اعترافات جالب و خنده دار شما
Re: اعترافات جالب و خنده دار شما
یکی دیگشم اینه وقتی بچه بودم شاید سه یا چهر ساله بودم شایدم کمتر وقتی میخواستم در اتاقو باز کنم قدم به دستگیره نمیرسید برادرم رو که خیلی کوچی بود رو صدا یمزدم بعد که چهار دست و پا خودشو میرسوند به من منم پامو روی کمرش میزاشتمو بالا میرفتم و در رو باز میکردم .... ... همون موقع یکی از پیرمرد های فامیل تا میفهمید که اومدیم به خونش از ترس شیطونی های من اولین کاری که میکرد ضبط صوتش رو قایم میکرد
خداونددر آیه ۱۸ سوره زمر می فرماید
کسانی که سخنان را میشنوند و از نیکوترین سخن پیروی میکنند؛ آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده، و آنها خردمندانند.
کسانی که سخنان را میشنوند و از نیکوترین سخن پیروی میکنند؛ آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده، و آنها خردمندانند.
- DARKENERGY
نام: Melina
محل اقامت: krj_teh
عضویت : پنجشنبه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ - ۱۳:۲۷
پست: 7033-
سپاس: 4152
- جنسیت:
تماس:
Re: اعترافات جالب و خنده دار شما
4 یا 5 ساله بودم یه بار که برف زیادی اومده بود, یک گلوله بزرگ درست کردم زیر پله ها گذاشتم که تابستون باهاش بازی کنم تازه وقتی رفتم دیدم نیست کلی شاکی شدم.
- mohsen2545
عضویت : یکشنبه ۱۳۸۹/۴/۶ - ۱۶:۵۶
پست: 811-
سپاس: 98
تماس:
Re: اعترافات جالب و خنده دار شما
DARKENERGY نوشته شده:4 یا 5 ساله بودم یه بار که برف زیادی اومده بود, یک گلوله بزرگ درست کردم زیر پله ها گذاشتم که تابستون باهاش بازی کنم تازه وقتی رفتم دیدم نیست کلی شاکی شدم.
من وقتی پارسال وقتی بعد از 10 سال برف دیدم یه گلولشو گذاشتم تو فریزر یه هفته بعد عین سنگ سفت شده بود اگه میزدم سر کسی سرش میشکست
دلم میخواد یه روزی فارغ از غم
تبسم رویِ لبهامون بشینه
شاید اون روز دوباره جون بگیره
نهالِ آرزوهامون تو سینه
تبسم رویِ لبهامون بشینه
شاید اون روز دوباره جون بگیره
نهالِ آرزوهامون تو سینه
-
عضویت : پنجشنبه ۱۳۹۴/۲/۱۰ - ۱۳:۱۸
پست: 0-
Re: اعترافات جالب و خنده دار شما
اعتراف میکنم یه بار مامانم به من گفته بود سیب زمینی رو ابپز کن تا من کوکو درست کنم منم سیب زمینی ها رو گذاشتم رو گاز بعد سرم بند شد به تلویزیونو چشمتون روز بد نبینه اونا سوخت بعد برای این که مامانم نفهمه اونا رو رفتم تو کوچه یه جای دنج ریختمو دوباره سیب زمینی گذاشتم این کار سه بار تکرار شد تا این که مامانم از بیرون برگشت خونه وای نمیدونی چه اتفاقی برام افتاد اونروز که الان 7گذشته من هنوز فراموش نکردم
- aminmasomy
نام: محمد امین
محل اقامت: کنگاور
عضویت : سهشنبه ۱۳۹۳/۱۲/۲۶ - ۱۵:۱۲
پست: 59-
سپاس: 12
- جنسیت:
Re: اعترافات جالب و خنده دار شما
یادمه کوچیک بودم میگفتن با ایفون میشه رفت داخل اینترنت و .......
من رفته بودم به ایفون خونمون که در رو باز میکنه گیر داده بودم ببینم چجوری میره تو اینترنت....!!!!!!!!!!!!!!
من رفته بودم به ایفون خونمون که در رو باز میکنه گیر داده بودم ببینم چجوری میره تو اینترنت....!!!!!!!!!!!!!!
تو فقط یک بار فرصت زندگی کردن داری...ان را از خودت نگیر....
Re: اعترافات جالب و خنده دار شما
اعتراف مي كنم كه وقتي مي دونستم دوست پسرم با يكي از دختراي انجمن هيچ رابطه اي نداره باز زدم تو گوشش فقط واسه اينكه بهش نشون بدم من خيلي محكمم ولي در واقع داشتم از حسادت مي مردم.....
