مرکز ادب ( معرفی ، نظم ، نثر ، خبر ، ... )
Re: مرکز ادب ( نهمین سالگرد درگذشت احمد شاملو ، شاعر آزادی )
از خروش گرامی و 4Duniverse برای مطالب تاپیک سپاسگزارم
درصورتی که دوستان تمایل زیادی برای خواندن آن داشتند می توان از دیوار مخابرات بالا رفت!
درصورتی که دوستان تمایل زیادی برای خواندن آن داشتند می توان از دیوار مخابرات بالا رفت!
شما دسترسی جهت مشاهده فایل پیوست این پست را ندارید.
-
عضویت : جمعه ۱۳۸۶/۶/۲ - ۲۱:۰۷
پست: 1412-
سپاس: 6
-
عضویت : جمعه ۱۳۸۶/۶/۲ - ۲۱:۰۷
پست: 1412-
سپاس: 6
Re: مرکز ادب ( معرفی ، نظم ، نثر ، خبر ، ... )
کنار پنجره
بر سر کاج بلند و سبز باغ همسايه ما
عطر آزادي خود را ميبويند
من به آزادي مرغان قفس ميانديشم
نه به پرواز و نگاه آنان
من به آن لحظه ميانديشم
که در آن رخصت پرواز کبوترهاست
من به آن هلهله گنجشگان مينگرم
که به هنگام غروب
چشمها را به افق ميدوزم
کاش مردي به فراز کوه
با دو مشعل در دست
مثل خورشيدي
در ظلمت قلب من
ظاهر ميشد...
چشمها را به افق ميدوزم
کاش دستي ز زمين ميروييد
و درخت دگري بر تن دشت سيه ميکاشت
کاش دستي ز زمين ميروييد...
من به آزادي مرغان قفس
ميانديشم...
رشت/ پاييز 1343
بر سر کاج بلند و سبز باغ همسايه ما
عطر آزادي خود را ميبويند
من به آزادي مرغان قفس ميانديشم
نه به پرواز و نگاه آنان
من به آن لحظه ميانديشم
که در آن رخصت پرواز کبوترهاست
من به آن هلهله گنجشگان مينگرم
که به هنگام غروب
چشمها را به افق ميدوزم
کاش مردي به فراز کوه
با دو مشعل در دست
مثل خورشيدي
در ظلمت قلب من
ظاهر ميشد...
چشمها را به افق ميدوزم
کاش دستي ز زمين ميروييد
و درخت دگري بر تن دشت سيه ميکاشت
کاش دستي ز زمين ميروييد...
من به آزادي مرغان قفس
ميانديشم...
رشت/ پاييز 1343
-
عضویت : جمعه ۱۳۸۶/۶/۲ - ۲۱:۰۷
پست: 1412-
سپاس: 6
Re: مرکز ادب ( معرفی ، نظم ، نثر ، خبر ، ... )
داستانهاي برگزيده مسابقه هدايت در آمريكا
داستانهاي برگزيده سال 87 داستان كوتاهنويسي صادق هدايت در مجله بررسي كتاب در آمريكا چاپ شد. جايزه ادبي صادق هدايت كه از معتبرترين مسابقات آزاد در ايران شناخته شده توجه محافل و موسساتي در خارج از ايران را جلب كرده بهطوري كه ناشري در اروپا داوطلب شده داستانهاي برتر مسابقه از سال 1383 تا سال 1386 را چاپ و منتشر كند. البته سال 1387 هم در جلد مستقلي قرار است چاپ شود. حال مجله «بررسي كتاب» چاپ آمريكا پيشقدم شده داستانهاي برنده جايزه هدايت سال 1387 را چاپ كند. اين چهار داستان همراه مقدمهاي كه جهانگير هدايت نوشته بود در شماره اول سال 1388 مجله چاپ و منتشرشدند. اين حركت از يكسو بها دادن به مسابقه ادبي صادق هدايت است. ازسوي ديگر تشويق نويسندگان جواني است كه در مسابقات آزاد ادبي ايران شركت كرده و آثار آنها برتر شناخته ميشود و بالاخره اينگونه ابتكارها ارج نهادن به فرهنگ و ادب ايران است كه متاسفانه در تنگناي مميزي در بند بوده و اخيرا صدمات زيادي را متحمل شده است. هفتمين دوره مسابقه ادبي داستان كوتاهنويسي صادق هدايت بهطور خصوصي در خانه جهانگير هدايت (برادرزاده صادق هدايت) روز پنجشنبه 24 بهمن ماه 1387 با حضور جمعي از اعضاي خاندان هدايت و تعدادي از شعرا، نويسندگان، بازيگران، فيلمسازان و ديگر هنرمندان برگزار شد. علت برگزاري اين مراسم بهطور خصوصي آن بود كه تا سال 1386 اين برنامه در خانه هنرمندان ايران برپا ميشد ولي چون مدير آنجا تغيير يافت دراولين گامهاي هنري فرهنگي خود برنامه صادق هدايت را لغو كرد. از سال 1381 كه مصادف با يكصدمين سالروز تولد صادق هدايت بود مسابقه داستان كوتاهنويسي او برگزار شده است. در سال 1387 در هفتمين دوره مسابقه داستان كوتاه صادق هدايت بنابر راي هيات داوران متشكل از سپيده شاملو، حسين قديمي و هرمز رحيميان، غلامحسين دهقان برنده تنديس صادق هدايت به خاطر داستان «مرده كشي»، نرگس رستمي برنده لوح افتخار به خاطر داستان «پير»، شهلا شهابيان برنده لوح افتخار به خاطر داستان «درد»، و محمدمهدي ابراهيمي برنده لوح افتخار به خاطر داستان «هويت مجهول» شدند. همچنين بنابر فراخوان موجود در سايت رسمي صادق هدايت، هشتمين دوره اين مسابقه توسط دفتر هدايت و سايت سخن برگزار ميشود. هر نويسنده ميتواند فقط يك داستان كوتاه منتشر نشده خود را براي شركت در مسابقه ارسال كند. داستان ارسالي نبايد از هزار كلمه كمتر و از چهار هزار كلمه بيشتر باشد وبه دو روش قابل ارسال است:
الف) ارسال به بخش داستانهاي كوتاه در سايت سخن
ب) ارسال به صندوق پستي 365-19585 يا ايميل به نام دفترهدايت [email protected].
مهلت ارسال آثار تا سيام مهرماه 1388 است. اعلام داستانهاي برتر و اسامي برندگان و اهداي جوايز در مراسم بهمنماه 1388 اعلام ميشود
تصویر متن : http://roozna.com/2009/7/27/EtemaadMell ... ewsCut.jpg
داستانهاي برگزيده سال 87 داستان كوتاهنويسي صادق هدايت در مجله بررسي كتاب در آمريكا چاپ شد. جايزه ادبي صادق هدايت كه از معتبرترين مسابقات آزاد در ايران شناخته شده توجه محافل و موسساتي در خارج از ايران را جلب كرده بهطوري كه ناشري در اروپا داوطلب شده داستانهاي برتر مسابقه از سال 1383 تا سال 1386 را چاپ و منتشر كند. البته سال 1387 هم در جلد مستقلي قرار است چاپ شود. حال مجله «بررسي كتاب» چاپ آمريكا پيشقدم شده داستانهاي برنده جايزه هدايت سال 1387 را چاپ كند. اين چهار داستان همراه مقدمهاي كه جهانگير هدايت نوشته بود در شماره اول سال 1388 مجله چاپ و منتشرشدند. اين حركت از يكسو بها دادن به مسابقه ادبي صادق هدايت است. ازسوي ديگر تشويق نويسندگان جواني است كه در مسابقات آزاد ادبي ايران شركت كرده و آثار آنها برتر شناخته ميشود و بالاخره اينگونه ابتكارها ارج نهادن به فرهنگ و ادب ايران است كه متاسفانه در تنگناي مميزي در بند بوده و اخيرا صدمات زيادي را متحمل شده است. هفتمين دوره مسابقه ادبي داستان كوتاهنويسي صادق هدايت بهطور خصوصي در خانه جهانگير هدايت (برادرزاده صادق هدايت) روز پنجشنبه 24 بهمن ماه 1387 با حضور جمعي از اعضاي خاندان هدايت و تعدادي از شعرا، نويسندگان، بازيگران، فيلمسازان و ديگر هنرمندان برگزار شد. علت برگزاري اين مراسم بهطور خصوصي آن بود كه تا سال 1386 اين برنامه در خانه هنرمندان ايران برپا ميشد ولي چون مدير آنجا تغيير يافت دراولين گامهاي هنري فرهنگي خود برنامه صادق هدايت را لغو كرد. از سال 1381 كه مصادف با يكصدمين سالروز تولد صادق هدايت بود مسابقه داستان كوتاهنويسي او برگزار شده است. در سال 1387 در هفتمين دوره مسابقه داستان كوتاه صادق هدايت بنابر راي هيات داوران متشكل از سپيده شاملو، حسين قديمي و هرمز رحيميان، غلامحسين دهقان برنده تنديس صادق هدايت به خاطر داستان «مرده كشي»، نرگس رستمي برنده لوح افتخار به خاطر داستان «پير»، شهلا شهابيان برنده لوح افتخار به خاطر داستان «درد»، و محمدمهدي ابراهيمي برنده لوح افتخار به خاطر داستان «هويت مجهول» شدند. همچنين بنابر فراخوان موجود در سايت رسمي صادق هدايت، هشتمين دوره اين مسابقه توسط دفتر هدايت و سايت سخن برگزار ميشود. هر نويسنده ميتواند فقط يك داستان كوتاه منتشر نشده خود را براي شركت در مسابقه ارسال كند. داستان ارسالي نبايد از هزار كلمه كمتر و از چهار هزار كلمه بيشتر باشد وبه دو روش قابل ارسال است:
الف) ارسال به بخش داستانهاي كوتاه در سايت سخن
ب) ارسال به صندوق پستي 365-19585 يا ايميل به نام دفترهدايت [email protected].
