صفحه 6 از 7
Re: اشعار جوانشیری
ارسال شده: چهارشنبه ۱۳۹۶/۲/۲۷ - ۲۱:۱۳
توسط Grotesque
البته نهایت بی انصافی است غول هایی مثل شاملو را مستثنی نکنیم.
Re: اشعار جوانشیری
ارسال شده: پنجشنبه ۱۳۹۶/۲/۲۸ - ۱۲:۳۸
توسط Litmus
" رهایم مکنی!!! "
این غزل تقدیم به تمام اعضای مهربان و هنرمند انجمن فیزیکدانان جوان
در دلم هلهله بر پاست ، رهایم مکنی!
جانم از شوق تو شیداست، رهایم مکنی!
در نوازشگه موسیقی آرام نسیم
رقص گیسوی تو زیباست ، رهایم مکنی!
گرمی دست تو را می طلبد این دل تنگ
ترسم از موسم سرماست ، رهایم مکنی!
خنده ای تلخ نقابی شده بر چهره ، ولی
سینه ام مخزن غم هاست ، رهایم مکنی!
مرغ رنجور دلم در قفسش خفته ، ولی
با تو در اوج ثریا ست ، رهایم مکنی!
قعر این برق نگاهم که شود مملو از اشک
خواهشی گمشده پیداست،"رهایم مکنی"!
روح من تشنه ی یک لحظه سکوتست،بمان
خسته از این همه غوغاست،رهایم مکنی!
پی یک جرعه شدم ملعبه ی دست سراب
عشق تو معنی دریاست ، رهایم مکنی!
قلب بیمار و جوانم که درین غصه شکست
پیر و محتاج مداواست ، رهایم مکنی!
زین همه نعمت خالق که درین دار فناست
سهم من یک دل تنهاست ، رهایم مکنی!
گر تو هم میل به ما داری و شوریده دلی
موعد عاشقی حالاست ، رهایم مکنی!
گردن و دار و رسن،تیغ و رگ دست چپم..........
بعد تو جمله مهیاست ، رهایم مکنی!..........
..............
SINA.D
Re: اشعار جوانشیری
ارسال شده: پنجشنبه ۱۳۹۶/۲/۲۸ - ۱۴:۴۱
آفرین سینای عزیز، خیلی قشنگ بود
البته می تونستی از ردیفِ "رهایم چه کنی؟!" هم استفاده کنی. در هر حال خیلی زیبا و با احساس بود، ممنون
Re: اشعار جوانشیری
ارسال شده: پنجشنبه ۱۳۹۶/۲/۲۸ - ۱۵:۳۰
توسط einstein313
پیشنهاد
بهتره یک تاپیک جدا برای اشعار آقا سینا قرار داده بشه
Re: اشعار جوانشیری
ارسال شده: پنجشنبه ۱۳۹۶/۲/۲۸ - ۲۰:۴۶
توسط Litmus
[email protected] نوشته شده:آفرین سینای عزیز، خیلی قشنگ بود
البته می تونستی از ردیفِ "رهایم چه کنی؟!" هم استفاده کنی. در هر حال خیلی زیبا و با احساس بود، ممنون
ممنونم عزیزم
بله پیشنهادتونم زیباست.زبانشم قدیمی تر میشه
einstein313 نوشته شده:پیشنهاد
بهتره یک تاپیک جدا برای اشعار آقا سینا قرار داده بشه
چشم بزرگوار
یه ذره وضعیتم رو جمع و جور بکنم،حتما
Re: اشعار جوانشیری
ارسال شده: شنبه ۱۳۹۶/۲/۳۰ - ۰۱:۱۱
توسط Litmus
"چشم پر آشوب"
این غزل هم باز تقدیم به دوستان پر مهر و باسواد انجمن
روی از همه گردانده ام و دل به تو بستم
این عشق تو ترسم که دهد کار به دستم
از لعل درخشان تو ، من باده نخواهم
چون با قدح چشم پر آشوب تو مستم
بر جان تو سوگند که در موسم هجران
آسوده نخوابیدم و راحت ننشستم
سنگین دل و بدعهد و ستمکاری و مغرور
مبهوتم از این امر ، چرا عاشقت هستم
صد باره بریدی تو چه بد رشته ی عشقم
هر دفعه گره ها زدم آن را نگسستم
ترک می و معشوقه مرا صعب و محالست
عمری به بر ساقی و پیمانه پرستم
گفتم ز تو یادی نکنم تا به قیامت
افسوس،که از شوق غزل توبه شکستم
Re: اشعار جوانشیری
ارسال شده: شنبه ۱۳۹۶/۲/۳۰ - ۰۴:۵۲
آفرین! خیلی قشنگ بود
بیت آخرت هم که شاهکار بود
ظاهراً حس شیشم توی تشخیصِ مقدار هنر و علم افراد، خیلی خوب کار می کنه!