اعتراف مي كنم كه كسي كه سوسك چسبونده بود بالا سر معلم زبانم من بودم....
اعتراف مي كنم كسي كه آب ريخت زير دوستش كه مي خواست بره پاي تخته من بودم...
اعتراف مي كنم كه هميشه لپ تاب مي بردم مدرسه مي ذاشتم بالاي كانال كولر...
اعتراف مي كنم كه...... خيلي از تاريكي مي ترسم.........
اعتراف مي كنم كه كسي كه سوسك چسبونده بود بالا سر معلم زبانم من بودم....
اعتراف مي كنم كسي كه آب ريخت زير دوستش كه مي خواست بره پاي تخته من بودم...
اعتراف مي كنم كه هميشه لپ تاب مي بردم مدرسه مي ذاشتم بالاي كانال كولر...
اعتراف مي كنم كه...... خيلي از تاريكي مي ترسم.........
Re: اعترافات جالب و خنده دار شما
اعتراف می کنم بچه که بودم نشسته بودیم با داییم اینا شام بخوریم(بعد از عید بود)صحبت از عیدی دادن پیش اومد و من گفتم که اصن فامیلای ما خوب عیدی نمیدن دایی دوست من بهش 200 هزارتومن پول داده
حالا داییم نشسته بود که کنارمو همینجوری خجالت می کشید
حالا داییم نشسته بود که کنارمو همینجوری خجالت می کشید
-
عضویت : جمعه ۱۳۹۳/۶/۱۴ - ۲۰:۰۸
پست: 48-
سپاس: 53
- جنسیت:
Re: اعترافات جالب و خنده دار شما
اعتراف میکنم برای مهمونی امشب خیلی استرس دارم و یه دستم لاک داره و اون یکی نه. این رنگی هم که زدم در حال حاضر ندارم. لاک پاکنمم تموم شده. به دلایلی نمیتونم برم بیرون بخرم. و الان نمیدونم باید چ غلطی کنم!!!!!
-
عضویت : جمعه ۱۳۹۳/۶/۱۴ - ۲۰:۰۸
پست: 48-
سپاس: 53
- جنسیت:
Re: اعترافات جالب و خنده دار شما
این منم نوشته شده:اعتراف میکنم برای مهمونی امشب خیلی استرس دارم و یه دستم لاک داره و اون یکی نه. این رنگی هم که زدم در حال حاضر ندارم. لاک پاکنمم تموم شده. به دلایلی نمیتونم برم بیرون بخرم. و الان نمیدونم باید چ غلطی کنم!!!!!
اعتراف اینکه چجوری لاک این یکی دستمو پاک کردم بماااند : ))))))
- You-See
نام: U30
محل اقامت: تهران
عضویت : یکشنبه ۱۳۹۳/۵/۱۹ - ۱۹:۰۵
پست: 1280-
سپاس: 787
- جنسیت:
تماس:
Re: اعترافات جالب و خنده دار شما
بچه سیزده ساله چرا باید استرس داشته باشه؟
دوستای گلم حمایت کنید : https://cafebazaar.ir/app/com.nikanmehr.marmarxword/
-
عضویت : جمعه ۱۳۹۳/۶/۱۴ - ۲۰:۰۸
پست: 48-
سپاس: 53
- جنسیت:
Re: اعترافات جالب و خنده دار شما
You-See نوشته شده:بچه سیزده ساله چرا باید استرس داشته باشه؟
یه اقای 32 ساله چرا باید تو کار یه بچه ی 13 ساله دخالت کنه؟ اصن چ جذابیتی برات داره که بدونی؟
-
عضویت : جمعه ۱۳۹۳/۶/۱۴ - ۲۰:۰۸
پست: 48-
سپاس: 53
- جنسیت:
- سمیرا عطابخش
محل اقامت: germany
عضویت : شنبه ۱۳۸۷/۵/۵ - ۲۰:۳۵
پست: 67-
سپاس: 19
- جنسیت:
Re: اعترافات جالب و خنده دار شما
اعتراف میکنم که هیچ اعترافی یادم نیست...
I have a Dream...know myself
Re: اعترافات جالب و خنده دار شما
اعتراف می کنم تا سیزده چهارده سالگی خیلی از تاریکی می ترسیدم
شبا چند ساعت طول می کشید بخوابم
اون موقع ها کلی داستان خیالی و ماجراجویانه واسه خودم تصویر میکردم
شبا چند ساعت طول می کشید بخوابم
اون موقع ها کلی داستان خیالی و ماجراجویانه واسه خودم تصویر میکردم
Re: اعترافات جالب و خنده دار شما
بچه بودم دختره رو از بالای سرسره پرتش کردم پایین. از بس دوسش داشتم.
این نیز بگذرد ...