در محضر حافظ
Re: در محضر حافظ
در نظربازی ِ ما بیخبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه ِ پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
زاهد ار رندی ِ حافظ نکند فهم، چه شد
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
گر شوند آگه از اندیشه ِ ما مغ بچگان
بعد از این خرقه ِ صوفی به گرو نستانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه ِ پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
زاهد ار رندی ِ حافظ نکند فهم، چه شد
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
گر شوند آگه از اندیشه ِ ما مغ بچگان
بعد از این خرقه ِ صوفی به گرو نستانند
دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند
ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند
- slice_of_god
عضویت : جمعه ۱۳۹۰/۱۲/۱۲ - ۱۸:۱۲
پست: 1163-
سپاس: 654
Re: در محضر حافظ
ﻣﺎ ﺷﻴﺦ ﻭ ﻭﺍﻋﻆ ﻛﻤﺘﺮﺷﻨﺎﺳﻴﻢ
ﻳﺎ ﺟﺎﻡ ﺑﺎﺩﻩ ﻳﺎ ﻗﺼّﻪ ﻛﻮﺗﺎﻩ..!
ﻳﺎ ﺟﺎﻡ ﺑﺎﺩﻩ ﻳﺎ ﻗﺼّﻪ ﻛﻮﺗﺎﻩ..!
کسی که سکوت می کند
بازی را مسخره کرده
ما که حرف می زنیم
باخته ایم .
بازی را مسخره کرده
ما که حرف می زنیم
باخته ایم .
- - Keyhan -
عضویت : چهارشنبه ۱۳۹۱/۹/۸ - ۱۷:۰۸
پست: 329-
سپاس: 141
- جنسیت:
تماس:
Re: در محضر حافظ
صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل
جانب عشق عزیز است فرومگذارش
صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه
به دو جام دگر آشفته شود دستارش [1]
*1) پارچه ای که به سر می بندند.
جانب عشق عزیز است فرومگذارش
صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه
به دو جام دگر آشفته شود دستارش [1]
*1) پارچه ای که به سر می بندند.
سخت میگردد جهان بر مردمان سختکوش
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش / و از شما پنهان نشاید کرد سِرِّ مِی فروش
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع / سخت میگردد جهان بر مردمان سختکوش
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع / سخت میگردد جهان بر مردمان سختکوش
آخرین ویرایش توسط meaning سهشنبه ۱۳۹۲/۲/۳۱ - ۱۳:۱۸, ویرایش شده کلا 1 بار
“ Two things awe me most, the starry sky above me and the moral law within me“.
Immanuel Kant
Critique of Practical Reason, 1788
Immanuel Kant
Critique of Practical Reason, 1788
Re: در محضر حافظ
عشق با معرفت بيگانه نيست. عرفان خدا را از طريق عقل و دل آدمي به آدم مي شناسد. و هر چه عقل به شناخت لايتنهايي مي رسد عشق در دل و وجود آدمي مي جوشد و بالا مي رود. چنين عرفان وسيله عشق است.alijohar نوشته شده:بشوی اوراق اگر هم درس ماییerfan-93 نوشته شده:آري با معرفت!
معرفت ِ آني و شهودي عشق هم با خودش مي آورد!
نگوييد نه كه شاكي ميشوم!
که علم عشق ؛، در دفتر نباشد !
عشق جذبه ای است مینوی در گیتی ؛ که از احساس بر می خیزد و با معرفت بی گانه است.
بله عزیزم : (مولانا)
علت ِ عشق ، زعلت ها جداست
عشق اصطرلاب اسرار خداست
یعنی می خواهی اسرار خدا را بدون اصطرلاب بفهمی ؟ این محال !
مثل اينكه شما به اصل خويش بازگشتيد. تبريك.
عشق صیدیست که تیرت به خطا هم برود
لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند...
لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند...
Re: در محضر حافظ
لبش می بوسم و دَر می کشم مِی
. به آب زندگانی برده ام پِی!