مهلت ارسال آثار تا سيام مهرماه 1388 است. اعلام داستانهاي برتر و اسامي برندگان و اهداي جوايز در مراسم بهمنماه 1388 اعلام ميشود
تصویر متن : http://roozna.com/2009/7/27/EtemaadMell ... ewsCut.jpg
-
عضویت : جمعه ۱۳۸۶/۶/۲ - ۲۱:۰۷
پست: 1412-
سپاس: 6
Re: مرکز ادب ( نهمین سالگرد درگذشت شاملو + تصویر )
سالگرد درگذشت احمد شاملو
مراسم سالگرد درگذشت احمد شاملو در امامزاده طاهر کرج؛ که به گفته شاهدان، تحت مراقبت نیروهای امنیتی برگزار شد.
مراسم سالگرد درگذشت احمد شاملو در امامزاده طاهر کرج؛ که به گفته شاهدان، تحت مراقبت نیروهای امنیتی برگزار شد.
شما دسترسی جهت مشاهده فایل پیوست این پست را ندارید.
-
عضویت : جمعه ۱۳۸۶/۶/۲ - ۲۱:۰۷
پست: 1412-
سپاس: 6
Re: مرکز ادب ( نهمین سالگرد درگذشت شاملو + تصویر )
شما دسترسی جهت مشاهده فایل پیوست این پست را ندارید.
-
عضویت : جمعه ۱۳۸۶/۶/۲ - ۲۱:۰۷
پست: 1412-
سپاس: 6
Re: مرکز ادب ( نهمین سالگرد درگذشت شاملو + تصویر )
مطلبی به قلم مسعود نقره کار در وصف شعر شاملو که موجب توقیف "روزنامه صدای عدالت" شد
اسطوره ی شاملو؛ "غباری طاعونی از آفاق برخاسته است"، مسعود نقرهکار
سی سال پيش در نخستين ماه های استقرار حکومت اسلامی، احمد شاملو، نامدارترين شاعر معاصر ميهن مان "روزهای سياه" و "دوران پر ادباری" را پيش بينی کرده بود که "نهاد تيره" و "غبار طاعونی"اش از همان هنگام آشکار بود. او جسورانه فرياد شد که اين نهاد و غبار: "میکوشد پايههای قدرت خود را به ضرب چماق و دشنه استحکام بخشد" و هدف اش "کشتار همه متفکران و آزادانديشان جامعه است"
دوم مردادماه سالگشت پرواز سيمرغ شعر معاصر ايران, احمد شاملوست. اين يادواره ی کوتاه ادای احترامی ست به او , که بزرگی از بزرگان فرهنگ و سياست وطنمان است , و اشارتی به فراز هايی از ديدگاه های روشنگرانه ی شاملو , به عنوان يکی از روشنفکر ان فرهنگی و سياسی ميهنمان .
می دانم , و می دانيد نوشتن درباره ی شاملو در يک نوشتار کوتاه " بحری در کوزه ای ريختن " و يا " با جامی در هوای نوشيدن دريايی" (۱) نشستن است .
***
شاملوی شاعر به گفته و نوشتهی ده ها تن از شاعران و منتقدان هم عصرش "بزرگترين و مطرح ترين شاعر معاصر ايران" و "يکی از شاعران برجسته جهان" است ، "شاعری ماندگار(۲) " که " شعرش کمالی يافت که دسترسی به آن ممکن نيست " (۳) و شايد به همين دليل " تا شعر بر جاست ، با ماست (۴) ". شاعری که " شعريتی پديد میآورد که يکسره با چشم جانبين پيوند دارد، و نه با چشم جهانبين (۵)", شاعری که " بيش از هر چيز تلفيق دو صفت شکوهمند و مردمی مشخصه ی بنای بزرگی ست که از شعر پی افکنده است "(۶) . و "....اگرچه خود را شاگرد نيمايوشيج می داند , اما آلوده ی تعصب بی جا نيست و به جست و جو و آزمون و مخاطره علاقه دارد. نيما و شاملو هر دو از "پيشروانند" اما اگر سنگينی و پيچيدگی اشعار نيما باعث شده است که نسل تازه از او کم ترين سهم را ببرد, شاملو چراغ دار راه فردای شعر ايران خواهد بود ". (۷)
فروغ فرخزاد در باره ی شاملو گفته است :" شاملو در کنار نيما و در رديف اول قرار دارد" (۸) و اخوان ثالث منصف تر از مصنف کتاب " نامداران ايرانی " (۹) در باره شاملو می گويد: " .... و انصافا" راجع به شعر امروز ما – بعد از نيما- اگر حرفی و کاری باشد يقينا" بايد اول در مورد احمد شاملو باشد, چون او امروز به ترين و قوی ترين شاعر بالفعل و بالقوه ای است که من می شناسم ....." (۱۰) ,شاعری که شعر ش شور شادی و تسلای سوگ مردم , زمزمه ی عاشقان و فرياد آزاد انديشان و آزاديخواهان ميهنمان شده است , و نشانگر اين واقعيت که هيچ شاعر معاصری آوازه و شعرش اقبال آوازه وشعر او را نداشته وندارد.
شاملو اما فقط پرآوازه ترين شاعر معاصر مهينمان نيست , رنگين کمانی ست اين بيمرگ:
روشنفکر سياسی و فرهنگی," تجسم و تجلی تجدد ايرانی و حرکت روشنفکری " (۱۱) , "شخصيتی تاريخی" (۱۲)، پژوهشگر , روزنامه نگار , مترجم , قصه نويس , صدای زيبای شعر و.... رنگدانه های اين رنگين کمان اند.
گويی در وصف خويش سروده است :
" ....
آن که می انديشد
به ناچار دم فرو می بندد
اما آنگاه که زمانه
زخم خورده و معصوم
به شهادت اش طلبد
با هزار زبان سخن خواهد گفت."
***
شاملوی روشنفکر در نخستين ماههای بعد از انقلاب جسورانه روشن بينی اش را اثبات و فرياد کرد: "..... روزهای سياهی در پيش است. دوران پرادباری ، که گرچه منطقا" عمر دراز نمیتواند داشت ، از هم اکنون نهاد تيره خودرا آشکار کرده است.... و قشريون مطلق زده هر انديشه ای را دشمن می دارند و کامکاری خود را جز شرط امحای مطلق فکر و انديشه غير ممکن می شمارند. پس نخستين هدف نظامی که میکوشد پايههای قدرت خودرا به ضرب چماق و دشنه استحکام بخشد و نخستين گامهای خودرا به آتش کشيدن کتابخانهها و هجوم علنی به هستههای فعال هنری و تجاوز آشکار به مراکز فرهنگی کشور برداشته ، کشتار همه متفکران و آزادانديشان جامعه است.
اکنون مادر آستانه توفانی روبنده ايستادهايم. بادنماها نالهکنان به حرکت درآمدهاند و غباری طاعونی از آفاق برخاسته است. میتوان به دخمههای سکوت پناه برد، زبان در کام و سر در گريبان کشيد تا توفان بیامان بگذرد. اما رسالت روشنفکران ، پناه امن جستن را تجويز نمیکند. هر فريادی آگاه کننده است ، پس از حنجرههای خونين خويش فرياد خواهيم کشيد و حدوث توفان را اعلام خواهيم کرد. سپاه کفن پوش روشنفکران متعهد در جنگی نا برابر به ميدان آمده اند... (۱۳) "
و به همين دلايل از شعرش نيز "غريو"ی بپا کرد تا اعتراض و "فريادهای عاصی آذرخش" جنبش روشنفکری ميهنمان را به گوش و هوش همگان برساند.
چه کسی جز او میتوانست در هنگامه ی يکه تازی خمينی و حکومت اش ، حاکميت اسلامی؛ يعنی قاتل زيبايی و معصوميت را اينگونه ساحرانه با کلام نقاشی کند:
"کباب قناری
بر آتش سوسن و ياس
روزگار غريبیست ، نازنين (۱۴)"
و با "اشک غمی گرده شکن در چشم" , اما سرشار از اميد ,دادخواه کشتار دگرانديشان شود:
"نه
من هراسم نيست:
ز نگاه و ز سخن عاری
شبنهادانی از قعر قرون آمدهاند
آری
که دل پرتپش نورانديشان را
وصلهی چکمهی خود میخواهند،
و چو بر خاک درافکندندت
باور دارند
که سعادت با ايشان به جهان آمده است.
باشد؛ باشد؛
من هراسم نيست ،
چون سرانجام پر از نکبت هر تيره روانی را
که جنايت را موعظه فرمايد میدانم
چيست
خوب میدانم چيست (۱۵)."
"....
در معبر قتل عام
شمع های خاطره افروخته خواهد شد
دروازه های بسته
بناگاه
فراز خواهد شد
دستان اشتياق
از دريچه ها دراز خواهد شد
لبان فراموشی
به خنده باز خواهد شد
و بهار در معبری از غريو
تاشهر خسته
پيشباز خواهد شد..."(۱۶)
شاملوی روشنفکر، شجاع و دريا دل ، چشم در چشم ديکتاتور بزرگ، انکار اين نماد نکبت و جهالت و جنايت شد:
"نمی توانم زيبا نباشم
عشوه ای نباشم در تجلی جاودانه.
چنان زيبايم من
که گذرگاهم را بهاری نا به خويش آذين می کند:
در جهان پيرامنم
هرگز
خون
عريانی جان نيست
و کبک را
هراسناکی سرب
از خرام
باز
نمی دارد.
