یه شعر بگو !
Re: یه شعر بگو !
اعرابی خدای به او داد دختری @ کودک زیبا روی همچو پری
او دخت را به سنت ننگ می شمرد @ دست جهل با آن بی گناه چه کرد
جهل چه زشتی ها که نکرده است @ جان آدمی را جهل آزرده است
جهل باید بر عقل سوار شود @ وانگهی جاده ی ظلم هموار شود
آنجا که جهل باشد ناروا سهل است @ شور بختی بشر همه از جهل است
هرجا جهل باشد خرد آنجا نیست@ در جهل هیچ استدلال و بنا نیست
جهل و زشتی دو جنس همزادند @ جاهلان لاجرم همه بربادند
مرد غرید به زن طفل را عور کند @ تا برد او را زنده به گور کند
در میان اعرب پدر سالار است @ زن مطیع است و فرمان بردار است
مادر رنگ رو باخته و پریش @ چگونه بر کند دل از فرزند خویش
اینجا اما ولی امر پدر است @ در باور ولی مادر رهگذر است
مرد ازجنس خاک و خاک دان است @ زن ساخته ازسرشت شیطان است
والیانند که زن را خوار می شمارند @ مرد را برتر از زن می انگارند
مادر نوازش طفل را بهانه کرد @ گیسوان کودکش را شانه کرد
پیراهن برون کرد از تن فرزند @ جگرش پاره شد از درون بندبند
زلفان کودک را بیاراست چو حور @ آماده کردش برای زنده به گور
صبر کردند تا شب فرا رسید @ تیرگی آمد و بر زمین گسترید
مادر ببوسید لب های گوشه جگر @ آنگاه بسپردش دست پدر
پدر طفلک را پا به پا برد @ او را با خود سوی صحرا برد
پدر سوی بیابان گشت روان @ طفل لخت از پیش دوان دوان
رسیدند آن دو به صحرای عور @ به جایی که نبودش فرق بینا و کور
پدر فرزند را روی خاک نشاند @ بیل آورد و کلنگ پیش کشاند
پدر با بیل و کلنگ زمین را می کند @ طفل خاک گور را با دست می ستاند
عرب سخت بر زمین تاخته بود @ فرزند به یاری پدر شتافته بود
گور آماد و محیا شد @ پدر بر فرزند بی حیا شد
جسم لاغرش را در قبر نهاد @ بر رویش خاک ریخت همچو باد
جان کودک در میان قبر بسوخت @ نگاه ناباور سوی پدر دوخت
پدر فرزند را خاک کرد با شتاب @ طفل بمرد با سوالهای بی جواب ...
چنین است رسم جاهلان در مرام @ گور عزیز خویش کنند و سلام
جاهل خود جانیست بالفطره @ هیچ نداند سره از ناسره
غریب درجدال تنگاتنگ @ می زند بر هر خاشاکی چنگ
او نداند که ذات باتلاق آنست @ که هر کوششی در آن بر بطلان است
ستمگر گر گوی ظم برباید @ بر حیمه ی سوختن خویش افزاید
جهل خود دردیست بی درمان @ جاهل نه زمان شناسد نه مکان
جهل بالاترین رنج بشر است @ جاهل آلتی در دست ستمگر است
جاهل تیغیست در دست ظالمان @ مگس افتد در دام عنکبوتان
ستمگر بی جاهل ناتوان است @ ستم ظالمان از جاهلان است
جاهلان آنگاه که دعوی جاه کنند @ در جهالت خون ها به پا کنند
