شعر به همراه معنی:
کمی سیرم از این دنیا
از این زَر های بی نورش
کمی سرد است در این دریا
از این نر های بی زورش
رهایم کن تو ای ماهی
که من تورم در این دریا
که صیادی مرا انداخت
که من جان از تو برگیرم
کنون می بینی که خود هم
در این دریای وَهم گیرم!
چو کیهان بینی در آتش
چه راهی بِه زِ الکل هست؟
که آنان که ننوشیدند
طلا های عطش خوردند
_________________________________________________________________________________________________
معنی:
1- تا حدودی از این دنیا سیر شده ام به طوری که دیگر ثروتش برایم جذابیت و زیبایی ندارد.
2- تا حدودی دنیا از ناجوان مردی پر شده است به خاطر انسان های پر مدعا ولی نامرد.
3- ای ماهی (مال دنیا) مرا رهایم کن! که من توری در این دریا هستم
4- که ماهی گیری(خدا) مرا در این دنیا آورد که ما و ملال دنیا را اسیر خودم کنم و به سوی او برگردم.
5- ولی اکنون می بینی که خودم اسیر مال دنیایی شده ام که چیزی جز وهم و خیال نیست!
6- هنگامی که می بینی جهان(یا خودم) دارد از بین می رود چه راهی بهتر از مست شدن است؟
7- که کسانی که مست نشوند مجبور می شوند از مال دنیایی بخورند که هر چه می خورند تشنه تر می شوند.
شعری بساز از درون...
- - Keyhan -
عضویت : چهارشنبه ۱۳۹۱/۹/۸ - ۱۷:۰۸
پست: 329-
سپاس: 141
- جنسیت:
تماس:
- amin sadeghi
نام: amin sadeghi
عضویت : جمعه ۱۳۹۲/۱/۳۰ - ۱۹:۳۱
پست: 101-
سپاس: 79
- جنسیت:
Re: شعری بساز از درون...
در میکده ی شوخ چشمانت، لبریز نگاه می شوم
در بتکده ی پاک دستانت ، تسلیم صدا می شوم
"امین صادقی"
در بتکده ی پاک دستانت ، تسلیم صدا می شوم
"امین صادقی"
دکتر علی شریعتی:
خدیا به من کمک کن تا قبل از آنکه در مورد راه رفتن کسی قضاوت کنم کمی با کفش های او راه بروم.
Re: شعری بساز از درون...
تو این جهان یه راه تنگ و باریکم ...
شاعر مهتاب و غم کوچه های تاریکم ...
حس برخوردن از اتفاقاتم ...
حس غمگینم ، غرور از بوی ماتیکم !
شاعر مهتاب و غم کوچه های تاریکم ...
حس برخوردن از اتفاقاتم ...
حس غمگینم ، غرور از بوی ماتیکم !
خودم هم نمی دانم در ماورای این دنیا زندگی می کنم یا در ماتحت آن
فقط می دانم دیگر در این دنیا نیستم !!!
فقط می دانم دیگر در این دنیا نیستم !!!
Re: شعری بساز از درون...
بوی خاک و عشق و باران ها ...
رنگ غمگین گل میان میدان ها ...
ساکنین مرده ی خانه سبز متروکه !
عابرین خسته ی فرضی ترین خیابان ها !
رنگ غمگین گل میان میدان ها ...
ساکنین مرده ی خانه سبز متروکه !
عابرین خسته ی فرضی ترین خیابان ها !
خودم هم نمی دانم در ماورای این دنیا زندگی می کنم یا در ماتحت آن
فقط می دانم دیگر در این دنیا نیستم !!!
فقط می دانم دیگر در این دنیا نیستم !!!