تو واقعاً یه هنرمندی
Re: اشعار جوانشیری
ارسال شده: شنبه ۱۳۹۶/۲/۳۰ - ۱۱:۴۷
توسط Litmus
[email protected] نوشته شده:آفرین! خیلی قشنگ بود
بیت آخرت هم که شاهکار بود
ظاهراً حس شیشم توی تشخیصِ مقدار هنر و علم افراد، خیلی خوب کار می کنه!
تو واقعاً یه هنرمندی
خواهش میکنم
مثل همیشه لطف دارید عزیزم
هنر دوستم البته.کو تا به درجه هنرمندی برسم
این بار تاج سرتون گذاشتید.قبلا کلاه بابا نوئل بود
بیت آخر حقیقت بود فک کنم برا همین به دلتون نشسته
میخواستم شعر نگم تا مدتی ولی شوق غزل بود دیگه
Re: اشعار جوانشیری
ارسال شده: شنبه ۱۳۹۶/۲/۳۰ - ۱۲:۲۰
توسط Litmus
آقا محمد عزیز
دارم یه غزل مثنویه طویل می نویسم به شیوه بنیامین حسن پور
توش بازتاب افکار و تلاطم های ذهنم هم هست(با زبانی نمادین)
فقط زبانش کهن نیست اگه گذاشتمش دعوام نکنیدا
چند بیتیش اینه ببینید خوبه؟آیا؟
امشب مرتب میکنم اشعار تلخم را
دارم مروری میکنم افکار تلخم را
.
.
در هر غزل صد دخمه ی تاریک می بینم
جای گل از باغ وجودم خار می چینم
می دوزم امشب یک کفن از مثنوی هایم
می پوشم آن را روز مرگ قلب تنهایم
امشب خودم را غرق خون و اشک می سازم
در این قمار زندگی بی وقفه میبازم
تک خال ها در دست تقدیرست،می بینی؟
امید بردن باز هم دیر است ، می بینی؟
Re: اشعار جوانشیری
ارسال شده: شنبه ۱۳۹۶/۲/۳۰ - ۱۳:۱۱
مثل شعرای قبلیت به دلم نمی شینه ولی بد نیست!!
هر جوری خواستی شعر بگی یه وقت خدایی نکرده زبان سنتی رو فراموش نکنیا!
Re: اشعار جوانشیری
ارسال شده: شنبه ۱۳۹۶/۲/۳۰ - ۱۳:۲۷
توسط Litmus
فراموش کردن زبان سنتی که محاله
اونو ازم بگیرن خفه میشم
حکایت ماهی و آبه برام
Re: اشعار جوانشیری
ارسال شده: چهارشنبه ۱۳۹۶/۳/۳ - ۱۳:۲۲
*به نام خدا*
یاد بادا.. که دلْ.. اندوهِ تو.. در خون.. می کرد............. ناله.. را.. توده ی.. ابری... سوی گردون می کرد
نم نم از آن غمِ چون ابر، روان می شد اشک............. همچو باران خمش آن.. قلبِ شَرَر گون.. می کرد
سحر از.. قوّتِ خاکسترِ خیسش.. می رُست............. قلبِ ققنوسم.. و شاخش.. گُلِ افیون... می کرد
چند روزی.. سپَسَم.. روی چو.. مه می تابید............. مست می رفتم و عشقتْ عقل مجنون می کرد
یاد بادا که.. دگر بار.. غمت.. بر می خواست............. باز.... تکرارِ همین... قصه ی... محزون... می کرد
یعنی.. آن مستی و اندُه.. به... تناوب هایی............. وَه! دو صد... بار.. مرا.. حالْ دگر... گون... می کرد
یاد بادای.. که جادویِ کسی.. "احمد".. نام.............. آتی ام.. را... و.. قفا را همه... "اکنون" ...می کرد
آه! باشد که جوانشیریِ در.. غفلتْ... غرق.............. دل... را... دهد.. آن.. یار.. که... مفتون.... می کرد
بهار ۹۵
این آخرین غزلی بود که گفتم!