او دخت را به سنت ننگ می شمرد @ دست جهل با آن بی گناه چه کرد
جهل چه زشتی ها که نکرده است @ جان آدمی را جهل آزرده است
جهل باید بر عقل سوار شود @ وانگهی جاده ی ظلم هموار شود
آنجا که جهل باشد ناروا سهل است @ شور بختی بشر همه از جهل است
هرجا جهل باشد خرد آنجا نیست@ در جهل هیچ استدلال و بنا نیست
جهل و زشتی دو جنس همزادند @ جاهلان لاجرم همه بربادند
مرد غرید به زن طفل را عور کند @ تا برد او را زنده به گور کند
در میان اعرب پدر سالار است @ زن مطیع است و فرمان بردار است
مادر رنگ رو باخته و پریش @ چگونه بر کند دل از فرزند خویش
اینجا اما ولی امر پدر است @ در باور ولی مادر رهگذر است
مرد ازجنس خاک و خاک دان است @ زن ساخته ازسرشت شیطان است
والیانند که زن را خوار می شمارند @ مرد را برتر از زن می انگارند
مادر نوازش طفل را بهانه کرد @ گیسوان کودکش را شانه کرد
پیراهن برون کرد از تن فرزند @ جگرش پاره شد از درون بندبند
زلفان کودک را بیاراست چو حور @ آماده کردش برای زنده به گور
صبر کردند تا شب فرا رسید @ تیرگی آمد و بر زمین گسترید
مادر ببوسید لب های گوشه جگر @ آنگاه بسپردش دست پدر
پدر طفلک را پا به پا برد @ او را با خود سوی صحرا برد
پدر سوی بیابان گشت روان @ طفل لخت از پیش دوان دوان
رسیدند آن دو به صحرای عور @ به جایی که نبودش فرق بینا و کور
پدر فرزند را روی خاک نشاند @ بیل آورد و کلنگ پیش کشاند
پدر با بیل و کلنگ زمین را می کند @ طفل خاک گور را با دست می ستاند
عرب سخت بر زمین تاخته بود @ فرزند به یاری پدر شتافته بود
گور آماد و محیا شد @ پدر بر فرزند بی حیا شد
جسم لاغرش را در قبر نهاد @ بر رویش خاک ریخت همچو باد
جان کودک در میان قبر بسوخت @ نگاه ناباور سوی پدر دوخت
پدر فرزند را خاک کرد با شتاب @ طفل بمرد با سوالهای بی جواب ...
چنین است رسم جاهلان در مرام @ گور عزیز خویش کنند و سلام
جاهل خود جانیست بالفطره @ هیچ نداند سره از ناسره
غریب درجدال تنگاتنگ @ می زند بر هر خاشاکی چنگ
او نداند که ذات باتلاق آنست @ که هر کوششی در آن بر بطلان است
ستمگر گر گوی ظم برباید @ بر حیمه ی سوختن خویش افزاید
جهل خود دردیست بی درمان @ جاهل نه زمان شناسد نه مکان
جهل بالاترین رنج بشر است @ جاهل آلتی در دست ستمگر است
جاهل تیغیست در دست ظالمان @ مگس افتد در دام عنکبوتان
ستمگر بی جاهل ناتوان است @ ستم ظالمان از جاهلان است
جاهلان آنگاه که دعوی جاه کنند @ در جهالت خون ها به پا کنند
- einstein313
عضویت : یکشنبه ۱۳۸۹/۱۰/۵ - ۲۰:۱۱
پست: 1054-
سپاس: 91
Re: یه شعر بگو !