چنان زيبايم من
که الله اکبر
وصفی ست ناگزير
که از من می کنی.
زهری بی پاد زهرم در معرض تو.
***
جهان اگر زيباست
مجيز حضور مرا می گويد.
ابلها مردا
عدوی تو نيستم من
انکار توام."(۱۷)
شاملوی روشنفکر از روشنفکری گفت و به آن عمل کرد:
"...... روشنفکری حرفه نيست. آرمان روشنفکر لزوما" آرمانی انسانی ست. خطی است که روشنفکران مردمی را در اين سو قرار میدهد و روشنفکران خودفروخته يا کرايهای را در آن سو. اينشتن و کيسينجر را مثل بزنيم. دو روشنفکر اصيل يهودی ، گيرم در دو سوی خط. يکی عاشقوار نگران انسان و يکی روسپیوار در بستر ابليس ، يکی نگران آيندهی زمين و حرمت بشر و يکی خواهان بیرحم حاکميت قوم خود به بهای نابودی همه آن ديگران.... (۱۸) "
و در گفتار و کردار اش عاشق وار نگران انسان و زمين و حرمت بشر بود , روشنفکر ی که نقد و شک را باور داشت ، و بیهراس از هياهو و دشنام ، "هرجا پيش آمده يا پايش افتاده حرف و عقيدهام را با بیپروائی تمام مطرح کردهام (۱۹). "
در عرصه سياست " انکار" ديکتاتور ها بود. و هنگام که به لغزشها و خطاهای حزب توده ,و يا هر جريان سياسی ای که دلبسته ی آن بود, پی برد ,بر آنان شوريد و برابرشان ايستاد. شاملو خطای خويش نيز می ديد , فرو تنانه از خطای خويش می گفت و به نقد و تصحيح آن بر می خاست.
در عرصه فرهنگ و هنر نيز اينگونه بود، نقادی عصيانگر و سنت شکنی شکاک و شناسا:
"چرا ما مردم در همه چيز به چشم تابو نگاه میکنيم ؟ چرا تصور میکنيم همه چيز به بهترين نحو ممکن در گذشتههای دور گفته شده ، همه دستورالعملهای زندگی همان چيزهائی است که از هزار سال پيش به صورت غيرقابل تغييری در کتابها ثبت کردهاند؟ چرا ما مردم هر از چندی به خانه تکانی ذهنی نمیپردازيم؟ چرا از به موزه سپردن عقايد عهد بوقیمان وحشت میکنيم؟ چرا هيچ وقت به لزوم يک انقلاب فرهنگی يا دست کم يک وارسی جدی در باورها و خواندهها و شنيده هامان پی نمیبريم؟(۲۰)"
و اين چراها را شاملو در رابطه با "جنجالهای مبتذل و هياهوهای بیمعنايی" که به دنبال اظهارنظر و طرح ديدگاههای انتقادیاش درباره فردوسی و برخی اساطير شاهنامه و پارهای پادشاهان و محمدرضاشاه و وليعهدش برپا شد، تکرار کرد.
اظهار نظر شاملو در باره ی شاهنامه ، بوستان سعدی و مثنوی مولانا را جماعتی "اهانت به فرهنگ ملی" و "توهين به مقدسات" اعلام کردند، و پارهای از اين " استادان جا سنگين " بی آنکه سخنان او را شنيده و يا خوانده باشند بساط فرسودهی اتهام زنی به "شاعر آزادی" پهن کردند(۲۱). عده ای تلاش کردند به بهانهی "دفاع از حريم بزرگان ادب فارسی" بر کارنامه ی درخشان اش سايه بياندازند, اما نتوانستند. در کارنامه ی شاملو همچون کارنامه ی هر روشنفکرفرهنگی و سياسی افت و خيز , و لغزش و خطا نيز ثبت است اما خيزش ها و درخشش های اين کارنامه چنان عظيم و شگفت انگيزاست که انکار شاملو نتيجه اش نفی انکار کننده است.
"وقتی قرار نيست معلوم باشد چی مقدس است و چی نيست اتهام "توهين به مقدسات" دريک کلام "پرونده سازی" است. و اين رسم رايج کسانی است که چغلی کردن را از بحث و فحص جدی راحتتر يافتهاند. (۲۲) "
"دريانوردان
هرچه به دريا میروند
خشکتر باز میگردنند
آن که به خشکی نشسته است
در شهری آن سوی درياها
از پلههايی تاريک پايين میرود
و در چشمهای روشن
به گوهری ناياب میرسد
دريانوردان
به حسادت
رسن در گردن او میافکنند
و خودرا حلق آويز میکنند(۲۳)
او "چشم و چراغ" کانون نويسندگان نيز بود , که شجاعانه به دنبال تحقق آزادی انديشه ، بيان و قلم رنج راه کشيد.
از او پرسيدند:
"از تجديد حيات کانون نويسندگان چه خبر؟ "
و چنين پاسخ گفت "بامداد شاعر" :
"... ، آن که تجديد حيات بکند يا نکند بايد مثل لازار انجيل قبلا" مرده باشد. پس بهتر است بگوئيم "تجديد فعاليت" آن و نه "تجديد حيات".
کانون نويسندگان ايران مرده نيست ، چرا که هيچگاه انحلال خودرا نپذيرفته است. جلوی فعاليت آن به دليلی که هرگزبه زبان نيامدگرفته شد. می کوشيم فعال اش کنيم و تازه به عقيده من اگر نشدهم اهميتی ندارد. کانون نويسندگان زنده است چون فکرش در ذهن يکايک ما زنده است. يعنی هر يک از ما کارگران فرهنگی که به مواضع درخشان آن پابنديم به تنهايی يک کانونيم"(۲۴).
***
"هرکول فرهنگی" (۲۵) ما آنجا که دست به کار پژوهش زد "کتاب کوچه " را , سترگ و رشک برانگيز , به ارمغان آورد:
"..... ماقيافهی درونی جامعه را توی آينه داريم به خودشان نشان میدهيم. به اش میگوئيم تو ناگزيری خودت را يک خرده آرايش کنی ، میبينی؟ اين شاخکهائی که برای خودت گذاشتهای را بايد بريزی دور ، تا چهره واقعی خودت را ببينی."(۲۶)
جامعه ومردمی که شاملوی عاشق انسان و همدست تودهی محروم ، دلبسته آنان بود:
" .......و من در لفاف قطعنامهی ميتينگ بزرگ متولد شدم
تا با مردم اعماق بجوشم و با وصلههای زمانم پيوند يابم
تا به سان سوزنی فرو روم و برآيم
و لحافپارهی آسمانهای نامتحد را به يکديگر وصله زنم
تا مردم چشم تاريخ را برکلمهی همهی ديوانها حک کنم -
مردمی که من دوست میدارم
سهمناکتر از بيشترين عشقی که هرگز داشتهام.... ".(۲۷)
او در پاسخ به اين سوال در باره کتاب کوچه که : "آيا شده است که به خاطر اجازه نشرش به خود سانسوری بپردازيد؟",گفت:
" ...نه ، برای اينکه اجازه دادن به سانسور شدن ، به عقيده من يک نوع تسليم است. من حتی ترجيح میدهم اثری را که دستور میدهند مثلا" فلان جايش را بايد حذف کرد اصلا"منتشر نشود. "(۲۸)
و "فلان جا"هادر کتاب کوچه فراوانند؛ که نمونه اند اينها :
" ....آخوند: صاحب عقايد پوسيده.
آخوند(يا ملا)شدن چه آسان ، آدم شدن چه مشکل.
آخوند، نباشد درد و غم!
آگر به دعای بچهها بود، يک آخوند زنده نمیماند!
شمر و يزيد اگر برای امام حسين و اهل بيتش بد بودند، برای آخوند و روضه خوان که خوبند!......" (۲۹)
و شاملوی پژوهشگر نيک میدانست، "فلان جا"ها همهی اسرارند":
" ....آن وقت که با"عام"(تودههای مردم) گويم سخن
آنرا گوش دار!
که آن همه "اسرار" باشد!
هرکه "سخن عام" مرا رها کند که:
- "اين سخن ، ظاهر است ، سهل است!"
از من
و سخن من ، بر(ميوه) نخورد!
هيچ ، نصيبش نباشد!
بيشتر اسرار، در آن "سخن عام" گفته شود!"(۳۰)
" ......ماجرای کتاب کوچهی احمد شاملو بیشباهت به حماسهای پايان ناپذير نيست....فقط تخيل شاملو میتوانست چنين چيزی را تصور و به واقعيت نزديک کند. ....کاری با اين عظمت را در کشورهايی که منطق فرهنگی بر آنها حکومت میکند، کسی يک تنه انجام نمیدهد. ولی به نظر میرسدکشور ما فقط کشور رستم و اسفنديار نيست که برای رسيدن به مقام قهرمانی بايد هزارخطررا به جان خريد, بلکه کشور هرکول های فرهنگی مثل دهخدا , احمد کسروی و احمد شاملو هم هست: يک تنه به سراغ تخيل فولکلوريک يک ملت چند سرعائله رفتن و قدرشناسانه و فروتنانه ، و درعين حال مشتاقانه و آزمندانه ياد گرفتن و ياداشت کردن. از اين نظر شاملو، گرچه دانشمند به معنای امروزين کلمه نيست ، قابل مقايسه با ابوريحان بيرونی است: و اگر جنس عوض کند، شهرزاد قصه گوست. اين آدمها- فردوسی ، ابوريحان ، ابن سينا، سهروردی ، دهخدا، شاملو – سر و گردنی از همگان بالاتر میايستند.