-
نام: علیرضا
عضویت : جمعه ۱۳۹۱/۸/۵ - ۱۹:۴۹
پست: 135-
سپاس: 115
- جنسیت:
شب شعر
دوستان تو این قسمت هرکسی اگه شعری گفته حتی یک بیت هم بزاره
اگه مال کسان دیگر را هم می ذارید مشکلی نیست فقط زیبا باشه
اگه مال کسان دیگر را هم می ذارید مشکلی نیست فقط زیبا باشه
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست رد آمد و بر سینه ی نامحرم زد
دست رد آمد و بر سینه ی نامحرم زد
-
نام: علیرضا
عضویت : جمعه ۱۳۹۱/۸/۵ - ۱۹:۴۹
پست: 135-
سپاس: 115
- جنسیت:
Re: شب شعر
سرارادت ما و آستان حضرت دوست..........که هرچه بر سرما میرود ارادت اوست
نظیر دوست ندیدم اگرچه ازمه و مهر..........نهادم آینه ها در مقابل رخ دوست
نه من سبو کش این دیر رند سوزم وبس........بسا سرا که در این کارخانه سنگ و سبوست
نه این زمان دل حافظ در آتش هوس است...............که داغدار ازل همچو لاله خودرو است
نظیر دوست ندیدم اگرچه ازمه و مهر..........نهادم آینه ها در مقابل رخ دوست
نه من سبو کش این دیر رند سوزم وبس........بسا سرا که در این کارخانه سنگ و سبوست
نه این زمان دل حافظ در آتش هوس است...............که داغدار ازل همچو لاله خودرو است
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست رد آمد و بر سینه ی نامحرم زد
دست رد آمد و بر سینه ی نامحرم زد
Re: شب شعر
آقا تاپیک تکراریه یکم تنوع به خرج بدین
صدتا تاپیک شعر داریم
یکیش همون توهم نامه دوتاشم شاندل و بقیه کاربرا نوشتن اینم از این !
مدیر محترم یه فکری بکن !
صدتا تاپیک شعر داریم
یکیش همون توهم نامه دوتاشم شاندل و بقیه کاربرا نوشتن اینم از این !
مدیر محترم یه فکری بکن !
- slice_of_god
عضویت : جمعه ۱۳۹۰/۱۲/۱۲ - ۱۸:۱۲
پست: 1163-
سپاس: 654
Re: شعری بساز از درون...
دوش دیدَم که ملائِک دَرِ میخانه زَدند
مامورا دیدَنِشون ؛کُلی اونا رو بِزَدَند
يکی از ملائِکه اَز کوچه پُشتی دَر رَفت
يکيشون يَواشَکی میرَفت، آمارِشُ رو زَدَند!
يِکيشون میخواست که پَرواز بُکُنه و دَر بره
وَلی رِدبولش تَقَلبی بود، اونو بيشتَر بِزَدند!
يکی از ملائِکه که اِنگار آقازاده بود
يه چيزی زير ميزی داد، بعد ديگه اونو نَزَدند!
يکيشون ناليد و پرسيد مگه جُرمه "دَر" زدن!؟...
مامورا دیدَنِشون ؛کُلی اونا رو بِزَدَند
يکی از ملائِکه اَز کوچه پُشتی دَر رَفت
يکيشون يَواشَکی میرَفت، آمارِشُ رو زَدَند!
يِکيشون میخواست که پَرواز بُکُنه و دَر بره
وَلی رِدبولش تَقَلبی بود، اونو بيشتَر بِزَدند!
يکی از ملائِکه که اِنگار آقازاده بود
يه چيزی زير ميزی داد، بعد ديگه اونو نَزَدند!
يکيشون ناليد و پرسيد مگه جُرمه "دَر" زدن!؟...
کسی که سکوت می کند
بازی را مسخره کرده
ما که حرف می زنیم
باخته ایم .
بازی را مسخره کرده
ما که حرف می زنیم
باخته ایم .
- کاوه
نام: (radical) سابق
محل اقامت: تهران
عضویت : چهارشنبه ۱۳۸۶/۳/۲ - ۱۵:۳۱
پست: 2379-
سپاس: 102
- جنسیت:
تماس:
Re: شب شعر
درودmaryam! نوشته شده:آقا تاپیک تکراریه یکم تنوع به خرج بدین
صدتا تاپیک شعر داریم
یکیش همون توهم نامه دوتاشم شاندل و بقیه کاربرا نوشتن اینم از این !
مدیر محترم یه فکری بکن !
ادغام شدند
[center]کاربر گرامی در صورت مشاهده پستهای ناقض قوانین آن را توسط کلید ! به مدیریت اطلاع دهید