غزلی زیبا از "هلالی"
ای کسانی که به خاک قدمش جا دارید
گاه گاه از من محروم شده یاد آرید
تا کی از حسرت او خیزم و بر خاک افتم؟
وقت آنست که از خاک مرا بردارید
گر ز نزدیک نخواهد که ببینم رویش
باری از دور به نظارهٔ او بگذارید
بی شمارند صف جمع غلامان در پیش
بنده را در صف آن جمع یکی بشمارید
گرد آن کوی سگانند بسی، بهر خدا
که مرا نیز در آن کوی سگی پندارید
بعد مردن سر من در سر کویش فگنید
ور توانید به خاک قدمش بسپارید
تا کی ای سنگ دلان مرگ هلالی طلبید؟
مُرد بیچاره، شما نیز همین انگارید
ای کسانی که به خاک قدمش جا دارید
گاه گاه از من محروم شده یاد آرید
تا کی از حسرت او خیزم و بر خاک افتم؟
وقت آنست که از خاک مرا بردارید
گر ز نزدیک نخواهد که ببینم رویش
باری از دور به نظارهٔ او بگذارید
بی شمارند صف جمع غلامان در پیش
بنده را در صف آن جمع یکی بشمارید
گرد آن کوی سگانند بسی، بهر خدا
که مرا نیز در آن کوی سگی پندارید
بعد مردن سر من در سر کویش فگنید
ور توانید به خاک قدمش بسپارید
تا کی ای سنگ دلان مرگ هلالی طلبید؟
مُرد بیچاره، شما نیز همین انگارید
اللهم العن قاتلیک یا فاطمه الزهرا
اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِكَ ، اَللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَيْنَ ( علیه السلام ) ، وَشٰايَعَتْ وَبٰايَعَتْ وَتٰابَعَتْ عَلىٰ قَتْلِهِ
اَللّٰهُمَّ الْعَنْهُمْ جَميعاً
اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِكَ ، اَللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَيْنَ ( علیه السلام ) ، وَشٰايَعَتْ وَبٰايَعَتْ وَتٰابَعَتْ عَلىٰ قَتْلِهِ
اَللّٰهُمَّ الْعَنْهُمْ جَميعاً
اسلام به ذات خود ندارد عیبی .......... هر عیب که هست از مسلمانی ماست
-
نام: mandana light
محل اقامت: شاهین شهر
عضویت : سهشنبه ۱۳۹۲/۶/۱۲ - ۱۹:۳۵
پست: 38-
سپاس: 11
- جنسیت:
Re: یه شعر بگو !
حق تقدم
اگـــه یـه روز رفتی یه جــــای دنیــــــا
واسه خودت ماشین خریدی اونجــــــا
یه چی بخر شبیه پیکـــــان بـــــــاشه
صندلیاش مدل جـــــوانـــــان بـــــاشه
وقتی کـــه پشت فـرمونش نشستی
خواستی بفهمن کـه کجایی هستی
اوّل کـــــــــار واســـــــــه جلو پنجـره
یـــــه نعل اسب عــالی یـــــادت نـره
یـــه وخ خیـــال نکن حــاجیت جـواده
اون ورِ دنیـــــــا بد نظـــر زیـــــــــاده
تسبـیـــحتــو بـــپـیـــچ دور شصـتـت
مبــــایلـــتم در آر بگیـــر تـــو دستت
رعـــــــــــــــایت حــق تقــــدم بـــده
گــــــــازو بگیر به هچکی ام را نـــده
بـا هر کی خواس جلـو بیفته لـج کن
برو جلوش فرمــونـــو فوری کــج کـن
یـه دفـه مثــل اسب وحشی رم کن
روی تـمـــوم آدمــــــارو کــــم کـــن
همیشه دوبلـه واستـا راهو سـد کن
افسر اگــــــه نبــود چراغــــو رد کـن
سبقتو هر جور کــه دلت خواس بگیر
از چپ اگـــه مشکـله از راس بگـیــر
تــــا می بیـنی را نمیرن جمـــــاعت
لایی بکش بــــــرو بــا اند ســــرعت