تقدیمش می کنم به سینای عزیزم
Re: اشعار جوانشیری
ارسال شده: چهارشنبه ۱۳۹۶/۳/۳ - ۱۳:۵۰
توسط ali shariei
بسیار زیباست محمد جان
فقط من دقیقا مفهوم این بیت رو نفهمیدم
سحر از قوت خاکستر خیسش می رست
قلب ققنوسم و شاخش گل افیون میکرد.
قلب ققنوس پرنده افسانه ای و گل افیون کنایه از چیست؟
Re: اشعار جوانشیری
ارسال شده: چهارشنبه ۱۳۹۶/۳/۳ - ۱۴:۰۲
آره علی جان یه خرده مفهوم بیتش عجیبه
مصرع اول که معنیش مشخصه: خاکستر خیس برای رشد گیاه محل مناسبیه پس بنابراین انتظار داریم که توی مصرع دوم، قلب به یه گیاه تشبیه بشه ولی یهو به خاطر وجود کلمه ی خاکستر به ققنوس تشبیه میشه حالا برای اینکه تشبیه گیاه رو هم به کار ببرم فرض کردم که این ققنوس افسانه ای روی سرش دو تا شاخه ی گیاه سبز میشه که گُل های تریاک می ده!
تشبیه اندر تشبیه شد نه؟!
(این بیت بیشتر جنبه ی تخیّلی داره!
)
Re: اشعار جوانشیری
ارسال شده: چهارشنبه ۱۳۹۶/۳/۳ - ۱۴:۲۹
توسط Litmus
[email protected] نوشته شده:*به نام خدا*
یاد بادا.. که دلْ.. اندوهِ تو.. در خون.. می کرد............. ناله.. را.. توده ی.. ابری... سوی گردون می کرد
نم نم از آن غمِ چون ابر، روان می شد اشک............. همچو باران خمش آن.. قلبِ شَرَر گون.. می کرد
سحر از.. قوّتِ خاکسترِ خیسش.. می رُست............. قلبِ ققنوسم.. و شاخش.. گُلِ افیون... می کرد
چند روزی.. سپَسَم.. روی چو.. مه می تابید............. مست می رفتم و عشقتْ عقل مجنون می کرد
یاد بادا که.. دگر بار.. غمت.. بر می خواست............. باز.... تکرارِ همین... قصه ی... محزون... می کرد
یعنی.. آن مستی و اندُه.. به... تناوب هایی............. وَه! دو صد... بار.. مرا.. حالْ دگر... گون... می کرد
یاد بادای.. که جادویِ کسی.. "احمد".. نام.............. آتی ام.. را... و.. قفا را همه... "اکنون" ...می کرد
آه! باشد که جوانشیریِ در.. غفلتْ... غرق.............. دل... را... دهد.. آن.. یار.. که... مفتون.... می کرد
بهار ۹۵
این آخرین غزلی بود که گفتم!
تقدیمش می کنم به سینای عزیزم
آقا محمد عزیز
سپاس بیکران
هیچ کاری به غیر از اشتراک این غزل زیبا از خودتون نمی تونست منو انقد خوشحال کنه
آقا واقعا زیبا بود و دلنشین
تمام ابیات قوی بود از همه شون لذت بردم.
اون بیتی هم که توضیح دادید خیال خیلی قوی ای توش بود.
شعر داغ و تازه ای هم بود
زبان تون تغییری نکرده اما حس شعرتون با قبلی ها کمی فرق داشت.به نظرم حزن این شعرتون بیشتر از قبلی ها بود
امیدوارم همیشه چشمه ذوق و قریحه ی زیباتون جوشان و پویا بمونه
درود بر شما