اين جنم از آن جنمهای پيغمبران عهد عتيق "هومر" يونانی ، فردوسی طوسی ، ابوالفضل بيهقی ، مسعودی مروج الذهب ، "اوويد"رومی ، "دانته اليگری "ايتاليايی ، "جفری چاسر" و "شکسپير" انگليسی است که مدونان بزرگ تواريخ و قصص و روايات خيالی ملل خويش اند. اين قهرمانان بزرگ فرهنگی به نثر، به شعر و به زبان تاريخ و قصه و مثل و متل جهانهای مخفی ماندهی ملل خويش را درونی کردند، و اگر از خودگذشتگی و فداکاری و غيرت اينان نبود، امروز بخش عظيم فرهنگ جهان در اقيانوس نسيان غرق میشد. و چه بسا که بسياری چيزها غرق شدهاند و ما از آنها هرگز باخبر نخواهيم شد.
بعضیها اگرصدپای سالم داشته باشند به گردپای اين مرد يک پا نتوانند رسيد. چنين شخصی حق دارد به مدعيان رقابتش حتی پوزخند هم نزند. وقتی که توجهانی را "اطلس وار" با شاهرگ و شانه و گردن و سينه بالا میبری ، جزاير و شبه جزاير و حتی درياهای غران و توفان کجا توانند به تو رسيد؟"(۳۱)
***
دوم مرداد:".... احمد شاملو رفت, و اين همه چراغ رابطه که خاموش شد. در سوگ او چه بگويم که يک رگم هشيار نيست. اما تسلی آيدا همين بس که نگه دارنده ی نيکوی امانت مردم ايران بود, وگرنه اين قدح مالامال از در و گوهر زودتر شکسته بود" (۳۲)
قدحی که در خيزش آزاديخواهانه ی بخشی از مردم , بار ديگر در شعار های نوشته و سرود شده گوهر خويش عرضه کرد :
" بگذار بر خيزد مردم بی لبخند
بگذار برخيزد!
...........
بر برکه ی لاجوردين ماهی و باد چه می کند اين مديحه گوی تباهی؟
مطرب گور خانه به شهر اندر چه می کند
زير دريچه های بيگناهی؟
بگذار بر خيزد مردم بی لبخند
بگذار بر خيزد! (۳۳)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زيرنويس:
۱- خسرو قديری ، زمانه ، شماره ١، مهرماه ١٣٧٠
۲ احمد کريمی حکاک ، احمد شاملو، شاعر ماندگار، سخنرانی در شمال کاليفرنيا، از ويژه نامهی ، چنين
گويد بامداد شاعر ٢٠٠٠- سوئد
۳- رضا سيد حسينی , احمد شاملو ؛ شاعر شبانه ها و عاشقانه ها, گرد آورنده حبيب صاحب اختياری ,انتشارات هيرمند , سال ۱۳۸۱
۴- جواد مجابی ، تا شعر برجاست ، شاملو برجاست ، ٥ مرداد ١٣٧٩، از ويژه نامه چنين گويد، بامداد شاعر
۵- احمد کريمی حکاک ، منبع شماره ۲
۶- محمد علی سپانلو , منبع شماره ۳
۷- اسماعيل نوری علاء , صور اسباب در شعر امروز ايران , انتشارات بامداد , تهران , سال ۱۳۵۴
۸- فروغ فرخزاد , احمد شاملو , شاعر شبانه ها و عاشقانه ها, گرد آورنده حبيب صاحب اختياری ,انتشارات هيرمند , سال ۱۳۸۱
۹- اشاره به کتاب " نامداران ايرانی" تهيه شده توسط آقای عباس ميلانی ست , من هنوز اين کتاب را نديده ام , بهمين دليل در اينجا به تکه ای از معرفی اين کتاب توسط آقای مسعود بهنود اشاره می کنم , که در سايت آقای بهنود و بی بی سی فارسی آمده است :" ...پر فروش ترين و تکرار شونده ترين شاعر اين دوران احمد شاملو نامش در اين کتاب نيست ...". در بخش ادبيات اين کتاب ۱۲۰۰ صفحه ای که به زبان انگليسی منتشر شده است فروغ فرخزاد و مهدی اخوان ثالث و..... به عنوان نامداران عرصه ادبيات( شعر) معرفی شده اند.
۱۰- مهدی اخوان ثالث , احمد شاملو , شاعر شبانه ها و عاشقانه ها, گرد آورنده حبيب صاحب اختياری ,انتشارات هيرمند , سال ۱۳۸۱
۱۱- احمد کريمی حکاک ، احمد شاملو، شاعر ماندگار، سخنرانی در شمال کاليفرنيا، از ويژه نامهی ، چنين
گويد بامداد شاعر ٢٠٠٠- سوئد
۱۲- عبدالکريم سروش ، (به نقل از حافظه)، ايران استار (تورنتو)، سال ٢٠٠٠
۱۳- احمد شاملو,کتاب جمعه , تهران , ۴ مرداد سال ١٣٥٨ , شماره ۱
۱۴و۱۵و۱۶و۱۷- از سروده های احمد شاملو
۱۸- احمد شاملو، "آرمان هنر جز تعالی تبار انسان نيست"، آدينه ، شماره ٧٢، مرداد١٣٧١
۱۹- احمد شاملو ، مفاهيم رند و رندی در غزل حافظ، زمانه ، امريکا
۲۰- احمد شاملو، منبع شماره ۱۶
۲۱- دکتر خسرو فرشيد فر, از دانشگاه تهران , احمد شاملو , شاعر شبانه ها و عاشقانه ها, گرد آورنده
حبيب صاحب اختياری ,انتشارات هيرمند , سال ۱۳۸۱
۲۲- منبع شماره ۱۶
۲۳- عمران صلاحی ، از دفتر الهامات ، برگرفته از دفتر هنر، شماره ٨، سال ١٣٧٦
۲۴- احمد شاملو، "آرمان هنر جز تعالی تبار انسان نيست"، آدينه ، شماره ٧٢، مرداد١٣٧١
۲۵- رضا براهنی ، ديباچه احمد شاملو، "صد پا به گرد آن پا نرسد" ، شهروند، شماره ٣٥١، ٢١فروردين ١٣٧٧
۲۶- احمد شاملو، زمانه ، شماره ١، مهر١٣٧٠
۲۷-احمد شاملو، هوای تازه ، انتشارات نيل ، چاپ پنجم
۲۸- احمد شاملو، زمانه ، شماره ١، مهر١٣٧٠
۲۹- احمد شاملو، کتاب کوچه. حرف آ، دفتر دوم انتشارات مازيار، ١٣٥٨
۳۰- شمس تبريزی. خط سوم ، دکتر ناصرصاحب الزمانی ، تهران
۳۱- رضا براهنی ، ديباچه احمد شاملو، "صد پا به گرد آن پا نرسد" ، شهروند، شماره ٣٥١، ٢١فروردين ١٣٧٧
۳۲- سيمين دانشور, احمد شاملو , شاعر شبانه ها و عاشقانه ها, گرد آورنده حبيب صاحب اختياری ,انتشارات هيرمند , سال ۱۳۸۱
۳۳- احمد شاملو
اسطوره ی شاملو؛ "غباری طاعونی از آفاق برخاسته است"، مسعود نقرهکار
سی سال پيش در نخستين ماه های استقرار حکومت اسلامی، احمد شاملو، نامدارترين شاعر معاصر ميهن مان "روزهای سياه" و "دوران پر ادباری" را پيش بينی کرده بود که "نهاد تيره" و "غبار طاعونی"اش از همان هنگام آشکار بود. او جسورانه فرياد شد که اين نهاد و غبار: "میکوشد پايههای قدرت خود را به ضرب چماق و دشنه استحکام بخشد" و هدف اش "کشتار همه متفکران و آزادانديشان جامعه است"
دوم مردادماه سالگشت پرواز سيمرغ شعر معاصر ايران, احمد شاملوست. اين يادواره ی کوتاه ادای احترامی ست به او , که بزرگی از بزرگان فرهنگ و سياست وطنمان است , و اشارتی به فراز هايی از ديدگاه های روشنگرانه ی شاملو , به عنوان يکی از روشنفکر ان فرهنگی و سياسی ميهنمان .
می دانم , و می دانيد نوشتن درباره ی شاملو در يک نوشتار کوتاه " بحری در کوزه ای ريختن " و يا " با جامی در هوای نوشيدن دريايی" (۱) نشستن است .
***
شاملوی شاعر به گفته و نوشتهی ده ها تن از شاعران و منتقدان هم عصرش "بزرگترين و مطرح ترين شاعر معاصر ايران" و "يکی از شاعران برجسته جهان" است ، "شاعری ماندگار(۲) " که " شعرش کمالی يافت که دسترسی به آن ممکن نيست " (۳) و شايد به همين دليل " تا شعر بر جاست ، با ماست (۴) ". شاعری که " شعريتی پديد میآورد که يکسره با چشم جانبين پيوند دارد، و نه با چشم جهانبين (۵)", شاعری که " بيش از هر چيز تلفيق دو صفت شکوهمند و مردمی مشخصه ی بنای بزرگی ست که از شعر پی افکنده است "(۶) . و "....اگرچه خود را شاگرد نيمايوشيج می داند , اما آلوده ی تعصب بی جا نيست و به جست و جو و آزمون و مخاطره علاقه دارد. نيما و شاملو هر دو از "پيشروانند" اما اگر سنگينی و پيچيدگی اشعار نيما باعث شده است که نسل تازه از او کم ترين سهم را ببرد, شاملو چراغ دار راه فردای شعر ايران خواهد بود ". (۷)
فروغ فرخزاد در باره ی شاملو گفته است :" شاملو در کنار نيما و در رديف اول قرار دارد" (۸) و اخوان ثالث منصف تر از مصنف کتاب " نامداران ايرانی " (۹) در باره شاملو می گويد: " .... و انصافا" راجع به شعر امروز ما – بعد از نيما- اگر حرفی و کاری باشد يقينا" بايد اول در مورد احمد شاملو باشد, چون او امروز به ترين و قوی ترين شاعر بالفعل و بالقوه ای است که من می شناسم ....." (۱۰) ,شاعری که شعر ش شور شادی و تسلای سوگ مردم , زمزمه ی عاشقان و فرياد آزاد انديشان و آزاديخواهان ميهنمان شده است , و نشانگر اين واقعيت که هيچ شاعر معاصری آوازه و شعرش اقبال آوازه وشعر او را نداشته وندارد.
