آدرسی از پروفسور مهدوی میخواستم ...

مدیران انجمن: parse, javad123javad

نمایه کاربر
بيتا

عضویت : چهارشنبه ۱۳۸۵/۱۱/۱۱ - ۰۰:۳۱


پست: 713

سپاس: 7


تماس:

آدرسی از پروفسور مهدوی میخواستم ...

پست توسط بيتا »


سلام ..
آدرسی از پروفسور مهدوی میخواستم ... (ایمیل . تلفن . وب سایت و ....)

شنیدم دستنوشته ای از انیشتین که در رابطه با شیعه شدن انیشتین بوده در دست او هست که کنجکاوم بدونم حقیقت داره یا نه ؟؟
کسی در این رابطه چیزی نمیدونه ؟؟؟؟
در من کسی آهسته میگرید ....

نمایه کاربر
اميرخان

عضویت : جمعه ۱۳۸۶/۳/۲۵ - ۲۲:۵۶


پست: 829

سپاس: 6

Re: آدرسی از پروفسور مهدوی میخواستم ...

پست توسط اميرخان »

فکر کنم منظورتان همان نامه ی دی ارکلرونگ است!


آلبرت اینشتین(فوت 1955 م) در رساله ی پایانی عمر خود با عنوان: "دی ارکلرونگ"
Die Erkla"rung - von: Albert Einstein - 1954
یعنی:"بیانیه" که در سال 1954 آن را در امریکا و به آلمانی نوشته است - اسلام را بر تمامی ادیان جهان ترجیح میدهد و آن را کاملترین ومعقولترین دین می داند.این رساله در حقیقت همان نامه نگاری محرمانه ی اینشتین با آیت الله العظمی بروجردی(فوت1340ش=1961م) است که توسط مترجمین برگزیده ی شاه ایران محرمانه صورت پذیرفته است اینشتین در این رساله "نظریه ی نسبیت" خود را با آیاتی از قرآن کریم و احادیثی از (نهج البلاغه) وبیش از همه (بحارالانوار) علامه ی مجلسی (که از عربی به انگلیسی توسط حمید رضا پهلوی(فوت1371ش)و...ترجمه وتحت نظر آیت الله بروجردی شرح می شده) تطبیق داده و نوشته که هیچ جا در هیچ مذهبی چنین احادیث پر مغزی یافت نمیشود وتنها این مذهب شیعه است که احادیث پیشوایان آن نظریه ی پیچیده ی"نسبیت" را ارائه داده ولی اکثر دانشمندان نفهمیده اند. از آنجمله حدیثی است که علامه ی مجلسی در مورد
معراج جسمانی رسول اکرم نقل میکند که: هنگام برخاستن از زمین دامن یا پای مبارک پیامبر به ظرف آبی میخورد و آن ظرف واژگون میشود.اما پس از اینکه پیامبر اکرم از معراج جسمانی باز میگردند مشاهده میکنند که پس از گذشت این همه زمان هنوز آب آن ظرف در حال ریختن روی زمین است ...اینشتین این حدیث را از گرانبهاترین بیانات علمی پیشوایان شیعه در زمینه ی "نسبیت زمان" دانسته و شرح فیزیکی مفصلی بر آن مینویسد...همچنین اینشتین در این رساله "معاد جسمانی" را از راه فیزیکی اثبات میکند(علاوه بر قانون سوم نیوتون=عمل وعکس العمل). او فرمول ریاضی معاد جسمانی را عکس فرمول معروف "نسبیت ماده و انرژی" میداند:
E = M.C2 >> M = E :C2
یعنی اگر حتی بدن ما تبدیل به انرژی شده باشد دوباره عینا" به ماده تبدیل شده و زنده خواهد شد. او همچنین در همین رساله عقیده ی به "وحدت وجود" را از خرافات های شایع شده توسط ملا صدرا تلقی کرده و آن را از دیدگاه "فیزیک کلاسیک" و "فیزیک نسبیتی" به شدت مورد حمله قرار می دهد. بطور خلاصه: او میگوید: هر موجودی دارای حیطه و مرز فیزیکی خاص خود است(حیز وجودی) که امکان ندارد با موجود یا وجود دیگری اتحاد یا وحدت داشته یا بیابد...در رابطه با "عقل" نیز با کمال شگفتی - اینشتین نظریه ی اخباریون شیعه را( که عقل را نسبی میدانند و در حریم شرع و دین آن را بکار نمیبرند) صحیح دانسته و میگوید: حق با اخباری های شما ست وهنوز زود است که مردم این را بفهمند.
در ادامه نیز فرمول ریاضی خاصی برای "عقل نظری بشر" ارائه داده و "نسبیت" آن را اثبات میکند. اینشتین در این کتاب همواره از آیت الله بروجردی با احترام و به لفظ"بروجردی بزرگ" یاد کرده و از شادروان پروفسور حسابی نیز بارها یاد کرده با لفظ"حسابی عزیز"
3000000دلار بهای خرید این رساله توسط پروفسورابراهیم مهدوی( مقیم لندن) با کمک یکی از اعضاء شرکت اتومبیل" بنز" از یک عتیقه فروش یهودی بوده و دستخط اینشتین در تمامی صفحات این کتابچه توسط خطشناسی رایانه ای چک شده و تایید گشته که او این رساله را به دست خود نوشته است...همکنون این کتاب ارزشمند در حال ترجمه از آلمانی به پارسی - توسط دکتر عیسی مهدوی( برادر دکتر ابراهیم مهدوی)- و توام با تحقیق و ارائه ی منابع مذکور در متن میباشد و بسیاری از متن آن ترجمه و تحقیق فنی شده است...اصل نسخه ی این رساله اکنون جهت مسائل امنیتی به صندوق امانات سری لندن - بخش امانات پروفسور ابراهیم مهدوی- سپرده شده و نگهداری میشود.