. به آب زندگانی برده ام پِی!
هر اصلی را بپذیری,پیش از آن اصل آزادی را پذیرفته ای!
***
پیام کارل سیگن برای ساکنانِ زمین!
پیام برتراند راسل برای تمامِ نسل ها
مبارزه با چرندیات و خرافات!
***
پیام کارل سیگن برای ساکنانِ زمین!
پیام برتراند راسل برای تمامِ نسل ها
مبارزه با چرندیات و خرافات!
- slice_of_god
عضویت : جمعه ۱۳۹۰/۱۲/۱۲ - ۱۸:۱۲
پست: 1163-
سپاس: 654
Re: در محضر حافظ
باده خور غم مخور و پند مقلد منیوش
اعتبار سخن عام چه خواهد بودن
معنی بیت:
باده بنوش و اندوه مبر و به اندرز آنکه خود از دیگری تقلید میکند
و استقلال فکر ندارد، گوش فرا مده و مپذیر چونکه گفتار عامه را اهمیت و اعتباری نیست
اعتبار سخن عام چه خواهد بودن
معنی بیت:
باده بنوش و اندوه مبر و به اندرز آنکه خود از دیگری تقلید میکند
و استقلال فکر ندارد، گوش فرا مده و مپذیر چونکه گفتار عامه را اهمیت و اعتباری نیست
کسی که سکوت می کند
بازی را مسخره کرده
ما که حرف می زنیم
باخته ایم .
بازی را مسخره کرده
ما که حرف می زنیم
باخته ایم .
Re: در محضر حافظ
فقط بخوانید و لذت ببرید:
عکس روی تو چو در آینهٔ جام افتاد...... عارف از خندهٔ مِی در طمعِ خام افتاد
حُسنِ روی تو به یک جلوه که در آینه کرد...... این همه نقش در آیینه اوهام افتاد
این همه عکس مِی و نقش نگارین که نمود....... یک فروغِ رخ ساقیست که در جام افتاد
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید...... کز کجا سِرّ غمش در دهن عام افتاد
من زِ مسجد به خرابات نه خود افتادم ...... اینم از عهد اَزَل حاصل فرجام افتاد
چهکند کز پی دوران نرود چون پرگار؟...... هر که در دایرهٔ گردش ایّام افتاد
در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ...... آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد
آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی...... کار ما با رُخ ساقی و لب جام افتاد
زیر شمشیرِ غمش رقصکنان باید رفت...... کان که شد کشتهٔ او نیک سرانجام افتاد
هر دمش با منِ دلسوخته لطفی دگر است...... این گدا بین که چه شایستهٔ انعام افتاد
صوفیان جمله حریفند و نظرباز؛ ولی...... زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد
حُسنِ روی تو به یک جلوه که در آینه کرد...... این همه نقش در آیینه اوهام افتاد
این همه عکس مِی و نقش نگارین که نمود....... یک فروغِ رخ ساقیست که در جام افتاد
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید...... کز کجا سِرّ غمش در دهن عام افتاد
من زِ مسجد به خرابات نه خود افتادم ...... اینم از عهد اَزَل حاصل فرجام افتاد
چهکند کز پی دوران نرود چون پرگار؟...... هر که در دایرهٔ گردش ایّام افتاد
در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ...... آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد
آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی...... کار ما با رُخ ساقی و لب جام افتاد
زیر شمشیرِ غمش رقصکنان باید رفت...... کان که شد کشتهٔ او نیک سرانجام افتاد
هر دمش با منِ دلسوخته لطفی دگر است...... این گدا بین که چه شایستهٔ انعام افتاد
صوفیان جمله حریفند و نظرباز؛ ولی...... زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد
عشق صیدیست که تیرت به خطا هم برود
لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند...
لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند...
