شوخي و فكاهي در رياضيات و فيزيك
يك دانشجوي فيزيك، يك دانشجوي رياضي و يك دانشجوي پزشكي هر كدام يك دفتر تلفن(كه همه شماره هاي يك شهر يا كشور، يا... درآن است) از پرفسورشان مي گيرند.
دانشجوي فيزيك:
از اين نتيجه هاي اندازه گيري شده نمي توان پي به آزمايش برد، بنابراين اين نتايج بسيار نادقيق و بي ارزشند.
دانشجوي رياضي:
اين شماره ها را نمي توان بعنوان يك رشته رياضي در نظر گرفت. بر طبق تعريف، اينها شماري تعريف هستند، و اين تعريف ها بدون پيوند با يگديگر بي ارزشند.
دانشجوي پزشكي تنها نگاهي خسته به پرفسور انداخت و پرسيد:
تا كي؟
بنمايه:
http://www.mathematik.ch/witze/
دانشجوي فيزيك:
از اين نتيجه هاي اندازه گيري شده نمي توان پي به آزمايش برد، بنابراين اين نتايج بسيار نادقيق و بي ارزشند.
دانشجوي رياضي:
اين شماره ها را نمي توان بعنوان يك رشته رياضي در نظر گرفت. بر طبق تعريف، اينها شماري تعريف هستند، و اين تعريف ها بدون پيوند با يگديگر بي ارزشند.
دانشجوي پزشكي تنها نگاهي خسته به پرفسور انداخت و پرسيد:
تا كي؟
بنمايه:
http://www.mathematik.ch/witze/
گفتم به شیخ شهر كه كارت ریاست، گفت
آنكس كه شیخ هست و ریاكار نیست، كیست
آنكس كه شیخ هست و ریاكار نیست، كیست
-
محل اقامت: شیراز
عضویت : پنجشنبه ۱۳۸۶/۵/۱۱ - ۲۲:۲۷
پست: 23-
درساي عزيز،
من با آقا بهزاد هيچ دشمني نداشته و ندارم.
به باور من اين گونه بحث و گفتگوي بايد حتي
ميان دوستان بيشتر شود.
هيچ چيزي ملال آورتر از آن نيست كه همه يكسان فكر كنند و
سخن همديگر را هميشه تاييد كنند. اين بحث ها گاهي در محيط
باز بهتر است و باعث صيقل خوردن نظرگاه ها ميشود. به ديد من
بايد شيوه بحث كردن را دانست/آموخت. ديگر آنكه نبايد تاپيك
را به بي راهه برد.
اميد وارم شما با تلاش و علاقه اي كه در رياضيات داريد، روزي
ستاره اي در رياضيات شويد و از اين ستاره اي اينجا بي نياز باشيد.
سبز و شاد باشيد
با سپاس
خروش
من با آقا بهزاد هيچ دشمني نداشته و ندارم.
به باور من اين گونه بحث و گفتگوي بايد حتي
ميان دوستان بيشتر شود.
هيچ چيزي ملال آورتر از آن نيست كه همه يكسان فكر كنند و
سخن همديگر را هميشه تاييد كنند. اين بحث ها گاهي در محيط
باز بهتر است و باعث صيقل خوردن نظرگاه ها ميشود. به ديد من
بايد شيوه بحث كردن را دانست/آموخت. ديگر آنكه نبايد تاپيك
را به بي راهه برد.
اميد وارم شما با تلاش و علاقه اي كه در رياضيات داريد، روزي
ستاره اي در رياضيات شويد و از اين ستاره اي اينجا بي نياز باشيد.