اين هم گزیده ای ازآخرین رساله اینشتین به نقل از سايت IRExpert


DIE ERKLA"RUNG
دی ارکلرونگ ="بیانیه"
ترجمه:دکترعیسی مهدوی
تحقیق و پیشگفتار و پاورقی:
اسکندر جهانگیری

پیشگفتار:

در اوائل سال 1382 شمسی(=2003م) پروفسور ابراهیم مهدوی (تولد1310ش) - مقیم لندن - پس از سفری به امریکا وآلمان و فرانسه
و دیدار با برخی سرمایه داران شرکت اتومبیل سازی"فورد"در امریکا و "بنز" در آلمان و "کنکورد" در فرانسه و جلب رضایت برخی
از اعضاء آنها جهت کمک مالی برای خریداری این رساله ی گرانقیمت بالاخره موفق شدند قرارداد خرید آن از یک عتیقه فروش
یهودی را به امضاء برسانند...بهای این رساله که تماما" به خط خود اینشتین میباشد 3/000/000 دلار تمام شد که به این ترتیب
سرشکن شده / پرداخت گردید:
X - BENZ : $ 1/000/000
(به افتخاراینکه اینشتین آلمانی بود)
X - FORD : $ 1/000/000
(به افتخاراینکه درامریکا میزیست و نیز به افتخار جان.اف.کندی -رئیس جمهور امریکا(مقتول1963م)که در این رساله بارها اینشتین از
وی نام برده و او را رئیس جمهور آینده ی امریکا دانسته است حال آنکه در 1954م(سال نگارش این اثر) هنوز7 سال به زمان انتخاب
وی مانده بود! و این از پیشگوئی های اینشتین به شمار میرود. نیز شاید سرنخهائی از معمای حیرت انگیز ترور زنجیره ای خاندان کندی
در این رساله موجود باشد که بتوانیم دریابیم چرا کندی کشته شد؟ راز این معما کجاست؟ چرا خانواده ی او نیز قربانی شدند؟ و چرا...؟)
X-CONCORDE:$500/000
(به افتخارجناب لاوازیه - مقتول 1794م درانقلاب/ یا شورش/ فرانسه - و نیز قانون بقای ماده ی او که دراین رساله بارها یاد شده است)
X - TITANIC : $ 500/000
(به یادبود کشته شدگان حادثه ی اندوهبار کشتی "تایتانیک" انگلیسی و نیز الکساندر فلمینگ انگلیسی(فوت1955م) - کاشف پنیسیلین و از
یاری کنندگان اینشتین در نگارش این رساله - بخشهائی که مربوط به اسرار علم پزشکی و زیست شناسی و داروشناسی آن میشود...)...

شخصیت های اصلی این رساله:

آلبرت اینشتین(فوت مشکوک1955م) / الکساندر فلمینگ( فوت 1955م)(؟!!)/ آیت الله العظمی سید حسین بروجردی(فوت1961میلادی)
/ نیلز بور(بوهر) شیمیدان و فیزیکدان دانمارکی که او نیز با اینشتین در نگارش این اثر همکاری میکرد(فوت1962م)(؟!!)/ جان.اف.
کندی(مقتول1963م)(؟؟!!)/ علیرضا پهلوی(مترجم و رابط)( کشته شده براثر سقوط هواپیما توسط عناصر سازمان "کا.گ.ب" در1954م
(=1333ش - سال نگارش این رساله؟؟!!)/ حمیدرضا پهلوی(مترجم و رابط)(فوت1371ش=1992م)که نیلز بور اورا به اینشتین معرفی
کرده و در آن زمان 22 ساله بود...

سئوالی که اینجا مطرح میشود این است که چرا سه تاریخ مرگ (1954-1955 و باز 1955م) و نیز سه تاریخ مرگ (1961- 1962
- 1963 م) دقیقا" پشت سر هم واقع شده؟؟ وچرا نویسنده (اینشتین)با همکار اصلی اودراین نگارش(الکساندرفلمینگ) هردو در یک سال
(1955م) مرده اند؟؟ و چرا یکی از مترجمین و رابطها(ع...پ...) در همان سال نگارش رساله بر اثر سقوط هواپیما جان داده است؟؟
و بالاخره چرا باید این رساله از چنین شخصیتی (اینشتین) حدود نیم قرن(!!) مخفی بماند و چرا "صندوق امانات سری انگلیس" به بهانه
پرهیز از ایجاد"یک رولوشن(=انقلاب) خطرناک مذهبی" اجازه ی تکثیر این اثر علمی- مذهبی را تحت هیچ شرایطی به ما نمیدهد؟؟...
اینجانب هیچ نمیدانم!! اگر کسی میداند یا حدس میزند که جریان چه بوده بنده را نیز راهنمائی کند... بینهایت از او سپاسگزار خواهم بود.


دیدار دکتر قاسم غنی با آلبرت انشتین


در دانشگاه پرینستن در ایالت نیوجرسی آمریکا - دسامبر 1945


از کتاب: ياداشتهاي دكتر قاسم غني
(چاپ لندن؛ سال 1359 جلد اول ، ص213 به بعد)
(از جناب آقای جعفر)


چند روز قبل كه پروفسور ارنست هرتسفلد به واشنگتن آمده و در سفارت او را به ناهار دعوت كرده بودند من هم دعوت داشتم...
آن روز موقع خداحافظي كه هرتسفلد به پرينستون برمي گشت گفتم ميل دارم دكتر آلبرت اينشتين معروف را ملاقات كنم. گفت من ترتيب ملاقات را مي دهم.
به طور مزاح گفتم به اينشتين بگو يك ايراني خاطرخواه داري كه نه با تئوري «نسبي» تو كاري دارد نه با تئوريهاي آتوم و كشف بمب اتوميك نه به بُعد رابع كار دارد و نه به وزن نور، فقط به عنوان اينكه نيوتن قرن حاضر هستي و از اساتيد علم، ميل دارد تو را زيارت كند.
گفت همين طور پيغام را خواهم رساند. خلاصه در تاريخ 16 دسامبر پروفسور ارنست هرتسفلد كاغذي به فرانسه نوشته بود به اين مضمون:
با اينشتين مذاكره كردم مي گويد كمال خوشوقتي را به ديدن شما خواهد داشت و انتخاب روز را كاملاً به شما واميگذارد تا آخر دسامبر جز 27 دسامبر و يا هفتة اول ژانويه – خبر بدهيد و بعد نقشة حركت را شرح داده. در خاتمه ميگويد كه ملاقات شما در واشنگتن تأثير زيادي در من داشته و هميشه مايل به ديدن شما هستم.
...از پله هاي كوچك كه پايين رفتيم در باز شد و پيرمرد بسيار نوراني و پاكيزه اي يعني اينشتين پيدا شد. به قول ملاي رومي:


ديد پيري كاملي پرمايه اي - آفتابي درميان سايه اي


... (درادامه گفتگو انشتین گفت) مسائل علمي ترجمه اش به يك زبان كه انسان بداند آسان است البته شعر و ادب موضوع ديگري است آنها قابل ترجمه نيستند و به ترجمه درنمي آيند و در ترجمه لطف خود را گم مي كنند، ولي علم را آسان مي توان ترجمه كرد.