شاملو اما فقط پرآوازه ترين شاعر معاصر مهينمان نيست , رنگين کمانی ست اين بيمرگ:
روشنفکر سياسی و فرهنگی," تجسم و تجلی تجدد ايرانی و حرکت روشنفکری " (۱۱) , "شخصيتی تاريخی" (۱۲)، پژوهشگر , روزنامه نگار , مترجم , قصه نويس , صدای زيبای شعر و.... رنگدانه های اين رنگين کمان اند.
گويی در وصف خويش سروده است :
" ....
آن که می انديشد
به ناچار دم فرو می بندد
اما آنگاه که زمانه
زخم خورده و معصوم
به شهادت اش طلبد
با هزار زبان سخن خواهد گفت."
***
شاملوی روشنفکر در نخستين ماههای بعد از انقلاب جسورانه روشن بينی اش را اثبات و فرياد کرد: "..... روزهای سياهی در پيش است. دوران پرادباری ، که گرچه منطقا" عمر دراز نمیتواند داشت ، از هم اکنون نهاد تيره خودرا آشکار کرده است.... و قشريون مطلق زده هر انديشه ای را دشمن می دارند و کامکاری خود را جز شرط امحای مطلق فکر و انديشه غير ممکن می شمارند. پس نخستين هدف نظامی که میکوشد پايههای قدرت خودرا به ضرب چماق و دشنه استحکام بخشد و نخستين گامهای خودرا به آتش کشيدن کتابخانهها و هجوم علنی به هستههای فعال هنری و تجاوز آشکار به مراکز فرهنگی کشور برداشته ، کشتار همه متفکران و آزادانديشان جامعه است.
اکنون مادر آستانه توفانی روبنده ايستادهايم. بادنماها نالهکنان به حرکت درآمدهاند و غباری طاعونی از آفاق برخاسته است. میتوان به دخمههای سکوت پناه برد، زبان در کام و سر در گريبان کشيد تا توفان بیامان بگذرد. اما رسالت روشنفکران ، پناه امن جستن را تجويز نمیکند. هر فريادی آگاه کننده است ، پس از حنجرههای خونين خويش فرياد خواهيم کشيد و حدوث توفان را اعلام خواهيم کرد. سپاه کفن پوش روشنفکران متعهد در جنگی نا برابر به ميدان آمده اند... (۱۳) "
و به همين دلايل از شعرش نيز "غريو"ی بپا کرد تا اعتراض و "فريادهای عاصی آذرخش" جنبش روشنفکری ميهنمان را به گوش و هوش همگان برساند.
چه کسی جز او میتوانست در هنگامه ی يکه تازی خمينی و حکومت اش ، حاکميت اسلامی؛ يعنی قاتل زيبايی و معصوميت را اينگونه ساحرانه با کلام نقاشی کند:
"کباب قناری
بر آتش سوسن و ياس
روزگار غريبیست ، نازنين (۱۴)"
و با "اشک غمی گرده شکن در چشم" , اما سرشار از اميد ,دادخواه کشتار دگرانديشان شود:
"نه
من هراسم نيست:
ز نگاه و ز سخن عاری
شبنهادانی از قعر قرون آمدهاند
آری
که دل پرتپش نورانديشان را
وصلهی چکمهی خود میخواهند،
و چو بر خاک درافکندندت
باور دارند
که سعادت با ايشان به جهان آمده است.
باشد؛ باشد؛
من هراسم نيست ،
چون سرانجام پر از نکبت هر تيره روانی را
که جنايت را موعظه فرمايد میدانم
چيست
خوب میدانم چيست (۱۵)."
"....
در معبر قتل عام
شمع های خاطره افروخته خواهد شد
دروازه های بسته
بناگاه
فراز خواهد شد
دستان اشتياق
از دريچه ها دراز خواهد شد
لبان فراموشی
به خنده باز خواهد شد
و بهار در معبری از غريو
تاشهر خسته
پيشباز خواهد شد..."(۱۶)
شاملوی روشنفکر، شجاع و دريا دل ، چشم در چشم ديکتاتور بزرگ، انکار اين نماد نکبت و جهالت و جنايت شد:
"نمی توانم زيبا نباشم
عشوه ای نباشم در تجلی جاودانه.
چنان زيبايم من
که گذرگاهم را بهاری نا به خويش آذين می کند:
در جهان پيرامنم
هرگز
خون
عريانی جان نيست
و کبک را
هراسناکی سرب
از خرام
باز
نمی دارد.
چنان زيبايم من
که الله اکبر
وصفی ست ناگزير
که از من می کنی.
زهری بی پاد زهرم در معرض تو.
***
جهان اگر زيباست
مجيز حضور مرا می گويد.
ابلها مردا
عدوی تو نيستم من
انکار توام."(۱۷)
شاملوی روشنفکر از روشنفکری گفت و به آن عمل کرد:
"...... روشنفکری حرفه نيست. آرمان روشنفکر لزوما" آرمانی انسانی ست. خطی است که روشنفکران مردمی را در اين سو قرار میدهد و روشنفکران خودفروخته يا کرايهای را در آن سو. اينشتن و کيسينجر را مثل بزنيم. دو روشنفکر اصيل يهودی ، گيرم در دو سوی خط. يکی عاشقوار نگران انسان و يکی روسپیوار در بستر ابليس ، يکی نگران آيندهی زمين و حرمت بشر و يکی خواهان بیرحم حاکميت قوم خود به بهای نابودی همه آن ديگران.... (۱۸) "
و در گفتار و کردار اش عاشق وار نگران انسان و زمين و حرمت بشر بود , روشنفکر ی که نقد و شک را باور داشت ، و بیهراس از هياهو و دشنام ، "هرجا پيش آمده يا پايش افتاده حرف و عقيدهام را با بیپروائی تمام مطرح کردهام (۱۹). "
در عرصه سياست " انکار" ديکتاتور ها بود. و هنگام که به لغزشها و خطاهای حزب توده ,و يا هر جريان سياسی ای که دلبسته ی آن بود, پی برد ,بر آنان شوريد و برابرشان ايستاد. شاملو خطای خويش نيز می ديد , فرو تنانه از خطای خويش می گفت و به نقد و تصحيح آن بر می خاست.
در عرصه فرهنگ و هنر نيز اينگونه بود، نقادی عصيانگر و سنت شکنی شکاک و شناسا:
"چرا ما مردم در همه چيز به چشم تابو نگاه میکنيم ؟ چرا تصور میکنيم همه چيز به بهترين نحو ممکن در گذشتههای دور گفته شده ، همه دستورالعملهای زندگی همان چيزهائی است که از هزار سال پيش به صورت غيرقابل تغييری در کتابها ثبت کردهاند؟ چرا ما مردم هر از چندی به خانه تکانی ذهنی نمیپردازيم؟ چرا از به موزه سپردن عقايد عهد بوقیمان وحشت میکنيم؟ چرا هيچ وقت به لزوم يک انقلاب فرهنگی يا دست کم يک وارسی جدی در باورها و خواندهها و شنيده هامان پی نمیبريم؟(۲۰)"
و اين چراها را شاملو در رابطه با "جنجالهای مبتذل و هياهوهای بیمعنايی" که به دنبال اظهارنظر و طرح ديدگاههای انتقادیاش درباره فردوسی و برخی اساطير شاهنامه و پارهای پادشاهان و محمدرضاشاه و وليعهدش برپا شد، تکرار کرد.
اظهار نظر شاملو در باره ی شاهنامه ، بوستان سعدی و مثنوی مولانا را جماعتی "اهانت به فرهنگ ملی" و "توهين به مقدسات" اعلام کردند، و پارهای از اين " استادان جا سنگين " بی آنکه سخنان او را شنيده و يا خوانده باشند بساط فرسودهی اتهام زنی به "شاعر آزادی" پهن کردند(۲۱). عده ای تلاش کردند به بهانهی "دفاع از حريم بزرگان ادب فارسی" بر کارنامه ی درخشان اش سايه بياندازند, اما نتوانستند. در کارنامه ی شاملو همچون کارنامه ی هر روشنفکرفرهنگی و سياسی افت و خيز , و لغزش و خطا نيز ثبت است اما خيزش ها و درخشش های اين کارنامه چنان عظيم و شگفت انگيزاست که انکار شاملو نتيجه اش نفی انکار کننده است.
"وقتی قرار نيست معلوم باشد چی مقدس است و چی نيست اتهام "توهين به مقدسات" دريک کلام "پرونده سازی" است. و اين رسم رايج کسانی است که چغلی کردن را از بحث و فحص جدی راحتتر يافتهاند. (۲۲) "
"دريانوردان
هرچه به دريا میروند
خشکتر باز میگردنند
آن که به خشکی نشسته است
در شهری آن سوی درياها
از پلههايی تاريک پايين میرود
و در چشمهای روشن
به گوهری ناياب میرسد
دريانوردان
به حسادت
رسن در گردن او میافکنند
و خودرا حلق آويز میکنند(۲۳)
او "چشم و چراغ" کانون نويسندگان نيز بود , که شجاعانه به دنبال تحقق آزادی انديشه ، بيان و قلم رنج راه کشيد.