Re: در محضر حافظ
روشن از پرتوِ رویت نظری نیست که نیست...... مِنَّت خاک درت بر بَصَری نیست که نیست
ناظر روی تو صاحبنظرانند؛ آری...... سِرّ گیسوی تو در هیچ سَری نیست که نیست
اشک غَمّاز من ار سرخ برآمد چه عجب؟ ...... خِجِل از کرده خود پردهدری نیست که نیست
تا به دامن ننشیند ز نسیمش گَردی...... سیلخیز از نظرم رهگذری نیست که نیست
تا دَم از شامِ سرِ زُلفِ تو هر جا نزنند...... با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست
من از این طالع شوریده برنجم ور نی...... بهرهمند از سر کویت دگری نیست که نیست
از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش...... غرق آب و عَرَق اکنون شکری نیست که نیست
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز...... ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست!
شیر در بادیهٔ عشق تو روباه شود...... آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست
آب چشمم، که بر او منت ِخاکِ درِ توست،...... زیر صد منت او خاکِ دَری نیست که نیست
از وجودم قَدَری نام و نشان هست که هست...... ور نه از ضعف در آن جا اثری نیست که نیست
غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است...... در سراپای وجودت هنری نیست که نیست!
ناظر روی تو صاحبنظرانند؛ آری...... سِرّ گیسوی تو در هیچ سَری نیست که نیست
اشک غَمّاز من ار سرخ برآمد چه عجب؟ ...... خِجِل از کرده خود پردهدری نیست که نیست
تا به دامن ننشیند ز نسیمش گَردی...... سیلخیز از نظرم رهگذری نیست که نیست
تا دَم از شامِ سرِ زُلفِ تو هر جا نزنند...... با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست
من از این طالع شوریده برنجم ور نی...... بهرهمند از سر کویت دگری نیست که نیست
از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش...... غرق آب و عَرَق اکنون شکری نیست که نیست
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز...... ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست!
شیر در بادیهٔ عشق تو روباه شود...... آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست
آب چشمم، که بر او منت ِخاکِ درِ توست،...... زیر صد منت او خاکِ دَری نیست که نیست
از وجودم قَدَری نام و نشان هست که هست...... ور نه از ضعف در آن جا اثری نیست که نیست
غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است...... در سراپای وجودت هنری نیست که نیست!
عشق صیدیست که تیرت به خطا هم برود
لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند...
لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند...
Re: در محضر حافظ
شاهکاری از حافظ بخوانید و لذت ببرید:
طرح منظومه ای دلاویز از هستی ؛
پرواز خیال در ورای عقل ؛ و تفسیری عاشقانه از گوهر یگانه هستی ؛
تحلیلی تاریخی از پیدایش انسان ؛ و بیانی روح نواز از راز هستی ،
گوهر ِ مخزن ِ اسرار ؛ همان است که بود
حُقه مِهر ، بدان مُهر و نشان است که بود ...
تمام وجودم می لرزد ؛ یکباره حقیقت هستی و اسرار وجود بر من نمایان شد ؛ رستاخیزی ناگهان !
مخزنی از راز های سر به مهر را بیاد می اورم که گوهر گونه بودند ...؛ می دانستم در آن جعبه ؛ گوهری پنهان شده است ؛ راز آلود
در آن جعبه سر به مُهر ؛دوستی را پنهان کرده بودند ،
بیاد می آورم که مهری بر آن جعبه زده بودند که اغیار را نشاید دیدن و دریافتن.
احساس می کنم زمان حال به گذشته عدم ؛ متصل شده است ؛ وجودی(حال) در امتداد زمانی بی نهایت متصل به عدم(گذشته).
ماجرا ؛ همچنان عین گذشته زنده و پابرجاست...
عشقی دلفریب (حقه باز) ؛ با مهری با همان نشان های قدیمی ؛
عاشقان ، زمره ی ارباب ِ امانت باشند
لاجرم ، چشم گهر بار ، همان است که بود.
من و گروه عاشقان و خیانت در امانت ؟ این محال !