بعد (انشتین) از من پرسيد چه چيزهايي مورد علاقة زياد شما است.
گفتم من اساساً طبيبم و چيزي كه زياد جالب توجه من است تاريخ تمدن و علم است. گفت چه موضوع خوبي است.
بعد گفت ايران و اسلام تمدن بزرگي در تاريخ علم داشته اند. گفتم چنين است.
پرسيد چه عهدي بزرگ ترين عهد علمي است. گفتم قرن چهارم هجري، يعني 11 ميلادي.
گفت چطور؟ گفتم مسلمين از قرن دوم به تدريج با علوم آشنا شدند، ولي مدتي وقت به ترجمه آثار يوناني ها و رومي ها و ايراني ها و سرياني ها و غيره گذشته كه غالباً همه از مآخذ يوناني است.
بعد از شيوع اين ترجمه ها دورة ظهور بزرگاني مي رسد كه خود ابتكار و استادي داشته اند و در فلسفه اشخاصي چون ابن سينا، در طب چون رازي، در رياضي چون ابوريحان ظاهر شده كه كلام قدما را مورد نقد قرار داده، خوب تجارب داشته و اظهارنظر مستقل داشته و مفاهيم خود را به اضافة نظرهاي خاص خود بر آن افزوده اند.
اينشتين از كار سرياني ها تحقيق كرد، از كار مدرسة اسكندريه. خيلي خيلي از اين تحقيقات لذت مي برد. بعد از مكتب اسپاني پرسيد. شرحي گفته شد و تأثير آنها در اروپايي ها.



گفت اطباي مسلم و ايراني تجارب هم داشته اند؟
گفتم بلي، مخصوصاً رازي. از انگل و اسيد سولفوريك و تجارب مريضخانه ها و كلينيكي او صحبت شد كه او را «مجرب» لقب داده اند. ازجمله گفتم كه اين تجربه بيشتر در عالم طب بوده، ساير علوم بيشتر نظري و حتي نظري صرف بوده. از فيزيك ابوعلي كه همان فيزيك ارسطو است صحبت شد.



با آنكه من خيلي ميل داشتم كه هرچه بيشتر ممكن شود من از او بپرسم و او را وادار كنم بيشتر جواب سؤالات مرا بدهد، تا به اينجا اين طور واقع شد كه هي او سؤال مي كرد، خيلي هم لذت ميبرد و بيشتر رفيق و شكفته شد.


اينجا از متد قدما صحبت كردم كه بقراط مي گفت طبيب بايد دو بال داشته باشد، يكي بال تجربه و مطالعه و ديگري بال نظر و تعقل، تا بتواند بپرد؛ با يك بال نمي توان طيران كرد. عقل و منطق بايد معدل و راهبر تجربه باشد و تجربه مؤيد تعقل. خيلي اين اصل را پسنديد و از متد «استنتاج» و «استقراء» صحبت شد. گفتم امروز زياد به «پوزي تيويسم» اهميت مي دهند و منحصر به تجربه مي كنند.


بعد گفت اين افراط است، مسائلي هست كه به تجربه درنمي آيد و راه وصول به آن حقايق غير از تجربه است.
گفتم پس شما متد علمي آمريكايي ها را خراب مي شماريد. خنديد و گفت بلي خوب دريافتيد و درست اشاره كرديد. علم مكانيك شده و فقط به منظور «عمل» درآمده.
اضافه کردم: و فايده (سود)
گفت بلي كه همان عمل است.


بعد از «پراگماتيسم» ويليام جمس و فلسفة علمي آمريكا حرف زده شد.
خيلي خنديد و گفت اگر از آمريكائي بپرسي «چنگال چيست؟»، جواب مي دهد «چيزي است كه خوردن را تسهيل مي كند»، درحالي كه چنگال غير از اين است و طور ديگر بايد تعريف شود.


مواظب بودم (دقت می کردم)، در مسائل به حدي كلي قضيه و نقطة حساس را اشاره ميكرد و مستقيم و درست انگشت را روي قضيه مي گذاشت كه علامت عالم پخته است.
گفت بايد عقل و منطق و ساير ضعب معارف بشر را هم درنظر گرفت. گفت واردات ذهني (اين تويشن) هم موضوع مهمي است؛ غالب مخترعين از راه واردات ذهني به كشف رسيده اند قبل از هر تجربه اي.


در اينجا با ملايمت گفتم دكتر اينشتين، من چند روز قبل كه پروفسور هرتسفلد به من نوشت و تلگراف كرد و امروز را براي ملاقات و زيارت شما معين كرد خيلي خوشوقت شدم. ضممناً به حكم «تداعي معاني» چون به ياد شما و ملاقات شما بودم و قهراً به ياد توري ها و عقايد علمي و مباحث شما افتادم، شعري در فارسي به نظرم آمد كه از شما بپرسم كه چطور منطبق با اصل علمي است، منتهي به شكل بحث يك نفر شاعر و آن شعر هاتف اصفهاني است كه ادوارد براون در تاريخ ادب ايران شرح حال او و شعر او را نوشته.
اين مرد در قسمت اخير قرن 12 هجري مرده و او مي گويد:



چشم دل بازكن كه جان بيني
آنچه ناديدني است آن بيني


آنچه نشنيده گوش آن شنوي
وآنچه ناديده چشم آن بيني


دل هر ذره اي كه بشكافي
آفتابيش در ميــان بيني



و شعر را براي او ترجمه كردم.
گفت بلي همان قشنگي فكر قدما است و به حدي زود دريافت و با سبك مستقيم و موجز و روشن خود تفسير كرد كه حظّ بردم.



گفت تصور مي كنم مي خواهد در عظمت خلقت و اسرار علم بگويد كه بلي همان ذره (ذيمقراطيس را نام برد) را كه قدما مي گفتند قابل قسمت نيست و جزء لايتجزي است اين قدر اسرار در آن هست كه همان كوچكترين شيئي عالم تصور باز آفتابي در آن خوابيده است. البته اين حرف قشنگ متكي به عالم واقع و خارج و تجربه نيست.


