مشاعره

مدیران انجمن: parse, javad123javad

نمایه کاربر
DARKENERGY

نام: Melina

محل اقامت: krj_teh

عضویت : پنج‌شنبه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ - ۱۳:۲۷


پست: 7035

سپاس: 4153

جنسیت:

تماس:

Re: مشاعره

پست توسط DARKENERGY »

آبـادی مـیخانـه ز مِی خـوردن مـاست
اندوه مخور گـر گنهی گردن ماست
گر ما نکنیم گناه, رحمت از چیست؟
آرایـش رحمت از گنه کردن ماست

خیام

*

آنکه رفت، به حُرمت آنچه با خود برد حقِ بازگشت ندارد

*

آدمی که از آفتابِ صبح گرم نشه، از آفتاب غروب گرم نمیشه

rappelle_toi: l'amour devrait te faire sentir bien

نمایه کاربر
goddess

عضویت : جمعه ۱۳۸۷/۷/۱۹ - ۲۱:۱۷


پست: 692

سپاس: 37

Re: مشاعره

پست توسط goddess »

تاب بنفشه می دهد طره ی مشک سای تو
پرده ی غنچه می درد خنده ی دل گشای تو

نمایه کاربر
!VECTOR

نام: Ped Ram

محل اقامت: همه جای جهان سرای من است!

عضویت : شنبه ۱۳۹۱/۱۱/۱۴ - ۲۳:۳۴


پست: 46

سپاس: 46

جنسیت:

تماس:

Re: مشاعره

پست توسط !VECTOR »

وفایی نیست در گلها،منال ای بلبل مسکین " کزین گلها پس از ما هم فراوان روید از گلها

"شهریار"
!!!I'm On My Own Way


!No one can reach me


I'm Anonymous! Don't try to know and find out me!! You can't!

نمایه کاربر
DARKENERGY

نام: Melina

محل اقامت: krj_teh

عضویت : پنج‌شنبه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ - ۱۳:۲۷


پست: 7035

سپاس: 4153

جنسیت:

تماس:

Re: مشاعره

پست توسط DARKENERGY »

آن را که خلق خوش هست تنها نمی گذارند
کی بی حریف ماند، رندی که خوش قمار است

صائب

*

آنکه رفت، به حُرمت آنچه با خود برد حقِ بازگشت ندارد

*

آدمی که از آفتابِ صبح گرم نشه، از آفتاب غروب گرم نمیشه

rappelle_toi: l'amour devrait te faire sentir bien

ali.rs.1374

نام: علیرضا

عضویت : جمعه ۱۳۹۱/۸/۵ - ۱۹:۴۹


پست: 135

سپاس: 115

جنسیت:

Re: مشاعره

پست توسط ali.rs.1374 »

تا از بر چشم آن جوان رفت
بینایی چشم ما از آن رفت
رفتم ک از آن کناره گیرم
هر چیز ک بود از میان رفت

رضی و الدین آرتیمانی
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست رد آمد و بر سینه ی نامحرم زد

نمایه کاربر
mahshid.m

محل اقامت: لاهیجان

عضویت : سه‌شنبه ۱۳۸۸/۲/۱۵ - ۰۹:۳۰


پست: 185

سپاس: 281

جنسیت:

Re: مشاعره

پست توسط mahshid.m »

تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی
دری باشد که از رحمت به رویِ خلق بگشایی
هر انسانی یا مشهور است یا گمنام کننده ی یک مشهور
عظیم بودن یا یک عظمت را کشتن
جفای انسان به خود یعنی کشتن یک عظمت!!!