این چه امانتی است که باید چشم را دید در آن ؛ گریان ؛ برای همیشه تاریخ ؟
عشقی همراه هجری دائمی ؟
دوری و دوستی ازلی و سرمدی ؟
بنابراین ؛ چون قانون آن بوده ؛ ما هم اکنون اینیم.
از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح
بوی زلف تو ؛ همان مونس ِ جان است که بود
تمام شب ؛ در تاریخی مطلق ؛ احساس می کردم در زلف های سیاه تو غوطه ورم
من چیزی نمی دیدم ؛ اما بوی ترا چرا .
و شاهد من ؛ بادی است که از شرق می ورزد و شرق محل درخشش خورشید ؛ جایگاه ِ اشراق ِ عاشقانت بوده و هست.
بله ! مونس جان ِ من ؛ نادیدنی ، اما احساس کردنی است.
طالب لعل و گهر نیست وگرنه خورشید
همچنان در عمل معدن و کان است که بود
پیشینیان اعتقاد داشتند که خاک بی خاصیتی که در همه معادن هست ؛
درخشش خورشید است که آن ها را لعل و گوهر می کند.
زندگی سراسر عشق و عاشقی است ؛ و قانونمندی آفرینش ؛ عشق را به همه ارزانی می کند ؛ اما به شرط خواستن.
--------------------------------------------------------------
1- مِهر و مُهر ؛ جناس تام دارند.
2- هماهنگی معنایی (مراعات النظیر ) در گوهر ؛ مُهر ، حقه (به معنای صندوق) ؛مخزن ؛ و نشان
گوهر را در صندوق و مخازن می گذاشتند و مهر و نشان خود را بر آن می کوبیدند.
3- هماهنگی معنایی در گوهر به معنای جواهر و گهر , به معنای قطرات اشک
4- منظور از امانت ؛ روحی است که خدا در انسان دمید . همان است که به کوهها عرضه داشت و آنها سر باز زدند.
5- هماهنگی معنایی در شب و زلف. تاریکی شب و سیاهی زلف
6- هماهنگی معنایی در باد صبا و بو
7- هماهنگی معنایی در لعل ، گوهر ؛ معدن و کان
8- ایهام در کلمه حُقه به معنای جعبه ؛ و در معنی دیگر نیرنگ و مکر ؛ یاد آور آیه و مکروا و مکر الله و الله خیرالماکرین ؛ یعنی این مِهری
که تو می گویی از سر مکر است !
طرح منظومه ای دلاویز از هستی ؛
پرواز خیال در ورای عقل ؛ و تفسیری عاشقانه از گوهر یگانه هستی ؛
تحلیلی تاریخی از پیدایش انسان ؛ و بیانی روح نواز از راز هستی ،
گوهر ِ مخزن ِ اسرار ؛ همان است که بود
حُقه مِهر ، بدان مُهر و نشان است که بود ...
تمام وجودم می لرزد ؛ یکباره حقیقت هستی و اسرار وجود بر من نمایان شد ؛ رستاخیزی ناگهان !
مخزنی از راز های سر به مهر را بیاد می اورم که گوهر گونه بودند ...؛ می دانستم در آن جعبه ؛ گوهری پنهان شده است ؛ راز آلود
در آن جعبه سر به مُهر ؛دوستی را پنهان کرده بودند ،
بیاد می آورم که مهری بر آن جعبه زده بودند که اغیار را نشاید دیدن و دریافتن.
احساس می کنم زمان حال به گذشته عدم ؛ متصل شده است ؛ وجودی(حال) در امتداد زمانی بی نهایت متصل به عدم(گذشته).
ماجرا ؛ همچنان عین گذشته زنده و پابرجاست...
عشقی دلفریب (حقه باز) ؛ با مهری با همان نشان های قدیمی ؛
عاشقان ، زمره ی ارباب ِ امانت باشند
لاجرم ، چشم گهر بار ، همان است که بود.
من و گروه عاشقان و خیانت در امانت ؟ این محال !