بعد از تئوري ذيمقراطيس و قدما حرف زد و گفت: چطور در جائي مي شود ايستاد و گفت: ديگر قابل قسمت نيست؟ مادّه تا تصور كار كند و تا ابد قابل قسمت است.


بعد صحبت از عرفا و تخيلات قشنگ آنها شد.
... گفتم تاگور را چگونه ديديد؟ گفت مرد خوش مشرب فهميده اي بود با دماغ باز و قلب صاف.
بعد گفت ولي پوانكاره خيلي «پوزي تيويست» بود. در اينجا تأملي كرد و گفت «پوزي تيويسم» به معنائي كه من ميگويم. گفتم بلي ملتفت شدم، مقصود اين است كه تنها راه وصول به حقيقت را تجربه مي داند.
با تبسم پدرانه و خيلي شكفتگي از استشهاد من خوشش آمد.
... بعد گفت بلي (پوانکاره) تجربه را تنها و تنها راه وصول به حقيقت مي شمرد.




(انشتین) گفت تجربه تنها راه وصول به حقايقي است كه ممكن است تسليم آن شويم، نه اينكه ماوراي تجربه حقيقتي نيست. بسياري از حقايق به تجربه درنمي آيند و عقل ما، قلب ما، به آن نمي رسد.


(در آخر) گفتم من نفيس ترين وقتها را گرفته ام. براي من ماية كمال لذت و خوشي است كه شما را زيارت كردم و اميدوارم در آينده هم موفق شوم. و چون گفتم كه وقت عزيز شما را گرفتم، گفت ابداً ، چنين نگوئيد، خيلي خيلي من لذت بردم باز هم بيائيد و من از ملاقات شما مسرور ميشوم.
موقع حركت دست داد و در را باز كرد و دنبال ما روان شد. هرچه اصرار كردم كه بين هواي داخل اطاق و راهرو اختلاف است، خوب است تشريف نياوريد، گفت نه، بايد راه نشان بدهم. گفتم راه واضح است. گفت نه بايد با شما بيايم. آمد و در راهرو باز صحبت ايران و هوا كرد و خيلي از ملاقات اظهار مسرت كرد. دوباره با كمال محبت دست داد و در حياط را باز كرد و تا ما دور شديم در باز بود و تواضع ميكرد. در طي صحبت واقعاً متذكر بودم كه سعادتي است كه دقايقي همدم يكي از اكابر علم بشر كه در صف اول جمع ادوار قرار دارد واقعم، و خدا را شكر ميكردم. همنشيني مقبلان چون كيميا است. همان ديدن اين ارواح مكرّم سعادتي است كه بايد به فال نيك گرفت و توشة حيات شمرد. اين مرد بزرگ واضع تئوري نسبيت و بُعد چهارم و مجدد هندسه اقليدس، تعيين كننده وزن نور، عقيده به اينكه هرچه هست انرژي است واضع نظرية جديد ذره و آتوم، انرژي آتوم و غيره و غيره كه او را هموصف و گاهي مقدم بر كپلرها و گاليله ها و نيوتن ها و لاپلاس ها قرار داده و سادگي زندگي و فروتني حكم يكي از آحاد عادي ناس را دارد. ساعت شش با اتومبيل هرتسفلد به استاسيون آمده حركت كردم و ساعت 11:30 به واشنگتن رسيدم. روز بسيار بسيار خوش و مبارك و فراموش نشدني بود.


(از جناب آقای جعفر)



خبرگزاري اقتصاد ايران منتشر كرد:

تهران - خبرگزاری اقتصادی ایران

اكونيوز: در اوائل سال 1382 شمسی(=2003م) پروفسور ابراهیم مهدوی (تولد1310ش) - مقیم لندن -

پس از سفری به امریکا وآلمان و فرانسهو دیدار با برخی سرمایه داران شرکت اتومبیل سازی"فورد"در

امریکا و "بنز" در آلمان و "کنکورد" در فرانسه و جلب رضایت برخی از اعضاء آنها جهت کمک مالی برای

خریداری این رساله ی گرانقیمت بالاخره موفق شدند قرارداد خرید آن از یک عتیقه فروش یهودی را به

امضاء برسانند.





به گزارش خبرگزاري اقتصادي ايران ، بهای این رساله که تماما" به خط خود اینشتین میباشد سه ميلون

دلار تمام شد که به این ترتیب سرشکن شده و پرداخت گردید:



X - BENZ : $ 1/000/000(به افتخاراینکه اینشتین آلمانی بود)



X - FORD : $ 1/000/000(به افتخاراینکه درامریکا میزیست و نیز به افتخار جان.اف.کندی -رئیس جمهور

امریکا(مقتول1963م)که در این رساله بارها اینشتین از وی نام برده و او را رئیس جمهور آینده ی امریکا

دانسته است.

حال آنکه در 1954م(سال نگارش این اثر) هنوز7 سال به زمان انتخاب وی مانده بود! و این از پیشگوئی

های اینشتین به شمار میرود.

نیز شاید سرنخ هائی از معمای حیرت انگیز ترور زنجیره ای خاندان کندی در این رساله موجود باشد که

بتوانیم دریابیم چرا کندی کشته شد؟ راز این معما کجاست؟ چرا خانواده ی او نیز قربانی شدند؟

وچرا...؟)



X-CONCORDE:$500/000(به افتخارجناب لاوازیه - مقتول 1794م درانقلاب/ یا شورش/ فرانسه - و نیز

قانون بقای ماده ی او که دراین رساله بارها یاد شده است)



X - TITANIC : $ 500/000(به یادبود کشته شدگان حادثه ی اندوهبار کشتی "تایتانیک" انگلیسی و نیز

الکساندرفلمینگ انگلیسی(فوت1955م) - کاشف پنیسیلین و از یاری کنندگان اینشتین در نگارش این

رساله - بخشهائی که مربوط به اسرار علم پزشکی و زیست شناسی و داروشناسی آن میشود...)...