نمایه کاربر
1300144

عضویت : شنبه ۱۳۸۹/۴/۱۲ - ۱۱:۵۴


پست: 343

سپاس: 79

Re: مشاعره

پست توسط 1300144 »

یکی پرسید از آن مجنون معنـــــــــــــــی .............................................. که کیست این خلق و چیست این کار دنیا

چنین گفتش که دوغ است این همه کار ............................................... مگس بر دوغ گــــــــرد آمد به یکــــــــــــــبار
گرم بیایی و پرسی چه بردی اندر خاک؟ .................... ز خاک نعره برآرم که آرزوی تو را

نمایه کاربر
goddess

عضویت : جمعه ۱۳۸۷/۷/۱۹ - ۲۱:۱۷


پست: 692

سپاس: 37

Re: مشاعره

پست توسط goddess »

روزگاریست که ما را نگران می داری
مخلصان را نه به وضع دگران می داری

نمایه کاربر
mahshid.m

محل اقامت: لاهیجان

عضویت : سه‌شنبه ۱۳۸۸/۲/۱۵ - ۰۹:۳۰


پست: 185

سپاس: 281

جنسیت:

Re: مشاعره

پست توسط mahshid.m »

یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد / آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود
هر انسانی یا مشهور است یا گمنام کننده ی یک مشهور
عظیم بودن یا یک عظمت را کشتن
جفای انسان به خود یعنی کشتن یک عظمت!!!

نمایه کاربر
خروش

عضویت : پنج‌شنبه ۱۳۸۶/۱/۲۳ - ۱۲:۱۵


پست: 3009

سپاس: 2067

Re: مشاعره

پست توسط خروش »

دیگری را در کمند آور که ما خود بنده‌ایم
ریسمان در پای حاجت نیست دست آموز را
سعدی
گفتم به شیخ شهر كه كارت ریاست، گفت
آنكس كه شیخ هست و ریاكار نیست، كیست

نمایه کاربر
Cartouche

عضویت : پنج‌شنبه ۱۳۸۹/۷/۲۹ - ۱۹:۳۶


پست: 1197

سپاس: 957

Re: مشاعره

پست توسط Cartouche »

این همه شعبده خویش که می‌کرد این جا

سامری پیش عصا و ید بیضا می‌کرد

گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند

جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد
دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد

ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند

نمایه کاربر
خروش

عضویت : پنج‌شنبه ۱۳۸۶/۱/۲۳ - ۱۲:۱۵


پست: 3009

سپاس: 2067

Re: مشاعره

پست توسط خروش »

در دل خويش «طاهره» گشت و نديد جز تو را
صفحه به صفحه، لا به لا، پرده به پرده، تو به تو
گفتم به شیخ شهر كه كارت ریاست، گفت
آنكس كه شیخ هست و ریاكار نیست، كیست

نمایه کاربر
DARKENERGY

نام: Melina

محل اقامت: krj_teh

عضویت : پنج‌شنبه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ - ۱۳:۲۷


پست: 7035

سپاس: 4153

جنسیت:

تماس:

Re: مشاعره

پست توسط DARKENERGY »

و هو معکم از او خبر می‌آید
در سینه از این خبر شرر می‌آید
زانی ناخوش که خویش نشناخته‌ای
چون بشناسی دگرچه در می‌آید



مولانا

*

آنکه رفت، به حُرمت آنچه با خود برد حقِ بازگشت ندارد

*

آدمی که از آفتابِ صبح گرم نشه، از آفتاب غروب گرم نمیشه

rappelle_toi: l'amour devrait te faire sentir bien

aseman1

عضویت : پنج‌شنبه ۱۳۹۲/۱۱/۱۷ - ۰۰:۳۱


پست: 5

سپاس: 2

Re: مشاعره

پست توسط aseman1 »

در سرای مغان رفته بود و اب زده
نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده

نمایه کاربر
خروش

عضویت : پنج‌شنبه ۱۳۸۶/۱/۲۳ - ۱۲:۱۵


پست: 3009

سپاس: 2067

Re: مشاعره

پست توسط خروش »

هیچ آفریده‌ای به جمال فریده نیست
این لطف و این عفاف به هیچ آفریده نیست
شهریار
گفتم به شیخ شهر كه كارت ریاست، گفت
آنكس كه شیخ هست و ریاكار نیست، كیست

ارسال پست