این چه امانتی است که باید چشم را دید در آن ؛ گریان ؛ برای همیشه تاریخ ؟
عشقی همراه هجری دائمی ؟
دوری و دوستی ازلی و سرمدی ؟
بنابراین ؛ چون قانون آن بوده ؛ ما هم اکنون اینیم.
از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح
بوی زلف تو ؛ همان مونس ِ جان است که بود
تمام شب ؛ در تاریخی مطلق ؛ احساس می کردم در زلف های سیاه تو غوطه ورم
من چیزی نمی دیدم ؛ اما بوی ترا چرا .
و شاهد من ؛ بادی است که از شرق می ورزد و شرق محل درخشش خورشید ؛ جایگاه ِ اشراق ِ عاشقانت بوده و هست.
بله ! مونس جان ِ من ؛ نادیدنی ، اما احساس کردنی است.
طالب لعل و گهر نیست وگرنه خورشید
همچنان در عمل معدن و کان است که بود
پیشینیان اعتقاد داشتند که خاک بی خاصیتی که در همه معادن هست ؛
درخشش خورشید است که آن ها را لعل و گوهر می کند.
زندگی سراسر عشق و عاشقی است ؛ و قانونمندی آفرینش ؛ عشق را به همه ارزانی می کند ؛ اما به شرط خواستن.
--------------------------------------------------------------
1- مِهر و مُهر ؛ جناس تام دارند.
2- هماهنگی معنایی (مراعات النظیر ) در گوهر ؛ مُهر ، حقه (به معنای صندوق) ؛مخزن ؛ و نشان
گوهر را در صندوق و مخازن می گذاشتند و مهر و نشان خود را بر آن می کوبیدند.
3- هماهنگی معنایی در گوهر به معنای جواهر و گهر , به معنای قطرات اشک
4- منظور از امانت ؛ روحی است که خدا در انسان دمید . همان است که به کوهها عرضه داشت و آنها سر باز زدند.
5- هماهنگی معنایی در شب و زلف. تاریکی شب و سیاهی زلف
6- هماهنگی معنایی در باد صبا و بو
7- هماهنگی معنایی در لعل ، گوهر ؛ معدن و کان
8- ایهام در کلمه حُقه به معنای جعبه ؛ و در معنی دیگر نیرنگ و مکر ؛ یاد آور آیه و مکروا و مکر الله و الله خیرالماکرین ؛ یعنی این مِهری
که تو می گویی از سر مکر است !
اين جهان زندان و ما زندانيان
بر شكن زندان و خود را وا رهان
بر شكن زندان و خود را وا رهان
Re: در محضر حافظ
اگر شما می دانید عشق چیست عشق را به کلام خود آفریننده عشق بشنوید:alijohar نوشته شده:شاهکاری از حافظ بخوانید و لذت ببرید:
طرح منظومه ای دلاویز از هستی ؛
پرواز خیال در ورای عقل ؛ و تفسیری عاشقانه از گوهر یگانه هستی ؛
تحلیلی تاریخی از پیدایش انسان ؛ و بیانی روح نواز از راز هستی ،
گوهر ِ مخزن ِ اسرار ؛ همان است که بود
حُقه مِهر ، بدان مُهر و نشان است که بود ...
تمام وجودم می لرزد ؛ یکباره حقیقت هستی و اسرار وجود بر من نمایان شد ؛ رستاخیزی ناگهان !
مخزنی از راز های سر به مهر را بیاد می اورم که گوهر گونه بودند ...؛ می دانستم در آن جعبه ؛ گوهری پنهان شده است ؛ راز آلود
در آن جعبه سر به مُهر ؛دوستی را پنهان کرده بودند ،
بیاد می آورم که مهری بر آن جعبه زده بودند که اغیار را نشاید دیدن و دریافتن.
احساس می کنم زمان حال به گذشته عدم ؛ متصل شده است ؛ وجودی(حال) در امتداد زمانی بی نهایت متصل به عدم(گذشته).
ماجرا ؛ همچنان عین گذشته زنده و پابرجاست...