شخصیت های اصلی این رساله:



آلبرت اینشتین(فوت مشکوک1955م) / الکساندر فلمینگ( فوت 1955م)(؟!!)/ آیت الله العظمی سید

حسین بروجردی(فوت1961میلادی)/ نیلز بور(بوهر) شیمیدان و فیزیکدان دانمارکی که او نیز با اینشتین

در نگارش این اثر همکاری میکرد(فوت1962م)(؟!!)/ جان.اف.کندی(مقتول1963م)(؟؟!!)/ علیرضا پهلوی

(مترجم و رابط)( کشته شده براثر سقوط هواپیما توسط عناصر سازمان "کا.گ.ب" در1954م(=1333ش -

سال نگارش این رساله؟؟!!)/ حمیدرضا پهلوی(مترجم و رابط)(فوت1371ش=1992م)که نیلز بور اورا به

اینشتین معرفی کرده و در آن زمان 22 ساله بود...



سئوالی که اینجا مطرح میشود این است که چرا سه تاریخ مرگ (1954-1955 و باز 1955م) و نیز سه

تاریخ مرگ (1961- 1962 - 1963 م) دقیقا" پشت سر هم واقع شده؟؟ وچرا نویسنده (اینشتین)با همکار

اصلی اودراین نگارش(الکساندرفلمینگ) هردو در یک سال(1955م) مرده اند؟؟ و چرا یکی از مترجمین و

رابط ها(ع...پ...) در همان سال نگارش رساله بر اثر سقوط هواپیما جان داده است؟؟



و بالاخره چرا باید این رساله از چنین شخصیتی (اینشتین) حدود نیم قرن(!!) مخفی بماند و چرا "صندوق

امانات سری انگلیس" به بهانه پرهیز از ایجاد"یک رولوشن(=انقلاب) خطرناک مذهبی" اجازه ی تکثیر این

اثر علمی- مذهبی را تحت هیچ شرایطی به ما نمیدهد؟؟...



ترجمه:دکترعیسی مهدوی

تحقیق و پیشگفتار و پاورقی:اسکندر جهانگیری






برگزیده ی ترجمه ی آخرین رساله ی اینشتین3
منبع:]IRExpert
سرآغاز متن کتاب)(اولین عبارت کتابچه ی اینشتین/ خطاب به آیت الله بروجردی این عبارت آلمانی است)
Herzliche Gru"&e von Einstein(هرتسلیش گروسس فن اینشتاین = با صمیمانه ترین سلام ها از اینشتین =)
محضر شریف پیشوای جهان اسلام...جناب سید حسین بروجردی...پس از 40 مکاتبه که با جنابعالی بعمل آوردم اکنون دین مبین اسلام و...آئین تشیع 12 امامی (*1*) را پذیرفته ام/ که اگر همه ی دنیا بخواهند من را از این اعتقاد پاکیزه پشیمان سازند هرگز نخواهند توانست حتی من را اندکی دچار تردید سازند! اکنون که مرض پیری مرا از کار انداخته و سست کرده است ماه مرتس(= مارس)(*2*) از سال1954 (*3*) است که من مقیم امریکا و دور از وطن هستم.
به یاد دارید که آشنائی من با شما از ماه اوگوست(= اوت)(*4*) سال 1946 یعنی حدود 8 سال قبل بود(*5*).
خوب به یاد دارم که وقتی در 6 اوگوست(اوت) 1945 آن مرد ناپاک پلید(*6*)اکتشاف فیزیکی من را - که کشف نیروی نهفته در اتم بود - همچون صاعقه ای آتشبار و خانمانسوز بر سر مردم بی دفاع هیروشیما فروریخت من از شدت غم و اندوه مشرف به مرگ شدم و در صدد برآمدم که موافقتنامه ای بین المللی ... به امضاء و تصویب جهانی برسانم.
گرچه در این راه برای من توفیقی حاصل نشد ولی ثمره ی آن آشنائی با شما مرد بزرگ...بود که هم تا حدی من را از آن اندوه عظیم خلاص نمود و هم بالاخره سبب مسلمان شدن پنهانی من شد. و چون این آخرین یادداشت من در جمعبندی این چهل نامه است/ برای خوانندگان گرامی(بعدی) نیز مینویسم: همانگونه که آقای... بروجردی - مقیم شهر قم/ در ایران - میدانند:
من دراوگوست(اوت)1939(*7*) طی نامه ای به روزولت - رئیس جمهور وقت امریکا - او را از پیشرفت آلمان نازی - که در ابتدای جنگ جهانی دوم بود - در مسئله ی شکافتن اتم و آزاد کردن و مهار انرژی عظیم آن جهت کشتار... و نابود کردن آنی برخی شهرها... مطلع ساختم و اکیدا" به او (روزولت) گفتم که برای بازداشتن آلمان نازی از این نقشه ی جنایت آمیز...باید ابرقدرتی چون امریکا - که به نظر من عاقلترین و...خونسردترین ابرقدرتهای دنیای فعلی است - سریعا" گروهی را مامور بررسی و تحقیق علمی- در شکافتن هسته ی اتم - بنماید و به سرعت باید بمب اتم را بسازد چون دیر یا زود این سگ از زنجیر در رفته - یعنی آدولف هیتلر ...نژادپرست خونخوار - آن(بمب اتم) را ساخته و چون ببیند از راه جنگ متعارف حریف تمامی دنیا نمیشود - حتما" متوسل به آن شده و لااقل چندین شهر بزرگ را هدف بمب اتمی خود قرار میدهد.اما وقتی امریکا...آن را از قبل ساخته واعلان نموده باشد دیگر امثال هیتلر دیوانه نمیتوانند دنیا را به آتش بکشند! پس جناب پاپ پیوس دوازدهم نیز - که آغاز دوره ی پاپی وی برای مسیحیان کاتولیک جهان / از همان سال 1939 بود - فتوا به این امر صادر کرد و فقط اکیدا" قید نمود که:"هرگز نباید از این سلاح اتمی برای جنگ - حتی با خود نازیهای آلمان - استفاده شود...". سپس (من) نامه ای به محضر شریف پیشوای اسلامی آن زمان...سید ابو-ال- حسن (ابوالحسن) اصفهانی - که مقیم نجف بودند - نوشتم/ ایشان نیز در جواب گفتند که:"از باب ناچاری لازم است که بمب اتم ساخته شود تا آلمانها بهراسند و دست به حمله ی اتمی به هیچ کشوری نزنند. ولی استعمال این سلاح مرگبار در قانون اسلام بطور کلی ممنوع است و هرگز نباید از آن - به نحو ابتدائی - استفاده شود حتی علیه خود آلمان نازی...باز تاکید میکنم : تا آنجا که امکان دارد نباید سلاح اتمی بکار گرفته شود و باید با اسلحه ی متعارف با آلمان نازی مقابله کرد".
آری ! جهان در آن روزها وضعی اضطراری پیدا کرده بود. به حکم چنین بزرگمردانی (از ادیان و مذاهب مختلف) من (اینشتین) ناچار بودم که روزولت را در جریان ساخت بمب اتم قرار دهم واین اقدام مانع عملکرد آلمان نازی شد و با این عمل من جان بسیاری از مردم دنیا نجات داده شد/ اما افسوس که این فرمول به دست آن مرد دیوانه ی دیگر(*6*) افتاد و توصیه های من و روزولت را از یاد برده/ دچار وسوسه ی شیطانی شد و در حال مستی دستور داد که خلبان احمق و جنایتکار او در6 اوگوست (اوت)1945 - که دنیا تازه داشت طعم تلخ جنگ دوم را از یاد برده و صلح جهانی در حال استقرار بود - این بمب خطرزا را ...در هیروشیما فروافکند!! بمبی که بقدر یک توپ بیشتر اندازه نداشت به زمین نرسیده در آسمان منفجر و شهری را مبدل به خاکستر کرد!! احساس میکنم که هرگاه به یاد این حادثه می افتم چند ماه و یا چندین سال از عمرم کاسته میشود و پیرتر میشوم!!