از او پرسيدند:
"از تجديد حيات کانون نويسندگان چه خبر؟ "
و چنين پاسخ گفت "بامداد شاعر" :
"... ، آن که تجديد حيات بکند يا نکند بايد مثل لازار انجيل قبلا" مرده باشد. پس بهتر است بگوئيم "تجديد فعاليت" آن و نه "تجديد حيات".
کانون نويسندگان ايران مرده نيست ، چرا که هيچگاه انحلال خودرا نپذيرفته است. جلوی فعاليت آن به دليلی که هرگزبه زبان نيامدگرفته شد. می کوشيم فعال اش کنيم و تازه به عقيده من اگر نشدهم اهميتی ندارد. کانون نويسندگان زنده است چون فکرش در ذهن يکايک ما زنده است. يعنی هر يک از ما کارگران فرهنگی که به مواضع درخشان آن پابنديم به تنهايی يک کانونيم"(۲۴).
***
"هرکول فرهنگی" (۲۵) ما آنجا که دست به کار پژوهش زد "کتاب کوچه " را , سترگ و رشک برانگيز , به ارمغان آورد:
"..... ماقيافهی درونی جامعه را توی آينه داريم به خودشان نشان میدهيم. به اش میگوئيم تو ناگزيری خودت را يک خرده آرايش کنی ، میبينی؟ اين شاخکهائی که برای خودت گذاشتهای را بايد بريزی دور ، تا چهره واقعی خودت را ببينی."(۲۶)
جامعه ومردمی که شاملوی عاشق انسان و همدست تودهی محروم ، دلبسته آنان بود:
" .......و من در لفاف قطعنامهی ميتينگ بزرگ متولد شدم
تا با مردم اعماق بجوشم و با وصلههای زمانم پيوند يابم
تا به سان سوزنی فرو روم و برآيم
و لحافپارهی آسمانهای نامتحد را به يکديگر وصله زنم
تا مردم چشم تاريخ را برکلمهی همهی ديوانها حک کنم -
مردمی که من دوست میدارم
سهمناکتر از بيشترين عشقی که هرگز داشتهام.... ".(۲۷)
او در پاسخ به اين سوال در باره کتاب کوچه که : "آيا شده است که به خاطر اجازه نشرش به خود سانسوری بپردازيد؟",گفت:
" ...نه ، برای اينکه اجازه دادن به سانسور شدن ، به عقيده من يک نوع تسليم است. من حتی ترجيح میدهم اثری را که دستور میدهند مثلا" فلان جايش را بايد حذف کرد اصلا"منتشر نشود. "(۲۸)
و "فلان جا"هادر کتاب کوچه فراوانند؛ که نمونه اند اينها :
" ....آخوند: صاحب عقايد پوسيده.
آخوند(يا ملا)شدن چه آسان ، آدم شدن چه مشکل.
آخوند، نباشد درد و غم!
آگر به دعای بچهها بود، يک آخوند زنده نمیماند!
شمر و يزيد اگر برای امام حسين و اهل بيتش بد بودند، برای آخوند و روضه خوان که خوبند!......" (۲۹)
و شاملوی پژوهشگر نيک میدانست، "فلان جا"ها همهی اسرارند":
" ....آن وقت که با"عام"(تودههای مردم) گويم سخن
آنرا گوش دار!
که آن همه "اسرار" باشد!
هرکه "سخن عام" مرا رها کند که:
- "اين سخن ، ظاهر است ، سهل است!"
از من
و سخن من ، بر(ميوه) نخورد!
هيچ ، نصيبش نباشد!
بيشتر اسرار، در آن "سخن عام" گفته شود!"(۳۰)
" ......ماجرای کتاب کوچهی احمد شاملو بیشباهت به حماسهای پايان ناپذير نيست....فقط تخيل شاملو میتوانست چنين چيزی را تصور و به واقعيت نزديک کند. ....کاری با اين عظمت را در کشورهايی که منطق فرهنگی بر آنها حکومت میکند، کسی يک تنه انجام نمیدهد. ولی به نظر میرسدکشور ما فقط کشور رستم و اسفنديار نيست که برای رسيدن به مقام قهرمانی بايد هزارخطررا به جان خريد, بلکه کشور هرکول های فرهنگی مثل دهخدا , احمد کسروی و احمد شاملو هم هست: يک تنه به سراغ تخيل فولکلوريک يک ملت چند سرعائله رفتن و قدرشناسانه و فروتنانه ، و درعين حال مشتاقانه و آزمندانه ياد گرفتن و ياداشت کردن. از اين نظر شاملو، گرچه دانشمند به معنای امروزين کلمه نيست ، قابل مقايسه با ابوريحان بيرونی است: و اگر جنس عوض کند، شهرزاد قصه گوست. اين آدمها- فردوسی ، ابوريحان ، ابن سينا، سهروردی ، دهخدا، شاملو – سر و گردنی از همگان بالاتر میايستند.
اين جنم از آن جنمهای پيغمبران عهد عتيق "هومر" يونانی ، فردوسی طوسی ، ابوالفضل بيهقی ، مسعودی مروج الذهب ، "اوويد"رومی ، "دانته اليگری "ايتاليايی ، "جفری چاسر" و "شکسپير" انگليسی است که مدونان بزرگ تواريخ و قصص و روايات خيالی ملل خويش اند. اين قهرمانان بزرگ فرهنگی به نثر، به شعر و به زبان تاريخ و قصه و مثل و متل جهانهای مخفی ماندهی ملل خويش را درونی کردند، و اگر از خودگذشتگی و فداکاری و غيرت اينان نبود، امروز بخش عظيم فرهنگ جهان در اقيانوس نسيان غرق میشد. و چه بسا که بسياری چيزها غرق شدهاند و ما از آنها هرگز باخبر نخواهيم شد.
بعضیها اگرصدپای سالم داشته باشند به گردپای اين مرد يک پا نتوانند رسيد. چنين شخصی حق دارد به مدعيان رقابتش حتی پوزخند هم نزند. وقتی که توجهانی را "اطلس وار" با شاهرگ و شانه و گردن و سينه بالا میبری ، جزاير و شبه جزاير و حتی درياهای غران و توفان کجا توانند به تو رسيد؟"(۳۱)
***
دوم مرداد:".... احمد شاملو رفت, و اين همه چراغ رابطه که خاموش شد. در سوگ او چه بگويم که يک رگم هشيار نيست. اما تسلی آيدا همين بس که نگه دارنده ی نيکوی امانت مردم ايران بود, وگرنه اين قدح مالامال از در و گوهر زودتر شکسته بود" (۳۲)
قدحی که در خيزش آزاديخواهانه ی بخشی از مردم , بار ديگر در شعار های نوشته و سرود شده گوهر خويش عرضه کرد :
" بگذار بر خيزد مردم بی لبخند
بگذار برخيزد!
...........
بر برکه ی لاجوردين ماهی و باد چه می کند اين مديحه گوی تباهی؟
مطرب گور خانه به شهر اندر چه می کند
زير دريچه های بيگناهی؟
بگذار بر خيزد مردم بی لبخند
بگذار بر خيزد! (۳۳)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زيرنويس:
۱- خسرو قديری ، زمانه ، شماره ١، مهرماه ١٣٧٠
۲ احمد کريمی حکاک ، احمد شاملو، شاعر ماندگار، سخنرانی در شمال کاليفرنيا، از ويژه نامهی ، چنين
گويد بامداد شاعر ٢٠٠٠- سوئد
۳- رضا سيد حسينی , احمد شاملو ؛ شاعر شبانه ها و عاشقانه ها, گرد آورنده حبيب صاحب اختياری ,انتشارات هيرمند , سال ۱۳۸۱
۴- جواد مجابی ، تا شعر برجاست ، شاملو برجاست ، ٥ مرداد ١٣٧٩، از ويژه نامه چنين گويد، بامداد شاعر
۵- احمد کريمی حکاک ، منبع شماره ۲
۶- محمد علی سپانلو , منبع شماره ۳
۷- اسماعيل نوری علاء , صور اسباب در شعر امروز ايران , انتشارات بامداد , تهران , سال ۱۳۵۴
۸- فروغ فرخزاد , احمد شاملو , شاعر شبانه ها و عاشقانه ها, گرد آورنده حبيب صاحب اختياری ,انتشارات هيرمند , سال ۱۳۸۱
۹- اشاره به کتاب " نامداران ايرانی" تهيه شده توسط آقای عباس ميلانی ست , من هنوز اين کتاب را نديده ام , بهمين دليل در اينجا به تکه ای از معرفی اين کتاب توسط آقای مسعود بهنود اشاره می کنم , که در سايت آقای بهنود و بی بی سی فارسی آمده است :" ...پر فروش ترين و تکرار شونده ترين شاعر اين دوران احمد شاملو نامش در اين کتاب نيست ...". در بخش ادبيات اين کتاب ۱۲۰۰ صفحه ای که به زبان انگليسی منتشر شده است فروغ فرخزاد و مهدی اخوان ثالث و..... به عنوان نامداران عرصه ادبيات( شعر) معرفی شده اند.
