4you نوشته شده:اگر خط اول این پارگراف طلایی رو فاکتور بگیریم؛
بنظر من مفهوم مرگ مولف کاملاً میتونه جوابگوی دیدگاهایی باشه که میگن "اثر سورئال یا دادیی(!) یا هرچی میتونن کاملاً تصادفی و بی معنی و دیوانه وار خلق بشن و بنابرین فاقد معنی باشن" . حتی اگه یه نفر ناخواسته بخوره به چند تا سطل رنگ و اون رنگا با یه ترکیبی بریزن روی یه پارچه (که حالا شکل بوجود اومده میتونه هرچیزی و به هر میزانی زیبا و ...باشه) و یه نفر دیگه بعداً بیاد اون پارچه رو ببینه و اونو به عنوان یه اثر هنری به جامعه معرفی کنه...
...
درسته؛ مرگ مولف یعنی همین که اثری از نویسنده متن داخل خود متن نیست؛ به خاطر همین هرمنوتیک ذاتی این آثار نقش مولف انقدر کمرنگ می شه که اصطلاحا می گن "مرگ خالق" یا "مرگ مولف". تو می تونی هر برداشتی از اثر بکنی (حتی برداشتی که هدف خالق اثر نبوده) و برداشتت درست باشه. البته باز هم می گم, سورعالیسم در نقاشی و یا در رمان و سینما فرق هایی دارن و نمی شه به هم تعمیمشون داد.
این رندوم بودن هنر پسانوین به همین معنیه که حتمن نباید پشت یه اثر تفکری وجود داشته باشه؛ هنر می تونه خود به خود زاییده بشه.
این که گفتی پاشیدن سطل رنگ به طور رندوم و آفریدن یه نقاشی, برای من یادآور هنر انتزاعی یا نقاشی آبستره ست. این نقاشی ها حتی گاهی با بستن چشمهای نقاش و به شیوه جریان سیال و کاملا رندوم خلق می شن. اگه به یکی از نمایشگاه های نقاشی آبستره برید و با یه نقاشی عجیب و غریب مواجه بشین و براتون سوال بشه که این نقاشی چه معنایی می تونه داشته باشه, اگر از خالق اثر بپرسین هدف شما از خلق این اثر چی بوده؟ احتمالن بهتون می گه که هدف من مهم نیست, مهم اینه که تو چه
حسی نسبت بهش داری؟
احساسات در دنیای آبستره از درون میاد و شکل می گیره و نه از بیرون (توی سبک کلاسیک منشا احساسات از بیرون بود؛ اما منبع اصلی احساس توی هنر آبستره از درون و بک گراند ذهنی ما ایجاد می شه), برخلاف مدل سنتی نقاشی, دنیای نقاشی آبستره اساسا مخاطب محوره نه مولف محور؛ برانگیختن احساسات متفاوت بر اساس پس زمینه ذهنی مخاطبها هدف و رسالت اصلی اونه. یعنی اون احساسی که در مخاطب شعله ور می شه, نه احساس و هدفی که خالق اثر می خواد منتقل کنه. هر مخاطبی با توجه به پس زمینه ذهنی خودش ممکنه هر احساسی رو از این نقاشی ها دریافت می کنه؛ هنرمندان آبستره به قول سهراب "چشمها را شسته" هستن. یعنی معتقدن که نوع دیدگاه ما هنر رو میافرینه نه خود اثر, بعضی از آثار عجیب و غریب آبستره می خواد بهمون بگه که هنر بستگی به این داره که
از چه زاویه ای اثر رو ببینی؛ شما می تونی از یه اثری که صرفن پاشیدن سطل رنگ روی بوم نقاشی هست هم لذت ببری؛ به شرطی که به طریقت "چشمها را باید شست" از یه قطره بارون هم لذت ببری (دقیقن مثه "طعم گیلاس" کیارستمی*). هنر رو باید درون خودت و نگاهت به طور سوبژکتیو جست و جو کنی نه به طور مستقل و آبجکتیو, این رسالت انواع هنرهای آبستره و انتزاعیه.
*
توی, فیلم طعم گیلاس,کیارستمی می گه زندگی ارزش زندگی کردن داره به خاطر خود زندگی؛ شخصیت قهرمان می خواد خودکشی کنه, ولی یه "توت" اون رو نجات می ده! "طعم گیلاس" نماینده لذت های اصیل زندگیه که ازش غافلیم, فقط کافیه زاویه نگاهمون رو کمی چرخش بدیم تا بتونیم به ماهیت هنر و لذت و اصالت زندگی پی ببریم.
ولی سبک مورد علاقه خود من اکسپرشنیسمه. اکسپرشنیسم توی القای احساس بدون هیچ شکی از بهترین سبک های نقاشی به شمار می ره, نقاش اکسپرشنیسم هیجان درون نقاشی رو با ضربات مکرر قلمو و رنگآمیزی های تند و مهیج و اشکال مبالغه آمیز تمام و کمال منتقل می کنه. البته تمام سبک های هنر متاثر از محیط و پیرامون و فرهنگ دوران خودشه و عوامل فرهنگی در به وجود اومدن اکسپرشنیسم هم بی تاثیر نبوده؛ نقاشان اکسپرسیونیست با امپرسیونیسم مخالفت کردن و برخلاف طبیعت گراها که می گفتن طبیعت به خودی خود زیباست و نقاشی های خودشون رو مو به مو از طبیعت کپی برداری می کردن, اکسپرشنیست ها طبیعت رو چندان زیبا و شایسته ستایش - به طوری که تمام ریزه کاری های اون رو به تصویر بکشن - نمی دونستن, هنرمندان اکسپرسیونیست نقاشی هاشون رو بدون ریزه کاری ها و با تصاویر کلی و مبالغه آمیز خلق می کردن و برخلاف طبیعت گراها زیبایی رو با یه دیدگاه "کل نگری" به تصویر می میاوردن. حالا اگر وقت کردم درباره انواع سبک های نقاشی بیشتر توضیح می دم.
اینم دوتا عکس امپرسیونیستی فیوریت من که حال و هوای نقاشی رنگ روغن داره؛ ببینید هنرمند چه تکنیکهایی به کار برده که اون
حس رو بهمون القا کنه.