و من همانطور که در جنگ اول جهانی ... بین سالهای 1914-1918... درصدد ارائه ی طرح صلح جهانی بودم و موفق نشدم/ دراین 6 سال سیاه جنگ دوم ... 1939-1945 ... نیز دائما" در تکاپو بودم که بنحوی بتوانم طرح صلح جهانی را ارائه بدهم / باز هم نتیجه نگرفتم!! گویا شکافتن هسته ی اتم بسیار آسانتر بود از شکافتن قلب سخت و سیاه انسان!! براستی که این موجود دوپا (!) سرسخت ترین موجودات جهان است!! ... و در مقیاسهای کوچکتر نیزهمواره ناکام بوده ام / هنگامی که ورزشهای رزمی ازجمله کاراته/ جودو/ و کنگ فو و مانند این چیزها {...} از شرق وحشی بی تمدن و خرچنگ خوار- یعنی چین وژاپن وکره - به سوی اروپا و امریکا آمد/ من ازجمله مخالفان اینگونه ورزشها بودم وتاکید میکردم که چنین آداب و رسوم وحشیانه ای خشونت را در جامعه رواج میدهد... ولی همه مانند دیوار گچی (!) به من نگاه کردند و هیچ نگفتند... وچنانکه خود حضرت عالی (= آقای بروجردی) برای من در جواب نامه ی ((ایکس - 25)) مرقوم فرموده اید// ... در اسلام ... حتی کندن یک مو یا ایجاد یک خراش سطحی و یا حتی اندک ناراحت ساختن یک انسان - غیر مجاز و ممنوع است!!//. آری! سیاست فقط فکر لحظه های هیجان آور را در سر می آورد/ حال آنکه این عملکردهای سیاسی همچون قوانین معادلات ریاضی نتایج وعواقبی جبران ناپذیر و غیر قابل دفع را در پی می آورند!! و اکنون ای جناب...بروجردی/ ای پیشوای خردمند و ای پدر مهربان... بسیار از شما سپاسگزارم که در1952 در پی مرگ(( وایتسمن)) - رئیس جمهور وقت اسرائیل - هنگامی که من از شما تقاضای مشاوره کردم که / آیا ریاست جمهوری اسرائیل را - که رسما" وعلنا" به من(اینشتین) پیشنهاد شد و همگان مرا یک یهودی دنیا دیده ومهاجرازوطن میدانستند...- بپذیرم؟/ خود درجواب نامه((ایکس- 32)) فرمودید:"انسان خداترس وخردمند چنین پیشنهادی را هرگزنمیپذیرد. هر کس به دنبال سیاست رفته آلوده شده است. پس شما خود را آلوده ی سیاست نکنید!".
لذا من(اینشتین) نیز به بهانه ی اشتغالات علمی/ این پیشنهاد را رد کردم...
*****************************************
چون پاپ پیوس دوازدهم در عالم مسیحیت فرد اول تحقیقات مذهبی من بود/ در جلسه ای خصوصی از وی پرسیدم که/ فرد اول جهان اسلام - که داخل در مسائل سیاسی نباشد و بی طرفانه اسلام را به من معرفی کند - چه کسی است؟/ آن مرد پاک متفکرانه اندیشه ای کرد ودستی به عینک خود زده - آن را جابجا نمود وگفت:"اگر نام من را در شرایط کنونی (1946 میلادی)- که تازه جنگ جهانی خاتمه یافته و حدود یک سالی از آن میگذشت - فاش نسازی/ که من این حرف را به تو زده ام/ با صراحت باید بگویم شخص اول جهان اسلام جناب ... بروجردی است و به نظر من (پاپ) او انسانی مستقیم الخط و دارای حرکتی یکنواخت است. به اشخاص دیگر مراجعه نکن که به تو(= اینشتین) دروغ خواهند گفت و واقعیت را واژگونه جلوه خواهند داد!"...دیگر چیزی نپرسیدم و از محضر وی(= پاپ) اجازه مرخصی اخذ نمودم/ او(= پاپ) لبخندی پرمعنی زد! از آن سال بود که مکاتبات من(= اینشتین) با جناب عالی(= آقای بروجردی) شروع شد و غیر از نامه هائی که به امثال بزرگوارانی چون: سید ابو- ال - حسن (ابوالحسن) اصفهانی (مرجع نجف - عراق) نوشته بودم مفتخر به نامه نگاری با حضرت عالی شدم.
*****************************************
تا اینکه در سال قبل - یعنی 1953(= 1332ش) اتفاقی رخ داد / جمعی از فرقه ی ((شیخیه))(*1*) ... که مقیم امریکا میباشند - من (اینشتین) را به یک کنفرانس تبلیغاتی دعوت نمودند. موضوع جلسه مقام شخصی به نام((شیخ احمد احسائی))(*2*) بود . تا نام او را بردند به یاد آن اسناد محرمانه ای افتادم که پاپ پیوس دوازدهم به من نشان داده بود/ در آن اسناد یکی از جاسوسان درجه اول انگلستان همین فرد بوده که لباس روحانی به تن کرده و در زمان سلطنت فتحعلیشاه قاجار مامور تبلیغ علیه دین اسلام در ایران شده بود! من(اینشتین) از ماهیت اعتقادات ((احسائی)) به خوبی آگاهی داشتم/ وی فردی بی مذهب وجیره خوار انگلستان بوده است/ در نامه هائی که نوشته بود حتی پیامبر اسلام را به تمسخر گرفته وگاه ناسزا گفته بود! ولی با این همه ((شیخیه))(*1*)((بابیه))(*3*) و((بهائیه))(*4*) وی (= شیخ احمد احسائی) را تجسم دوباره ای ازجسم پیامبراسلام میدانند! من به سختی جلسه را تحمل میکردم. حالات ظاهری من عوض شده بود. یکی ازحضار از دور متوجه من شد و نزدیک آمده گفت:"جناب اینشتین! گویا حالتان بد شده است! میتوانم نوشیدنی برای شما بیاورم؟"من نیز فرصت را غنیمت شمرده گفتم:"میل نوشیدنی ندارم/ اگراجازه بدهید سالن را ترک میکنم!". (ادامه دارد)...
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پاورقی ها:
(*1*) Sheichitisch
(*2*) (1826-Scheich - Ahmed - Ahsaii (1752
(*3*) Babis
(*4*) Bahaiitisch
_________________