نذار کسی تـــــــورو معـــطـل کنــــه
هیچکی نباید بـــا تــو کـل کــل کنه
پشت چـراغ اگه جلوت واســــتـادن
چراغ که سبز شد یــهو بــــوق بـزن
تمـــوم آدمــــا بــــه جـــز تــــو خُـلن
نمیـــدونن چـــــــراغ چـــــیه مُنگُـلن
همه به جز تو دست و پــــا چُلُـفتن
بـــــوق نـــزنی مـمـکـــنه را نیــفتن
راستی کــمر بنـدتو هــیچوخ نبـند
محل نده بـــه این چیــزای چـــــرنـد
هر کی کمر بندشو بسته هــو کـن
خودت فقـــط روی شکـم ولــــو کـن
همینجوری که پشت رل نشـستی
بذار هـمه خیــال کنن کــــه بستی
گشنه شدی یه موقه پشت فرمون
یــه چی بذار تــــو دهنت بلمبــــون
دستــتو بیـــرون ببــــــر از پنجـــــره
هر چقد آشغال داری شوت کن بره
تخـمه اگـــه خوردی لُپاتـــــو پُف کن
پوستشو تـا هر جا که میره تُف کن
شعر از جواد خلیلی
اگـــه یـه روز رفتی یه جــــای دنیــــــا
واسه خودت ماشین خریدی اونجــــــا
یه چی بخر شبیه پیکـــــان بـــــــاشه
صندلیاش مدل جـــــوانـــــان بـــــاشه
وقتی کـــه پشت فـرمونش نشستی
خواستی بفهمن کـه کجایی هستی
اوّل کـــــــــار واســـــــــه جلو پنجـره
یـــــه نعل اسب عــالی یـــــادت نـره
یـــه وخ خیـــال نکن حــاجیت جـواده
اون ورِ دنیـــــــا بد نظـــر زیـــــــــاده
تسبـیـــحتــو بـــپـیـــچ دور شصـتـت
مبــــایلـــتم در آر بگیـــر تـــو دستت
رعـــــــــــــــایت حــق تقــــدم بـــده
گــــــــازو بگیر به هچکی ام را نـــده
بـا هر کی خواس جلـو بیفته لـج کن
برو جلوش فرمــونـــو فوری کــج کـن
یـه دفـه مثــل اسب وحشی رم کن
روی تـمـــوم آدمــــــارو کــــم کـــن
همیشه دوبلـه واستـا راهو سـد کن
افسر اگــــــه نبــود چراغــــو رد کـن
سبقتو هر جور کــه دلت خواس بگیر
از چپ اگـــه مشکـله از راس بگـیــر
تــــا می بیـنی را نمیرن جمـــــاعت
لایی بکش بــــــرو بــا اند ســــرعت
نذار کسی تـــــــورو معـــطـل کنــــه
هیچکی نباید بـــا تــو کـل کــل کنه
پشت چـراغ اگه جلوت واســــتـادن
چراغ که سبز شد یــهو بــــوق بـزن
تمـــوم آدمــــا بــــه جـــز تــــو خُـلن
نمیـــدونن چـــــــراغ چـــــیه مُنگُـلن
همه به جز تو دست و پــــا چُلُـفتن
بـــــوق نـــزنی مـمـکـــنه را نیــفتن
راستی کــمر بنـدتو هــیچوخ نبـند
محل نده بـــه این چیــزای چـــــرنـد
هر کی کمر بندشو بسته هــو کـن
خودت فقـــط روی شکـم ولــــو کـن
همینجوری که پشت رل نشـستی
بذار هـمه خیــال کنن کــــه بستی
گشنه شدی یه موقه پشت فرمون
یــه چی بذار تــــو دهنت بلمبــــون
دستــتو بیـــرون ببــــــر از پنجـــــره
هر چقد آشغال داری شوت کن بره
تخـمه اگـــه خوردی لُپاتـــــو پُف کن
پوستشو تـا هر جا که میره تُف کن
شعر از جواد خلیلی
من در هر آنچه میبینم هستم و هر آنچه میبینم در من هست
- einstein313
عضویت : یکشنبه ۱۳۸۹/۱۰/۵ - ۲۰:۱۱
پست: 1054-
سپاس: 91
Re: یه شعر بگو !
یکی از غزلیات زیبای هاتف اصفهانی که پسندیده ام :
.