عشقی دلفریب (حقه باز) ؛ با مهری با همان نشان های قدیمی ؛
عاشقان ، زمره ی ارباب ِ امانت باشند
لاجرم ، چشم گهر بار ، همان است که بود.
من و گروه عاشقان و خیانت در امانت ؟ این محال !
این چه امانتی است که باید چشم را دید در آن ؛ گریان ؛ برای همیشه تاریخ ؟
عشقی همراه هجری دائمی ؟
دوری و دوستی ازلی و سرمدی ؟
بنابراین ؛ چون قانون آن بوده ؛ ما هم اکنون اینیم.
از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح
بوی زلف تو ؛ همان مونس ِ جان است که بود
تمام شب ؛ در تاریخی مطلق ؛ احساس می کردم در زلف های سیاه تو غوطه ورم
من چیزی نمی دیدم ؛ اما بوی ترا چرا .
و شاهد من ؛ بادی است که از شرق می ورزد و شرق محل درخشش خورشید ؛ جایگاه ِ اشراق ِ عاشقانت بوده و هست.
بله ! مونس جان ِ من ؛ نادیدنی ، اما احساس کردنی است.
طالب لعل و گهر نیست وگرنه خورشید
همچنان در عمل معدن و کان است که بود
پیشینیان اعتقاد داشتند که خاک بی خاصیتی که در همه معادن هست ؛
درخشش خورشید است که آن ها را لعل و گوهر می کند.
زندگی سراسر عشق و عاشقی است ؛ و قانونمندی آفرینش ؛ عشق را به همه ارزانی می کند ؛ اما به شرط خواستن.
--------------------------------------------------------------
1- مِهر و مُهر ؛ جناس تام دارند.
2- هماهنگی معنایی (مراعات النظیر ) در گوهر ؛ مُهر ، حقه (به معنای صندوق) ؛مخزن ؛ و نشان
گوهر را در صندوق و مخازن می گذاشتند و مهر و نشان خود را بر آن می کوبیدند.
3- هماهنگی معنایی در گوهر به معنای جواهر و گهر , به معنای قطرات اشک
4- منظور از امانت ؛ روحی است که خدا در انسان دمید . همان است که به کوهها عرضه داشت و آنها سر باز زدند.
5- هماهنگی معنایی در شب و زلف. تاریکی شب و سیاهی زلف
6- هماهنگی معنایی در باد صبا و بو
7- هماهنگی معنایی در لعل ، گوهر ؛ معدن و کان
8- ایهام در کلمه حُقه به معنای جعبه ؛ و در معنی دیگر نیرنگ و مکر ؛ یاد آور آیه و مکروا و مکر الله و الله خیرالماکرین ؛ یعنی این مِهری
که تو می گویی از سر مکر است !
( مائده ، 154 ) ؛ قل ان كنتم تحبّون الله فاتّبعونی يحببكم الله = بگو اگر خدا را دوست داريد از من پيروي كنيد تا خدا نيز شما را دوست داشته باشد . [13] يحبّونهم كحبّ الله و الّذين آمنوا اشدّ حبّاً لله = آنان را همچون خدا دوست مي دارند ( حال آنكه ) كساني كه ايمان آورده اند خدا را دوست تر دارند.[14] خود واژۀ عشق به هيچ وجه در قرآن بكار نرفته است . امّا اسطورۀ عشق از دو آيۀ قرآن منشأ گرفته : انّا عرضنا الامانة علي السّموات و الارض و الجبال فأبين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انّ كان ظلوماً جهولاً : ما بار امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم ، باز نشستند و از برداشتن آن خود داري كردند و سر باز زدند و آدمي برداشت آن را به گردن گرفت. راستي را كه آدمي ستمكاره و نادان است.
و اذ اخذ ربّك من بني آدم من ظهورهم ذریّتهم و اشهدهم علي انفسهم الست بربّكم قالوا بلي شهدنا ان تقولوا يوم القيامة انّا كنّا عن هذا غافلين : خداي تو از پشتهاي فرزندان آدم فرزندان ايشان را بر گرفت و آنان را بر خودشان گواه گرفت كه نه من پروردگار شمايم ؟ آنان پاسخ دادند : آري تويي خداوند ما ، گواه بوديم بر آن تا روز قيامت نگوييد كه ما از اين شهادت بي خبر بوديم .
