آخرین بُته ی کولزه
روزی روزگاری در حال عبور از لِته کولزه ای بودم؛ یکی از بُته ها مرا صدا زد و گفت:
- «ای رهگذر، آری با تو هستم، نترس بیا.»
من در حالی که بُته های گردن شکسته ی دیگر را می نگریستم به سمت آن بُته رفتم، کنارش نشستم و با تعجب به او گفتم:
- «جان کولزه جان، با من کاری داشتی؟!»
بُته کولزه در حالی که چشم به دوربین من دوخته بود و از سرمای زمستان به خود می لرزید گفت:
- «همانطور که می بینی صاحب مزرعه مدت هاست که به ما آب نداده و این بی آبی ما را خشک و شکسته کرده اما به گمانم فراموش کرده ما را برداشت کند، همه ی بُته ها مرده اند، من تنها بُته ی بازمانده هستم.»
من که با آب و تاب به حرف های بُته کولزه گوش می دادم از سکوتش بعد از پایان یافتن جمله به خودم آمدم و گفتم:
- «برای دوستانت متاسفم کولزه جان، چه کاری می توانم برایت انجام بدهم؟»
بُته کولزه بدون فوت وقت گفت:
- «ازم عکس بگیر!»
من با تعجب گفتم:
- «چی؟!»
بُته کولزه در حالی که انگار از وقوع رخدادی می هراسید بلافاصله پاسخ داد:
- «تو که باید بهتر بدانی رهگذر! عکس! تنها واقعیتی که می ماند عکس است! می خواهم واقعیت مردنم جاودانه شود!»
من در حالی که بهت زده به او گوش می دادم گفتم:
- «هان! صبر کن!»
در حالی که دوربین را رویِ حالت ماکرو تنظیم می کردم بُته کولزه گفت:
- «عجله کن! هوا ابریه!»
انگار وقوع رخدادی را احساس می کرد؛ اما من نمی توانستم آن را حس کنم.
در حالی که لنز دوربین را رو به روی او گرفتم و رویش فوکِس کردم گفتم:
- «لبخند!»
در حالی که لبخند رویِ لبِ بُته کولزه نقش بسته بود: «چیــک» عکس ثبت شد.
باد سوزناکی وزید و گردن بُته کولزه شکست.
پی نوشت: لبخند بُته کولزه کاملاً در عکس مشهود است.
واژه نامه:
بُته: بوته - کولزه: پنبه ی شکفته شده از بوته - لِته: مزرعه - فوکِس: تمرکز (در عکاسی به عملِ تمرکز رویِ سوژه گفته می شود.) - حالت ماکرو: در عکاسی، به حالت عکاسی از نزدیک گفته می شود.
نوشته و عکس: محسن فاضلی