دانی که دلبر با دلم چون کرد و من چون کردمش
او از جفا خون کرد و من از دیده بیرون کردمش
گفتا چه شد آن دل که من از بس جفا خون کردمش
گفتم که با خون جگر از دیده بیرون کردمش
گفت آن بت پیمان گسل جستم ازو چون حال دل
خون ویم بادا بحل کز بس جفا خون کردمش
ناصح که میزد لاف عقل از حسن لیلی وش بتان
یک شمه بنمودم به او عاشق نه، مجنون کردمش
ز افسانهٔ وارستگی رستم ز شرم مدعی
افسانه ای گفتم وزان افسانه افسون کردمش
از اشک گلگون کردمش گلگون رخ آراسته
موزون قد نو خاسته از طبع موزون کردمش
"هاتف" ز هر کس حال دل جستم، چو او محزون شدم
ور حال دل گفتم به او چون خویش محزون کردمش
او از جفا خون کرد و من از دیده بیرون کردمش
گفتا چه شد آن دل که من از بس جفا خون کردمش
گفتم که با خون جگر از دیده بیرون کردمش
گفت آن بت پیمان گسل جستم ازو چون حال دل
خون ویم بادا بحل کز بس جفا خون کردمش
ناصح که میزد لاف عقل از حسن لیلی وش بتان
یک شمه بنمودم به او عاشق نه، مجنون کردمش
ز افسانهٔ وارستگی رستم ز شرم مدعی
افسانه ای گفتم وزان افسانه افسون کردمش
از اشک گلگون کردمش گلگون رخ آراسته
موزون قد نو خاسته از طبع موزون کردمش
"هاتف" ز هر کس حال دل جستم، چو او محزون شدم
ور حال دل گفتم به او چون خویش محزون کردمش
.
اللهم العن قاتلیک یا فاطمه الزهرا
اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِكَ ، اَللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَيْنَ ( علیه السلام ) ، وَشٰايَعَتْ وَبٰايَعَتْ وَتٰابَعَتْ عَلىٰ قَتْلِهِ
اَللّٰهُمَّ الْعَنْهُمْ جَميعاً
اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِكَ ، اَللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَيْنَ ( علیه السلام ) ، وَشٰايَعَتْ وَبٰايَعَتْ وَتٰابَعَتْ عَلىٰ قَتْلِهِ
اَللّٰهُمَّ الْعَنْهُمْ جَميعاً
اسلام به ذات خود ندارد عیبی .......... هر عیب که هست از مسلمانی ماست
Re: یه شعر بگو !
گر زان شـــــــــه نــــیک حسبــان این عالــــم وقتـــــــــ
برگدای همــــچو منــــی خرده جفایــــی رفت رفتـــــــــ
برگدای همــــچو منــــی خرده جفایــــی رفت رفتـــــــــ
-
نام: علیرضا
عضویت : جمعه ۱۳۹۱/۸/۵ - ۱۹:۴۹
پست: 135-
سپاس: 115
- جنسیت:
Re: یه شعر بگو !
عشق از ره تکلیف به دل پا نگذارد
سیلاب نپرسد که در خانه کدام است
سیلاب نپرسد که در خانه کدام است
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست رد آمد و بر سینه ی نامحرم زد
دست رد آمد و بر سینه ی نامحرم زد
- einstein313
عضویت : یکشنبه ۱۳۸۹/۱۰/۵ - ۲۰:۱۱
پست: 1054-
سپاس: 91
Re: یه شعر بگو !