۱۰- مهدی اخوان ثالث , احمد شاملو , شاعر شبانه ها و عاشقانه ها, گرد آورنده حبيب صاحب اختياری ,انتشارات هيرمند , سال ۱۳۸۱
۱۱- احمد کريمی حکاک ، احمد شاملو، شاعر ماندگار، سخنرانی در شمال کاليفرنيا، از ويژه نامهی ، چنين
گويد بامداد شاعر ٢٠٠٠- سوئد
۱۲- عبدالکريم سروش ، (به نقل از حافظه)، ايران استار (تورنتو)، سال ٢٠٠٠
۱۳- احمد شاملو,کتاب جمعه , تهران , ۴ مرداد سال ١٣٥٨ , شماره ۱
۱۴و۱۵و۱۶و۱۷- از سروده های احمد شاملو
۱۸- احمد شاملو، "آرمان هنر جز تعالی تبار انسان نيست"، آدينه ، شماره ٧٢، مرداد١٣٧١
۱۹- احمد شاملو ، مفاهيم رند و رندی در غزل حافظ، زمانه ، امريکا
۲۰- احمد شاملو، منبع شماره ۱۶
۲۱- دکتر خسرو فرشيد فر, از دانشگاه تهران , احمد شاملو , شاعر شبانه ها و عاشقانه ها, گرد آورنده
حبيب صاحب اختياری ,انتشارات هيرمند , سال ۱۳۸۱
۲۲- منبع شماره ۱۶
۲۳- عمران صلاحی ، از دفتر الهامات ، برگرفته از دفتر هنر، شماره ٨، سال ١٣٧٦
۲۴- احمد شاملو، "آرمان هنر جز تعالی تبار انسان نيست"، آدينه ، شماره ٧٢، مرداد١٣٧١
۲۵- رضا براهنی ، ديباچه احمد شاملو، "صد پا به گرد آن پا نرسد" ، شهروند، شماره ٣٥١، ٢١فروردين ١٣٧٧
۲۶- احمد شاملو، زمانه ، شماره ١، مهر١٣٧٠
۲۷-احمد شاملو، هوای تازه ، انتشارات نيل ، چاپ پنجم
۲۸- احمد شاملو، زمانه ، شماره ١، مهر١٣٧٠
۲۹- احمد شاملو، کتاب کوچه. حرف آ، دفتر دوم انتشارات مازيار، ١٣٥٨
۳۰- شمس تبريزی. خط سوم ، دکتر ناصرصاحب الزمانی ، تهران
۳۱- رضا براهنی ، ديباچه احمد شاملو، "صد پا به گرد آن پا نرسد" ، شهروند، شماره ٣٥١، ٢١فروردين ١٣٧٧
۳۲- سيمين دانشور, احمد شاملو , شاعر شبانه ها و عاشقانه ها, گرد آورنده حبيب صاحب اختياری ,انتشارات هيرمند , سال ۱۳۸۱
۳۳- احمد شاملو
-
عضویت : جمعه ۱۳۸۶/۶/۲ - ۲۱:۰۷
پست: 1412-
سپاس: 6
Re: مرکز ادب ( نهمین سالگرد درگذشت شاملو + تصویر )
سقوط از قلل سرد خویشتن قطعی ست
و در اواخر مرداد،مرگ من قطعی ست
به ریلهای موازی بگو که منتظرم
عبور واگن دیوانه ی ترن قطعی ست
آپارتمان بلندی ست عصر یکشنبه
و در دوشنبه سقوطی که کاملا قطعی ست
درون چاه بمان تا همیشه یوسف مصر!
که پاره بودن مشکوک پیرهن قطعی ست
به ماه شمسی تبریز خوش گلیب خود را
میان کوچه به دیوانگی بزن قطعی ست
که مولوی به خودش فکر میکند نه به تو
و خویش خواهی فرهاد کوه کن قطعی ست
جهان زباله ی گندیده ایست در نُهِ شب
و گند مردم دل مرده در کفن قطعی ست
به بادهای پریشان بگو که در صحرا
اسیر حرکت دوار خود شدن قطعی ست
------
پی نوشت: خوش گلیب به زبان ترکی میشه خوش آمد
شاعر : هومن معین ازغدی
تخلص : معین
و در اواخر مرداد،مرگ من قطعی ست
به ریلهای موازی بگو که منتظرم
عبور واگن دیوانه ی ترن قطعی ست
آپارتمان بلندی ست عصر یکشنبه
و در دوشنبه سقوطی که کاملا قطعی ست
درون چاه بمان تا همیشه یوسف مصر!
که پاره بودن مشکوک پیرهن قطعی ست
به ماه شمسی تبریز خوش گلیب خود را
میان کوچه به دیوانگی بزن قطعی ست
که مولوی به خودش فکر میکند نه به تو
و خویش خواهی فرهاد کوه کن قطعی ست
جهان زباله ی گندیده ایست در نُهِ شب
و گند مردم دل مرده در کفن قطعی ست
به بادهای پریشان بگو که در صحرا
اسیر حرکت دوار خود شدن قطعی ست
------
پی نوشت: خوش گلیب به زبان ترکی میشه خوش آمد
شاعر : هومن معین ازغدی
تخلص : معین
Re: مرکز ادب ( معرفی ، نظم ، نثر ، خبر ، ... )
اندیشه های شاملو مانند خیام ستودنی است .تایپیک بسیار خوبی ست 4duniverse
-
عضویت : جمعه ۱۳۸۶/۶/۲ - ۲۱:۰۷
پست: 1412-
سپاس: 6
Re: مرکز ادب ( معرفی ، نظم ، نثر ، خبر ، ... )
edwardfurlong نوشته شده:اندیشه های شاملو مانند خیام ستودنی است .تایپیک بسیار خوبی ست 4duniverse
-
عضویت : جمعه ۱۳۸۶/۶/۲ - ۲۱:۰۷
پست: 1412-
سپاس: 6
Re: مرکز ادب ( معرفی ، نظم ، نثر ، خبر ، ... )
بی بال و پر کنار تو پرواز دیدنی ست
پرواز شعر خواجه ی شیراز دیدنی ست
می خواستی که مست ببینی مرا،ببین
می چرخد از شراب به دور سرم زمین
انگور سبز له شده آورده ای که چه؟
درگیر آب و آیینه ام کرده ای که چه؟
بر اصل و نسل و بیخ و بُنم خنده میزنم
می خواستی که شکوه کُنم،خنده میزنم
هر چند الکلی شده ام غرق باورم
مستم ولی نمی شود از "دوست" بگذرم
مستم ولی صدای تو را گوش میکنم
هر چند ساده نیست،فراموش میکنم
هر چند ساده نیست که تنها ترم کنی
این حکم زندگی ست که تنها ترم کنی
این حکم زندگی ست؟..قبولش نمیکنم
حکم خدا که نیست!،قبولش نمیکنم
من متکی به قدرت قانون جنگلم
آماده شو برای پریدن،مُعطلم
آماده شو که فصل پریدن رسیده است
فصلی ست با شُکوه که قطعآ رسیده است
فصلی ست تا عشق خودش را نشان دهد
پرهای روح جلبکی ات را تکان دهد
یعنی دوباره با من دیوانه پر بکش
چون قلب سایه روشن پروانه پر بکش
چون دارکوب مست،بر این کاج نوک بزن
از ما گذشته است،بیا حرف رُک بزن
از ما گذشته است... بیا زندگی کنیم
هر چند با "شکست"... بیا زندگی کنیم
پرواز شعر خواجه ی شیراز دیدنی ست
می خواستی که مست ببینی مرا،ببین
می چرخد از شراب به دور سرم زمین
انگور سبز له شده آورده ای که چه؟
درگیر آب و آیینه ام کرده ای که چه؟
بر اصل و نسل و بیخ و بُنم خنده میزنم
می خواستی که شکوه کُنم،خنده میزنم
هر چند الکلی شده ام غرق باورم
مستم ولی نمی شود از "دوست" بگذرم
مستم ولی صدای تو را گوش میکنم
هر چند ساده نیست،فراموش میکنم
هر چند ساده نیست که تنها ترم کنی
این حکم زندگی ست که تنها ترم کنی
این حکم زندگی ست؟..قبولش نمیکنم
حکم خدا که نیست!،قبولش نمیکنم
من متکی به قدرت قانون جنگلم
آماده شو برای پریدن،مُعطلم
آماده شو که فصل پریدن رسیده است
فصلی ست با شُکوه که قطعآ رسیده است
فصلی ست تا عشق خودش را نشان دهد
پرهای روح جلبکی ات را تکان دهد
یعنی دوباره با من دیوانه پر بکش
چون قلب سایه روشن پروانه پر بکش
چون دارکوب مست،بر این کاج نوک بزن
از ما گذشته است،بیا حرف رُک بزن
از ما گذشته است... بیا زندگی کنیم
هر چند با "شکست"... بیا زندگی کنیم
-
عضویت : جمعه ۱۳۸۶/۶/۲ - ۲۱:۰۷
پست: 1412-
سپاس: 6
Re: مرکز ادب ( معرفی ، نظم ، نثر ، خبر ، ... )
شنیدم در زمان خسرو پرویز-
گرفتند آدمی را توی تبریز-
به جرم نقض قانون اساسی-
و بعض گفتمان های سیاسی-
ولی آن مرد دور اندیش، از پیش-
قراری را نهاده با زن خویش-
که از زندان اگر آمد زمانی-
به نام من پیامی یا نشانی-
اگر خودکار آبی بود متنش-
بدان باشد درست و بی غل و غش-
اگر با رنگ قرمز بود خودکار-
بدان باشد تمام از روی اجبار-
تمامش از فشار بازجویی ست-
سراپایش دروغ و یاوه گویی ست-
گذشت و روزی آمد نامه از مرد-
گرفت آن نامه را بانوی پر درد-
گشود و دید با هالو مآبی-
نوشته شوهرش با خط آبی:
عزیزم، عشق من ، حالت چطور است؟
بگو بی بنده احوالت چطور است؟
اگر از ما بپرسی، خوب بشنو-
ملالی نیست غیر از دوری تو-
من این جا راحتم، کیفور کیفور-
بساط عیش و عشرت جور وا جور-
در این جا سینما و باشگاه است-
غذا، آجیل، میوه رو به راه است-
کتک با چوب یا شلاق و باطوم-
تماما شایعاتی هست موهوم-
هر آن کس گوید این جا چوب دار است-
بدان این هم دروغی شاخدار است-
در این جا استرس جایی ندارد-
درفش و داغ معنایی ندارد-