سبز و شاد باشيد
با سپاس
خروش
گفتم به شیخ شهر كه كارت ریاست، گفت
آنكس كه شیخ هست و ریاكار نیست، كیست
آنكس كه شیخ هست و ریاكار نیست، كیست
باشه بابا....حالا چرا مي زني؟؟؟؟؟ ستاره ها بستگي به تعداد پست ها و فعاليتت تو تالار بستگي داره درساي عزيز....dorsa misagh نوشته شده:سلام خيلي جالب بود جناب خروش مغسي ولي دعواي پيش اومده بين شما و بهزاد ادم را از حس خواندن مطالب ميياره بيرون البته دعوا بينه دانشمندان عاديه ولي بحثتان را در خارج وب مطرح كنيد.من ستاره ميخواهم ستاره چه جوري ميديد؟
Connor Doyle
فیزیک ، کوچکترین چیز ها و بزرگترین چیز ها ست ... نیست؟
فیزیک ، کوچکترین چیز ها و بزرگترین چیز ها ست ... نیست؟
نُربرت وينر (Norbert Wiener ) در حياط دانشگاه، ايستاد تا به پرسش رياضي يك دانشجوي
پاسخ گوييد. پس از پاسخ او از دانشجو پرسيد: من از اين سوي آمدم يا سوي وارون آن؟
دانشجو پاسخ داد: از اين سوي.
وينر گفت: آهان پس هنوز نهار نخوردم. و حركتش را بسوي سالن غذاخوري دانشگاه ادامه داد.
پاسخ گوييد. پس از پاسخ او از دانشجو پرسيد: من از اين سوي آمدم يا سوي وارون آن؟
دانشجو پاسخ داد: از اين سوي.
وينر گفت: آهان پس هنوز نهار نخوردم. و حركتش را بسوي سالن غذاخوري دانشگاه ادامه داد.
گفتم به شیخ شهر كه كارت ریاست، گفت
آنكس كه شیخ هست و ریاكار نیست، كیست
آنكس كه شیخ هست و ریاكار نیست، كیست
يك رياضيدان، يك فيزيكدان و يك مهندس زنداني مي شوند.
در روز نخست هر يك، يك قوطي كنسرو گوشت براي غذا
مي گيرند. اين قوطي ها بسته اند.
پس از يك ساعت، نگهبان سري به سلول ها مي زند.
در سلول شماره يك مي بيند كه مهندس خوابيده و يك سنگ در
كنار قوطي خالي ست. نگهبان فكر مي كند كه آري، مهندس، از
سنگ ابزاري درست كرده و با آن قوطي را باز كرده است.
در سلول شماره دو، فيزيكدان را سرگرم خوردن غذا وهمه
ديوار سلول را پُر خراش مي بيند. نگهبان با خود مي گويد كه
اين فيزيكدان، قوطي را آنقدر به ديوار پرت كرد تا آنكه قوطي
خراب شد.
در واپسين سلول مي بيند كه رياضيدان در برابر قوطي نشسته و
زير لب مي گويد:"ما فرض مي كنيم كه، اگر اين قوطي باز باشد ... "
در روز نخست هر يك، يك قوطي كنسرو گوشت براي غذا
مي گيرند. اين قوطي ها بسته اند.
پس از يك ساعت، نگهبان سري به سلول ها مي زند.
در سلول شماره يك مي بيند كه مهندس خوابيده و يك سنگ در
كنار قوطي خالي ست. نگهبان فكر مي كند كه آري، مهندس، از
سنگ ابزاري درست كرده و با آن قوطي را باز كرده است.
در سلول شماره دو، فيزيكدان را سرگرم خوردن غذا وهمه
ديوار سلول را پُر خراش مي بيند. نگهبان با خود مي گويد كه
اين فيزيكدان، قوطي را آنقدر به ديوار پرت كرد تا آنكه قوطي
خراب شد.
در واپسين سلول مي بيند كه رياضيدان در برابر قوطي نشسته و
زير لب مي گويد:"ما فرض مي كنيم كه، اگر اين قوطي باز باشد ... "
گفتم به شیخ شهر كه كارت ریاست، گفت
آنكس كه شیخ هست و ریاكار نیست، كیست
آنكس كه شیخ هست و ریاكار نیست، كیست