برخیز که میرود زمستان
بگشای در سرای بستان
نارنج و بنفشه بر طبق نه
منقل بگذار در شبستان
وین پرده بگوی تا به یک بار
زحمت ببرد ز پیش ایوان
برخیز که باد صبح نوروز
در باغچه میکند گل افشان
خاموشی بلبلان مشتاق
در موسم گل ندارد امکان
آواز دهل نهان نماند
در زیر گلیم و عشق پنهان
بوی گل بامداد نوروز
و آواز خوش هزاردستان
بس جامه فروختست و دستار
بس خانه که سوختست و دکان
ما را سر دوست بر کنارست
آنک سر دشمنان و سندان
چشمی که به دوست برکند دوست
بر هم ننهد ز تیرباران
سعدی چو به میوه میرسد دست
سهلست جفای بوستانبان
بگشای در سرای بستان
نارنج و بنفشه بر طبق نه
منقل بگذار در شبستان
وین پرده بگوی تا به یک بار
زحمت ببرد ز پیش ایوان
برخیز که باد صبح نوروز
در باغچه میکند گل افشان
خاموشی بلبلان مشتاق
در موسم گل ندارد امکان
آواز دهل نهان نماند
در زیر گلیم و عشق پنهان
بوی گل بامداد نوروز
و آواز خوش هزاردستان
بس جامه فروختست و دستار
بس خانه که سوختست و دکان
ما را سر دوست بر کنارست
آنک سر دشمنان و سندان
چشمی که به دوست برکند دوست
بر هم ننهد ز تیرباران
سعدی چو به میوه میرسد دست
سهلست جفای بوستانبان
سعدی
اللهم العن قاتلیک یا فاطمه الزهرا
اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِكَ ، اَللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَيْنَ ( علیه السلام ) ، وَشٰايَعَتْ وَبٰايَعَتْ وَتٰابَعَتْ عَلىٰ قَتْلِهِ
اَللّٰهُمَّ الْعَنْهُمْ جَميعاً
اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِكَ ، اَللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَيْنَ ( علیه السلام ) ، وَشٰايَعَتْ وَبٰايَعَتْ وَتٰابَعَتْ عَلىٰ قَتْلِهِ
اَللّٰهُمَّ الْعَنْهُمْ جَميعاً
اسلام به ذات خود ندارد عیبی .......... هر عیب که هست از مسلمانی ماست
Re: یه شعر بگو !
چه مستیست ندانم که رو به ما آورد !؟
که بود ساقی و این باده از کجا آورد !؟
تو نیز باده به چنگ آر و راه صحرا گیر
که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا دارد
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چراکه وعده تو کردی و او بجای آورد!
که بود ساقی و این باده از کجا آورد !؟
تو نیز باده به چنگ آر و راه صحرا گیر
که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا دارد
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چراکه وعده تو کردی و او بجای آورد!
Who Knows? Only Time...
Re: یه شعر بگو !
این زندگی حلال کسانی که همچو سرو
آزاد زیست کرده و آزاد می روند
(اقبال لاهوری)
آزاد زیست کرده و آزاد می روند
(اقبال لاهوری)
Be a loner. That gives you time to wonder, to search for the truth. Have holy curiosity.make your life worth living. (Albert Einstein)
Re: یه شعر بگو !
راستی من به که مانم؟
نه تو را مانم و دانم , که به خود نیز نمانم!
نه سپیدم نه سیاهم ، نه سرودم نه نگاهم
نه یکی نقش پلیدم، نه یکی نقش تباهم
راستی من به که مانم؟
بی تو ای عشق بسوی که گریزم؟
با تو ای باد بسوی که شتابم؟
راستی من به که مانم؟
نه امیدی نه سرابی، نه درنگی نه شتابی
نه صعودی نه نگاهی، نه سپیدی نه سیاهی!
راستی...
نه تو را مانم و دانم , که به خود نیز نمانم!
نه سپیدم نه سیاهم ، نه سرودم نه نگاهم
نه یکی نقش پلیدم، نه یکی نقش تباهم
راستی من به که مانم؟
بی تو ای عشق بسوی که گریزم؟
با تو ای باد بسوی که شتابم؟
راستی من به که مانم؟
نه امیدی نه سرابی، نه درنگی نه شتابی
نه صعودی نه نگاهی، نه سپیدی نه سیاهی!
راستی...
Who Knows? Only Time...
Re: یه شعر بگو !
یه توپ دارم قلقلیه
سرخ و سفید و آبیه
میزنم زمین هوا میره
نمی دونی تا کجا میره
من این توپ رو نداشتم
مشقامو خوب نوشتم
بابام بهم عیدی داد یه توپ قلقلی داد.
چه شعر زیبایی
سرخ و سفید و آبیه
میزنم زمین هوا میره
نمی دونی تا کجا میره
من این توپ رو نداشتم
مشقامو خوب نوشتم
بابام بهم عیدی داد یه توپ قلقلی داد.