کجا تفتیش های اعتقادی ست؟
کجا سلول های انفرادی ست؟
همه این جا رفیق و دوست هستیم-
چو گردو داخل یک پوست هستیم-
در این جا بازجو اصلن نداریم-
شکنجه ، اعتراف، عمرن نداریم-
به جای آن اتاق فکر داریم-
روش های بدیع و بکر داریم-
عزیزم، حال من خوب است این جا-
گذشت عمر، مطلوب است این جا-
کسی را هیچ کاری با کسی نیست-
نشانی از غم و دلواپسی نیست-
همه چیزش تمامن بیست این جا-
فقط خود کار قرمز نیست این جا-
سید محمد رضا
گرفتند آدمی را توی تبریز-
به جرم نقض قانون اساسی-
و بعض گفتمان های سیاسی-
ولی آن مرد دور اندیش، از پیش-
قراری را نهاده با زن خویش-
که از زندان اگر آمد زمانی-
به نام من پیامی یا نشانی-
اگر خودکار آبی بود متنش-
بدان باشد درست و بی غل و غش-
اگر با رنگ قرمز بود خودکار-
بدان باشد تمام از روی اجبار-
تمامش از فشار بازجویی ست-
سراپایش دروغ و یاوه گویی ست-
گذشت و روزی آمد نامه از مرد-
گرفت آن نامه را بانوی پر درد-
گشود و دید با هالو مآبی-
نوشته شوهرش با خط آبی:
عزیزم، عشق من ، حالت چطور است؟
بگو بی بنده احوالت چطور است؟
اگر از ما بپرسی، خوب بشنو-
ملالی نیست غیر از دوری تو-
من این جا راحتم، کیفور کیفور-
بساط عیش و عشرت جور وا جور-
در این جا سینما و باشگاه است-
غذا، آجیل، میوه رو به راه است-
کتک با چوب یا شلاق و باطوم-
تماما شایعاتی هست موهوم-
هر آن کس گوید این جا چوب دار است-
بدان این هم دروغی شاخدار است-
در این جا استرس جایی ندارد-
درفش و داغ معنایی ندارد-
کجا تفتیش های اعتقادی ست؟
کجا سلول های انفرادی ست؟
همه این جا رفیق و دوست هستیم-
چو گردو داخل یک پوست هستیم-
در این جا بازجو اصلن نداریم-
شکنجه ، اعتراف، عمرن نداریم-
به جای آن اتاق فکر داریم-
روش های بدیع و بکر داریم-
عزیزم، حال من خوب است این جا-
گذشت عمر، مطلوب است این جا-
کسی را هیچ کاری با کسی نیست-
نشانی از غم و دلواپسی نیست-
همه چیزش تمامن بیست این جا-
فقط خود کار قرمز نیست این جا-
سید محمد رضا
Re: مرکز ادب ( معرفی ، نظم ، نثر ، خبر ، ... )
هادی بیات، یکی از فرزندان آیتالله بیات زنجانی، از مراجع تقلید قم، با اشاره به نامه اخیر
مهدی کروبی به رئیس مجلس خبرگان در وبلاگ خود آورده است:
اذان نیمه شب کروبی
شهید مطهری در داستان راستان آورده است که گویا در زمان معتصم عباسی ترکان عهده دار
بسیاری از کارهای حکومتی بودند. البته ترکان ماوراءالنهر اون ورها. سرداران ترک در بغداد
می گشتند و هرکاری می خواستند می کردند و حکومت عباسی هم کاری نداشت. تا جایی
که کم کم دست به عرض و ناموس مردم دراز کردند. نیمه شبی مسلمانی می بیند که یکی
از این سرداران دست زنی را گرفته و به زور با خود می برد. مرد جلو می رود فایده نمی کند.
زن التماس می کند افاقه نمی کند. و آن سردار ترک زن را به خانه ای می کشاند. مسلمان
که می بیند کاری از دستش بر نمی آید بر بام خانه ای می رود و با صدای بلند اذان می گوید.
با صدای الله اکبر او در نیمه شب مردم به کوچه و خیابان می ریزند که چه شده است و او با
فریاد ماوقع را می گوید و آنها نیز یورش می برند و زن بیچاره را از دست آن سردار ترک خارج
می کنند. و این ماجرا باعث می شود که حکومت عباسی فکری برای دست درازی های نظامیان
ترک بکند.
چه قدر این مسلمان شبیه شیخ مهدی کروبی خودمان است که اذان نیمه شبش خواب ها
را آشفته است. دین فروشان او را به ناسزا گرفته اند که چرا خواب خوش مان را برآشفتی
و مردمان، این بار بیدارند چون این جا بغداد نیست و تهران است و تمام ایران است. عده ای
دیگر نیز از خواب برخاسته اند. این بار شاید بشود برای این تعدی ها کاری کرد.
http://hadibayat.blogfa.com/post-228.aspx
مهدی کروبی به رئیس مجلس خبرگان در وبلاگ خود آورده است:
اذان نیمه شب کروبی
شهید مطهری در داستان راستان آورده است که گویا در زمان معتصم عباسی ترکان عهده دار
بسیاری از کارهای حکومتی بودند. البته ترکان ماوراءالنهر اون ورها. سرداران ترک در بغداد
می گشتند و هرکاری می خواستند می کردند و حکومت عباسی هم کاری نداشت. تا جایی
که کم کم دست به عرض و ناموس مردم دراز کردند. نیمه شبی مسلمانی می بیند که یکی
از این سرداران دست زنی را گرفته و به زور با خود می برد. مرد جلو می رود فایده نمی کند.
زن التماس می کند افاقه نمی کند. و آن سردار ترک زن را به خانه ای می کشاند. مسلمان
که می بیند کاری از دستش بر نمی آید بر بام خانه ای می رود و با صدای بلند اذان می گوید.
با صدای الله اکبر او در نیمه شب مردم به کوچه و خیابان می ریزند که چه شده است و او با
فریاد ماوقع را می گوید و آنها نیز یورش می برند و زن بیچاره را از دست آن سردار ترک خارج
می کنند. و این ماجرا باعث می شود که حکومت عباسی فکری برای دست درازی های نظامیان
ترک بکند.
چه قدر این مسلمان شبیه شیخ مهدی کروبی خودمان است که اذان نیمه شبش خواب ها
را آشفته است. دین فروشان او را به ناسزا گرفته اند که چرا خواب خوش مان را برآشفتی
و مردمان، این بار بیدارند چون این جا بغداد نیست و تهران است و تمام ایران است. عده ای
دیگر نیز از خواب برخاسته اند. این بار شاید بشود برای این تعدی ها کاری کرد.
http://hadibayat.blogfa.com/post-228.aspx
گفتم به شیخ شهر كه كارت ریاست، گفت
آنكس كه شیخ هست و ریاكار نیست، كیست
آنكس كه شیخ هست و ریاكار نیست، كیست
Re: مرکز ادب ( معرفی ، نظم ، نثر ، خبر ، ... )
شعر تازه ای از سیمین بهبهانی:
سجاده فرش عنف و تجاوز، ای داعیان شرع خدا را!
بر قتلعام دین و مروت، دست که بسته چشم شما را ؟
الله اکبر است که هر شب، همراه جانِ آمده بر لب
آتشفشان به بال شیاطین، کردهست پاره پاره فضا را
از شرع غیر نام نماندهست، از عرف جز حرام نماندهست
بر مدعا گواه گرفتم، جسم ترانه قلب ندا را
انصاف را به هیچ شمردند، بس خون بیگناه که خوردند
شرم آیدم دگر که بگویم، بردند آبروی حیا را
سهرابها به خاک غنودند، آرام آنچنانکه نبودند
کو چارهساز نفرت و نفرین، تهمینههای سوگ و عزا را ؟
زین پس کدام جامه بپوشند، بهر کدام خیر بکوشند
آنانکه عین فاجعه دیدند، فخر امام ارج عبا را
سجاده تار و پود گسستهست، دیوی بر آن به جبر نشستهست
گو سیل سخت آید و شوید، سجاده و نماز ریا را
سجاده فرش عنف و تجاوز، ای داعیان شرع خدا را!
بر قتلعام دین و مروت، دست که بسته چشم شما را ؟
الله اکبر است که هر شب، همراه جانِ آمده بر لب
آتشفشان به بال شیاطین، کردهست پاره پاره فضا را
از شرع غیر نام نماندهست، از عرف جز حرام نماندهست
بر مدعا گواه گرفتم، جسم ترانه قلب ندا را
انصاف را به هیچ شمردند، بس خون بیگناه که خوردند
شرم آیدم دگر که بگویم، بردند آبروی حیا را
سهرابها به خاک غنودند، آرام آنچنانکه نبودند
کو چارهساز نفرت و نفرین، تهمینههای سوگ و عزا را ؟
زین پس کدام جامه بپوشند، بهر کدام خیر بکوشند
آنانکه عین فاجعه دیدند، فخر امام ارج عبا را
سجاده تار و پود گسستهست، دیوی بر آن به جبر نشستهست
گو سیل سخت آید و شوید، سجاده و نماز ریا را
گفتم به شیخ شهر كه كارت ریاست، گفت
آنكس كه شیخ هست و ریاكار نیست، كیست
آنكس كه شیخ هست و ریاكار نیست، كیست
-
عضویت : جمعه ۱۳۸۶/۶/۲ - ۲۱:۰۷
پست: 1412-
سپاس: 6