تویین پیکس از تمام جهات سریال بزرگیه, از اولین ابعاد درخشانش که از فیلمنامه و شخصیت پردازی شروع می شه, مثلن شخصیت "لورا پالمر". لورا با اینکه مرده و داخل سریال نیس, ولی اینقدر خوب شخصیت پردازی شده که انگار یکی از شخصیت های زنده ی سریاله و جالب اینجاس, با این که داخل سریال نیس, با این حال یکی از شخصیتای محبوب منه؛ چه قدر شخصیت پردازی توی این سریال قویه!
این لوراست, تنها کورسوی امید دنیای سیاه لینچ, تنها شانس ما برای از بین بردن شر و بدی:
توی فصل سوم, قهرمان دوست داشتنی ما, مامور ویژه FBI "دیل کوپر" (که توی دوفصل قبلی دنبال معمای قتل لورا بود تا قاتل رو پیدا کنه) توی فصل سوم می خواد از طریق نیروهای ماورالطبیعه (که تماما نمادین و استعاریه) برگرده به زمان گذشته و شب قتل لورا اون رو از دست نیروهای شر نجات بده (کوپر درسته پلیسه و وظیفه خودش می دونه که قاتل لورا رو پیدا کنه یا لورا رو نجات بده, اما این به خاطر وظیفه شناسی و ماموریت شغلیش نیس, این رسالت کوپره؛ کوپر تا اخرین نفسی که توی سینه داره تلاش می کنه لورا رو نجات بده؛ کوپر به دنیا اومده تا لورا پالمر رو نجات بده؛ امن ترین و تنها جای امنی که توی دنیا برای لورا پالمر وجود داره کنار کوپر بودنه اما متاسفانه هرگز موفق نمی شه کوپر رو توی زندگیش ببینه, هیچ وقت به هم نمی رسن به جز توی رویا و خواب, رویایی که توی اون لورا در حال بوسیدن کوپره, فقط در حد رویا...).
رویای مشترک لورا پالمر و مامور کوپر؛ لورا بعد از بوسیدن مامور کوپر چیزی رو در گوشش زمزمه می کنه:
مامور کوپر دوس داشتنی ما, مبارز علیه بدیها:
فیلم های نبرد خیر علیه شر همیشه مورد توجه فیلمسازها بوده, سرآمد این ژانر و فلسفی ترین نمونه این فیلما اثر Dark Knight کریستوفر نولانه که فلسفه خوبی و بدی رو به نوعی به چالش می کشه و این دو مفهوم قدیمی رو مفصلا نقد ادبی-فلسفی می کنه؛ ولی بیشتر فیمای این سبک فیلمای خوبی از آب درنیومدن و از شدت کلیشه هیچ وقت توی تاریخ سینما آثار موندگاری نشدن؛ اما سینمای لینچ, سینمای انسان محوره, محور اصلی سینمای لینچ انسان و دنیای درون انسانه, از "مرد فیل نما" گرفته که یه انسان واقعی در کالبد یه حیوان قرار گرفته, وحیوانات در کالبد انسان, تا مالهالند و لاست هایوی که احساسات پیچیده و دنیای درون انسان رو نقد می کنه؛ توی سریال تویین پیکس هم دیوید لینچ داره احساست پیچیده ی ما رو لخت و عریان نشونمون می ده و همزمان نقدشون می کنه, این سریال فلسفه خیر و شر رو از طریق سبمبول ها و آرایه های لینچی به عرصه نمایش می ذاره, و چه قدرخوب ازعهده این کار برمیاد.
توی سریال, لورا نماد خوبی هاست (همونطور که گفتم, لورا یه فرشته بود)؛ نیروهای شر و بدی تویین پیکس رو فراگرفتن, شخصیت باب نماد شرات ذات انسانه, باب یه کاراکتر نیس, باب در اصل ذات شرور نوع انسانه (با توجه به این که سینمای لینچ سینما نماد و استعارس)؛ لورا ولی نماینده خوبی ها و زیبایی هاس؛ کوپر برای همین می خواد لورا رو نجات بده که شاید با کمک لورا بتونه به شر و بدی پیروز بشه؛ چون توی فصل اول دیدیم که شر و بدی فرشته ما, لورا رو به بدترین شکل ممکن سلاخی کرده بود و بعد تا 25 سال به تویین پیکس حکمفرمانی می کرد, الان بعده 25 سال, بعده 25 سال از گذشت سریال و پیروزی جبهه شر, کوپر دوباره باید تلاش کنه که خوبی رو زنده کنه و با کمک لورا به شر غلبه کنه.