اهل معرفت عشق را ناشي از تجلّی معشوق ازلي مي دانند ، به استناد اين حديث : كنت کنزاً مخفياً ، فاحببت ان اعرف فخلقت النّاس لكي اعرف[18]: من گنجي پنهان بودم و دوست داشتم شناخته شوم ، پس مردم را آفريدم تا خود شناخته شوم .
ور نه چه کنم گر عاشقی عشقت ازلی نیست...
عشق صیدیست که تیرت به خطا هم برود
لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند...
لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند...
Re: در محضر حافظ
و چه زیباست اگر سخن، سخنِ تو باشد .alijohar نوشته شده:شاهکاری از حافظ بخوانید و لذت ببرید:
طرح منظومه ای دلاویز از هستی ؛
پرواز خیال در ورای عقل ؛ و تفسیری عاشقانه از گوهر یگانه هستی ؛
تحلیلی تاریخی از پیدایش انسان ؛ و بیانی روح نواز از راز هستی ،
گوهر ِ مخزن ِ اسرار ؛ همان است که بود
حُقه مِهر ، بدان مُهر و نشان است که بود ...
تمام وجودم می لرزد ؛ یکباره حقیقت هستی و اسرار وجود بر من نمایان شد ؛ رستاخیزی ناگهان !
مخزنی از راز های سر به مهر را بیاد می اورم که گوهر گونه بودند ...؛ می دانستم در آن جعبه ؛ گوهری پنهان شده است ؛ راز آلود
در آن جعبه سر به مُهر ؛دوستی را پنهان کرده بودند ،
بیاد می آورم که مهری بر آن جعبه زده بودند که اغیار را نشاید دیدن و دریافتن.
احساس می کنم زمان حال به گذشته عدم ؛ متصل شده است ؛ وجودی(حال) در امتداد زمانی بی نهایت متصل به عدم(گذشته).
ماجرا ؛ همچنان عین گذشته زنده و پابرجاست...
عشقی دلفریب (حقه باز) ؛ با مهری با همان نشان های قدیمی ؛
عاشقان ، زمره ی ارباب ِ امانت باشند
لاجرم ، چشم گهر بار ، همان است که بود.
من و گروه عاشقان و خیانت در امانت ؟ این محال !
این چه امانتی است که باید چشم را دید در آن ؛ گریان ؛ برای همیشه تاریخ ؟
عشقی همراه هجری دائمی ؟
دوری و دوستی ازلی و سرمدی ؟
بنابراین ؛ چون قانون آن بوده ؛ ما هم اکنون اینیم.
از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح
بوی زلف تو ؛ همان مونس ِ جان است که بود
تمام شب ؛ در تاریخی مطلق ؛ احساس می کردم در زلف های سیاه تو غوطه ورم
من چیزی نمی دیدم ؛ اما بوی ترا چرا .
و شاهد من ؛ بادی است که از شرق می ورزد و شرق محل درخشش خورشید ؛ جایگاه ِ اشراق ِ عاشقانت بوده و هست.
بله ! مونس جان ِ من ؛ نادیدنی ، اما احساس کردنی است.
طالب لعل و گهر نیست وگرنه خورشید
همچنان در عمل معدن و کان است که بود
پیشینیان اعتقاد داشتند که خاک بی خاصیتی که در همه معادن هست ؛
درخشش خورشید است که آن ها را لعل و گوهر می کند.
زندگی سراسر عشق و عاشقی است ؛ و قانونمندی آفرینش ؛ عشق را به همه ارزانی می کند ؛ اما به شرط خواستن.
--------------------------------------------------------------
1- مِهر و مُهر ؛ جناس تام دارند.