چه شعر زیبایی
رفتار اخلاقی یک انسان،بر اساس نوع دوستی،تحصیلات و برابری اجتماعی است و هیچ پایه مذهبی لازم نیست.
-
نام: مری
عضویت : چهارشنبه ۱۳۹۴/۱/۱۹ - ۱۲:۵۱
پست: 0-
تماس:
Re: یه شعر بگو !
شــــوق یار و مـــهر دیــدار توانــــم انــــدوخت
که ز مهر و جام عشاق همی باید ســــوخت
نـنـگر چــــهر مــــن و خــــنده کــــذابه ی مــن
که ز من، جامه ی من زخم همی باید دوخت
که ز مهر و جام عشاق همی باید ســــوخت
نـنـگر چــــهر مــــن و خــــنده کــــذابه ی مــن
که ز من، جامه ی من زخم همی باید دوخت
- einstein313
عضویت : یکشنبه ۱۳۸۹/۱۰/۵ - ۲۰:۱۱
پست: 1054-
سپاس: 91
Re: یه شعر بگو !
این روزها بزرگداشت عطار نیشابوریست ( البته من خودم زیاد علاقه ای به این نام گذاری ها ندارم به دلایلی...)
ولی دوتا از غزلیات زیباش رو قرار میدم همه فیض ببرند
هزار بادیه در پیش بیش داری تو
تو این چنین ز شراب غرور ماندی مست
جهان پلی است بدان سوی جه که هر ساعت
پدید آید ازین پل هزار جای شکست
تو غافلی و به هفتاد پشت شد چو کمان
تو خوش بخفتهای و تیر عمر رفت از شست
تو گرچه زندهای امروز لیک در گوری
چون تن به گور فرو رفت جان ز گور برست
چون جان بمرد ازین زندگانی ناخوش
ز خود برید و میان خوشی به حق پیوست
میان جشن بقا کرد نوش نوشش باد
ز دست ساقی جان ساغر شراب الست
به حکم بند قبای فلک ز هم بگشاد
دلی که از کمر معرفت میان در بست
به زیر خاک بسی خواب داری ای "عطار"
مخسب خیز چو عمر آمدت به نیمهٔ شصت
ولی دوتا از غزلیات زیباش رو قرار میدم همه فیض ببرند
هزار بادیه در پیش بیش داری تو
تو این چنین ز شراب غرور ماندی مست
جهان پلی است بدان سوی جه که هر ساعت
پدید آید ازین پل هزار جای شکست
تو غافلی و به هفتاد پشت شد چو کمان
تو خوش بخفتهای و تیر عمر رفت از شست
تو گرچه زندهای امروز لیک در گوری
چون تن به گور فرو رفت جان ز گور برست
چون جان بمرد ازین زندگانی ناخوش
ز خود برید و میان خوشی به حق پیوست
میان جشن بقا کرد نوش نوشش باد
ز دست ساقی جان ساغر شراب الست
به حکم بند قبای فلک ز هم بگشاد
دلی که از کمر معرفت میان در بست
به زیر خاک بسی خواب داری ای "عطار"
مخسب خیز چو عمر آمدت به نیمهٔ شصت
اللهم العن قاتلیک یا فاطمه الزهرا
اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِكَ ، اَللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَيْنَ ( علیه السلام ) ، وَشٰايَعَتْ وَبٰايَعَتْ وَتٰابَعَتْ عَلىٰ قَتْلِهِ
اَللّٰهُمَّ الْعَنْهُمْ جَميعاً
اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِكَ ، اَللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَيْنَ ( علیه السلام ) ، وَشٰايَعَتْ وَبٰايَعَتْ وَتٰابَعَتْ عَلىٰ قَتْلِهِ
اَللّٰهُمَّ الْعَنْهُمْ جَميعاً
اسلام به ذات خود ندارد عیبی .......... هر عیب که هست از مسلمانی ماست