تلاش فرقه ی شیخیه برای جلب نظراینشتین و جریان جزوه ای که به هنگام ترک مجلس به وی دادند):
*****************************************
با اینحال هنگام ترک مجلس یک جزوه به من(= اینشتین) دادند که به انگلیسی بود و در آن جزوه شخصیت ((ملاصدرا))(*1*) و((فیض کاشانی))(*2*) و((شیخ احمد احسائی))(*3*) و((سیدعلی باب))(*4*) و((سید(؟؟)حسینعلی بهاء))(*5*) بعنوان پنج رکن مکتب اسلام...مطرح شده بود!! بعلاوه عمده ی آن رساله در تمسخر و استهزاء به فقیهان اسلام از جمله...محمدباقرمجلسی... نگارش یافته بود.عبارات رساله خیلی بی ادبانه...تند و غیر منطقی...کودکانه واحساسی بود...آن رساله ی پوشالی را به عجله و گذرا مطالعه کردم {.........} (پس) چون...مبانی فکری آن پنج نفر را تحقیق نمودم همگی را به سختی مورد حملات علمی خودم قرار دادم/ یک روز که در پارک قدم می زدم فردی از- به اصطلاح - شیعیان مقیم امریکا نامه ای به من داد{.........} و خود رفت. نامه را گشودم...امضاء پائین آن به اسم شما بود...مضمون نامه را که خواندم دانستم که از شخصی دیگر است و پائین آن(خطاب به من) نوشته بود:"جواب را به دست فلانی بده و در فلان مکان میتوانی او را ملاقات کنی!". سراسر نامه دفاع از ملاصدرا(*1*)و... بود {.........} به من(= اینشتین) سخت توهین کرده بود/ از جمله نوشته بود:"...در نفهمی تو(= اینشتین) همین اندازه بس که با فقیهان عوام صفت مکاتبه می کنی!! ... چه کسی به تو گفته که علیه ملاصدرا و... که ذ ره ای حرف آنها را نفهمیده ای مقاله نویسی کنی؟؟...ای احمق! اگرچیزی را نمی فهمی بگو نمیفهمم! چرا انکار میکنی؟؟". به منزل رفتم و با کمال خونسردی شروع نمودم به نوشتن جواب این نامه ی زشت. ابتدا نوشتم:"...من(= اینشتین) آنطور که گفتی/ نفهم(*6*) نیستم.لااقل جائی که بتوانم و فهمیده باشم نظری میدهم و مثل شما فیلسوفها نیستم که حتی در کارخدا هم فضولی کرده و نظر بدهم و آنگاه هر کس را که نظریات خیالی و پوشالی فیلسوفان را نپذیرد کافر(*7*) قلمداد کنم!!...آن ملاصدرا که بت مورد پرستش توست(!)... آنقدر(...) بوده که در مبحث"معراج"پیامبر اسلام(*8*)...استدلال کرده که چون تمامی سیارات به دور زمین می چرخند(!!) و هر چیزی (درحال سقوط) میل به مرکز خود دارد/ لذا می بایست سیارات نیز بر روی زمین سقوط کنند(!!) ولی خدا آنها را در گویهای شیشه ای همچون حلقه های پیاز(!!) میخکوب کرده(!!) و این شیشه های فلکی(!!) خورشید و ماه و دیگر سیارات را گرداگرد زمین در هوا معلق نگه داشته اند و معراج جسمانی پیامبر مورد قبول ما فلاسفه(= ملاصدرا و...)نیست چون اگر او با جسم خودش می خواست از این محوطه عبور کند این شیشه های آسمانی (!!) می شکست(!!) و نظام فلکی درهم میریخت!!... پس ملاصدرای شما معراج جسمانی پیامبر اسلام را که در خود قرآن نیز آمده(*9*) با چنین استدلال(...)ای رد کرده است. وامروز هر بچه ی دبستانی به استدلال ملاصدرا میخندد!! {.........} ". مطلبی دیگرکه درآن نامه مطرح کردم این بود:"...شما فلاسفه ی - به اصطلاح -اسلامی قائل به"وحدت وجود"...(*10*) شده و ملاصدرا و محی- ال- دین(محی الدین)عربی وامثال آینها را از مبتکران این طرح فلسفی میدانید و معتقد هستید که همه چیز با هم یکی است(!!) و در عالم هرچه هست خدا و وجود الهی است. من(= اینشتین) این قدر عقل و شعور دارم که این خرافات را احمقانه بدانم !! چگونه ملاصدرا وجود نامحدود / بی نهایت و بی حد و مرز خداوندی را با وجود محدود/ متناهی و دارای حد و اندازه ی مخلوقات وی یکی فرض کرده است؟؟ هرکس اندکی ریاضیات بداند این خرافه ی کفرآمیز را قبول نخواهد نمود...طرف صحبت من(= اینشتین) نیزآقای بروجردی است که توازتشابه نام خود با او- برای خودت تبلیغ میکنی!!...".
دیگر اینکه نوشتم:"...ملاصدرا{...} دیوانه های رانده شده ی تاریخ همچون حلاج(*11*)و... را دوستان خاص خدا و سرپرست امور دراویش میداند و اطاعت از چنین موجودات نفرت انگیزی را تکلیف(*12*) می پندارد!! من(= اینشتین) لااقل این اندازه عقل و فهم دارم که تا پیامبران بزرگ و خردمند و پیشوایان آگاه و پاک ...دوازده گانه(*13*) برای ما رهبران هدایت...هستند تبعیت از آن دیوانگان از زنجیر گریخته(= حلاج و...) را جنایتی عقلانی بدانم{.........} و این است که جناب آقای بروجردی برای من(= اینشتین) در جواب نامه ی((ایکس - 12)) تبعیت از غیر پیشوایان دوازده گانه را ممنوع و بدعت(*14*) معرفی نموده است"(ادامه دارد...).
*****************************************
پاورقی ها:
(*1*)
Mola Sadra(1640).(*2*)Feiz Kaschani(1680
(*3*)Scheich Ahmed Ahsaii(1826
(*4*)
Seijed Ali Bab(1850).(*5*)Seijed(??)Hosejnali Baha(1892)
(*6*)
unversta"ndig.(*7*)ungla"ubiger.(*8*)himmelfahrt
(*9*) قرآن کریم/ سوره17(اسراء = بنی اسرائیل)/ آیه1.
(*10*)
Der Pantheismus.(*11*)Halaj.(*12*)aufgabe
(*13*)
zwo"lffach.(*14*)neuerung