2- هماهنگی معنایی (مراعات النظیر ) در گوهر ؛ مُهر ، حقه (به معنای صندوق) ؛مخزن ؛ و نشان
گوهر را در صندوق و مخازن می گذاشتند و مهر و نشان خود را بر آن می کوبیدند.
3- هماهنگی معنایی در گوهر به معنای جواهر و گهر , به معنای قطرات اشک
4- منظور از امانت ؛ روحی است که خدا در انسان دمید . همان است که به کوهها عرضه داشت و آنها سر باز زدند.
5- هماهنگی معنایی در شب و زلف. تاریکی شب و سیاهی زلف
6- هماهنگی معنایی در باد صبا و بو
7- هماهنگی معنایی در لعل ، گوهر ؛ معدن و کان
8- ایهام در کلمه حُقه به معنای جعبه ؛ و در معنی دیگر نیرنگ و مکر ؛ یاد آور آیه و مکروا و مکر الله و الله خیرالماکرین ؛ یعنی این مِهری
که تو می گویی از سر مکر است !
سپاس
Re: در محضر حافظ
غزل ۱ – الا یا ایهاالساقی ادر کأسا و ناولها
غزل ۱۴۳ – سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد
غزل ۲۰۷ – یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود
http://audiolib.ir
Beauty is truth, truth beauty
That is all ye know on earth
and all ye need to know
That is all ye know on earth
and all ye need to know
Re: در محضر حافظ
شاهکاری از حافظ ؛
بخوانید و لذت ببرید :
سراسر ، بخشش ِ جانان ، طریق ِ لطف و احسان بود
اگر تسبیح می فرمود ، اگر زُنّار می آورد...
سراسر بخشش جانان : جانان ؛ یکسره عین بخشش بود ؛ غیر از بخشش چیز دیگری در وجودش نبود.
طریق لطف و احسان : راهی هم که انتخاب کرده ؛ راه ِ لطف و احسان بود . لطف یعنی احسان ِ بدون انتظار.
اگر تسبیح می فرمود : اگر دستور دین داری و پای بندی به شرع می داد .
زنار : علامتی بوده که در گذشته به لباس کفار می وصل می کردند که از مسلمانان تشخیص داده شوند !
زنار یعنی علامت کفر و نامسلمانی ؛
اگر زنار می آورد : اگر برچسب نامسلمانی می آورد.
ترجمه بیت :
جانان ؛ یکسره عین بخشش بود ؛ بخششی از سر لطف ِ بدون انتظار
حتی اگر ما را به دین فرمان دهد یا به بی دینی هدایت کند !
یعنی معشوق هر کاری کند ؛ از نظر من ؛ بخشش و لطف و احسان است.
بخوانید و لذت ببرید :
سراسر ، بخشش ِ جانان ، طریق ِ لطف و احسان بود
اگر تسبیح می فرمود ، اگر زُنّار می آورد...
سراسر بخشش جانان : جانان ؛ یکسره عین بخشش بود ؛ غیر از بخشش چیز دیگری در وجودش نبود.
طریق لطف و احسان : راهی هم که انتخاب کرده ؛ راه ِ لطف و احسان بود . لطف یعنی احسان ِ بدون انتظار.
اگر تسبیح می فرمود : اگر دستور دین داری و پای بندی به شرع می داد .
زنار : علامتی بوده که در گذشته به لباس کفار می وصل می کردند که از مسلمانان تشخیص داده شوند !
زنار یعنی علامت کفر و نامسلمانی ؛
اگر زنار می آورد : اگر برچسب نامسلمانی می آورد.
ترجمه بیت :
جانان ؛ یکسره عین بخشش بود ؛ بخششی از سر لطف ِ بدون انتظار
حتی اگر ما را به دین فرمان دهد یا به بی دینی هدایت کند !
یعنی معشوق هر کاری کند ؛ از نظر من ؛ بخشش و لطف و احسان است.
اين جهان زندان و ما زندانيان
بر شكن زندان و خود را وا رهان
بر شكن زندان و خود را وا رهان