اما تراژدی سریال همین جاس, مرگ لورا پالمر اجتناب ناپذیره, هرررچقدر ما دوس داشته باشیم لورا نجات پیدا کنه, هرچقدر ما بخوایم لورا به نیروهای شر غلبه کنه, ولی لورا محکوم به مرگ شده, هیچ راه نجاتی برای لورا نیس... هیچ چیزی نیس که لورا (خوبیها) رو نجات بده و سرنوشت لورا محتوم به مرگ شده... و همواره و همیشه شر برنده می شه, به قول صادق هدایت که می گه خیام عقیده داشت توی این دنیا شر به خوبی می چربه... لینچ هم به ما می گه هرگز, هرگز ما نمی تونیم به نیروهای شر پیروز بشیم و از جهان خودمون بهشت بسازیم, بهشت فقط توی افسانه هاس.... دونستن این واقعیته هرگز نمی تونیم پیروز این جبهه بشیم تلخه...
خیلی تلخه, ولی پیامی که لینچ به ما می ده اینه,
درسته که شرارت, بدی, زشتی و پلیدی خیلی بیشتر از خوبی ها و زیبایی هاست, درسته که نیروهای شر به بطن بشر ریشه دوونده, ولی همه ما مامور کوپرهایی هستیم که رسالتی به دوشمون داریم و این رسالت مابه عنوان نوع انسانه, همه ما مامور کوپرهایی هستیم که باید تلاش کنیم تا دوباره خوبی و نیکی رو به جهان برگردونیم, هرچند توی این نبرد محکوم به شکست باشیم, همه ما تا آخرین نفسی که توی سینه داریم باید لورا پالمرها و خوبیها رو نجات بدیم, هرچند لورا پالمر محتوم و محکوم به مرگ و نابودی باشه... ما نباید بدون مبارزه شکست بخوریم.
این رسالت ما به عنوان نوع انسانه... و هرکسی این رسالت رو روی دوش خودش داشته باشه
انسان واقعیه.جیغ لورا توی اپیزود دهم فصل سه چه قدر وحشتناکه... واقعن جیغ لورا قلب آدم رو می لرزونه؛ من سریال رو با وولوم زیاد می بینم (خود لینچ اولش می گه به صداها توجه کن, واسه همین صدا رو خیلی زیاد می کنم) جیغ لورا واقعن, واقعن رعشه به تن من انداخت.... این جیغ وحشتناک لورا, نماد پیروزی جبهه ی شر به خیره, نمادی از پیروزی همیشگی شر به خیر توی تاریخ, جیغ لورا چه قدررر یادآور ترانه های خیام بود واسه من...؛ چه قدررر یادآور دردهای صادق هدایت بود واسه من... و چه قدر فیلمای دیوید لینچ انسانی و زیبا اما تلخ و واقعیه... و چه قدر این پیروزی شر به خیر درست مثه جیغ لورای ما وحشتناکه.
دیوید لینچ چه استعاره ی زیبایی به شر و بدی می زنه, چه قدر خوب چهره زشت و کریه شر رو توی اپیزود هشتم به ما نشون می ده؛ و چه قدر چهره زشت و کثیفی داره این شر و تاریکی دنیای لینچ.... و البته چه قدرر زیبا و کودکانس لورا پالمر, و چه مهربون و معصومانس مامور کوپر...
دیوید لینچ خیلی کمکاره,مثلن بعد از اینلند امپایر اثر بعدیش ده سال به درازا کشید, این کارگردانهای فله ای وطنیمون مثه سیروس مقدم که فله فله فیلم می سازن, واقعن وقتی فیلمای لینچو می بینن احساس نمی کنن لکه ننگ سینمای ایرانن؟
دیوید لینچ 25 سال روی فیلمنامه تویین پیکس کار کرد:
و 25 سال بعد دوباره می بینیمش.
جنازه ی لورا پالمر, دیالوگی که تاریخ تلویزیون رو متحول کرد؛ "دختره مرده, توی پلاستیک پیچیده شده" (She is Dead, Wrapped in a Plastic)