برگزیده آخرین رساله اینشتین/ دنباله ی پاسخ اینشتین به یک فیلسوف ایرانی مدافع ملاصدرا:
و دست آخر اینکه نوشتم:"...اما اینکه میگوئی ملاصدرا حق داشته معاد جسمانی را انکار کند به این علت که بازگرداندن چیز از بین رفته (یعنی بدن خاکی= اعاده ی معدوم) لازم می آید!! {بی خردمندانه}ترین توجیه ها است چون ...طبق قانون بقای ماده و انرژی : هیچ چیز از میان نخواهد رفت/ بلکه ماده آنقدر تجزیه میشود که مبدل به مولکول و در نهایت:اتم و در نهایت: طیفی از انرژی شود و بدن انسان مرده نیز تابع این قانون جهانشمول است. پس آن خداوندی که این بدن و این خاک را آفرید/ قدرت تعقیب آن مولکولها و بازگرداندن و جمع نمودن آنها و تشکیل دوباره ی موجود زنده را دارد/ نهایتا" اگر حتی تبدیل به انرژی هم شود خداوند قدرت دارد که آن طیف از آن مولکول و بالاخره از آن موجود پوسیده ... و در فکر و نظر امثال تو(= فیلسوف ایرانی)"معدوم" (*1*) و نابود شده را تعقیب کرده و باز با تراکم انرژی مذکور/ ماده ی مذکور را دوباره بسازد و انرژی هیچگاه نابود نخواهد شد/ بلکه ممکن است تغییر شکل داده باشد/ وگرنه آن طیف انرژی همان طیف است در شکلی دیگر.
این هم امروزه برای هر بیسوادی معلوم است که: ماده از تراکم انرژی است/ رنگ وهیئت ماده نیز نوعی از بروز و تظاهر انرژی است...اگر ماده را (تا انتها) تجزیه کنیم به انرژی می رسیم - که راز بمب اتم همین است!".
(در اینجا اینشتین مطالعات قرآنی خود را اینگونه در پاسخ فیلسوف ایرانی مذکور می آورد):
...تو گفتارهای" قرآن"(*2*) را نیز زیر پا نهاده ای! مگر داستان مرغان وابراهیم در قرآن نیامده است؟(*3*) و باز آنهمه آیات دیگر که صراحت دارند در: زنده شدن همین جسم دنیائی فیزیکی...درآن عالم. که جناب آقای بروجردی در جوابیه ی نامه ی ((ایکس - 14)) {...می گویند...}: اعتقاد به معاد جسمانی - لازمه(= ضروری) دین اسلام و صریح آیات قرآن است. من(= اینشتین) نیز همین عقیده را دارم...". آنگاه اضافه نمودم که:" اگر ملاصدرا {.........دقتی داشت - در می یافت که در بحث} معراج جسمانی پیامبراسلام که صریح قرآن مقدس است(*4*) ازاین قانون بهره برداری کند وبگوید شاید جسم شریف آن بزرگوار(=پیامبر-ص) بر اثر سرعت بسیار- مبدل به((نور و انرژی)) شده و بتواند براحتی از شیشه و هر مانع دیگری عبور کند". آری - جواب نامه را توسط همان شخص (ناشناسی که نامه را داده بود) در آن مکان برای {...فیلسوف...} فرستادم.
(نقشه ی ترور اینشتین ):
یکی دو ماه بعد- روزی که مشغول نظاره طبیعت درهمان پارک بودم - جوانکی پالتو پوشیده و دارای ریشی ژولیده و موی سری کوتاه - نزدیک من آمد وبا لفظی سبک و بی ادبانه گفت:"اینشتین تو هستی؟؟".نگاهی به او انداختم و به آرامی گفتم:"از چهره ات معلوم است که ادعای مسلمان بودن داری! ولی دستور پیامبر اسلام است که : اگر کسی بدون سلام کردن صحبت کرد جوابش را ندهید(*5*). ولی من (= اینشتین) به تو سلام میکنم!! حرفت چیست؟" {.........گفت: حکم قتل تو را امضاء کرده اند.........} . لحظه ای اندیشیدم که با چه بیانی این نوجوان نادان را سرعقل بیاورم؟ ..................} . جوانک که انتظار نداشت من(= اینشتین) این همه معلومات مذهبی{...} داشته باشم مبهوت در نگاه من خیره شد/ صدایش می لرزید و با همان لرزش صدا گفت:"...من نمیفهمم!! من فقط مامورم که این نامه را {...} به شما بدهم!". کاغذ را گشودم / در آن با خطی زشت به انگلیسی نوشته شده بود:"ای سگ یهودی! تو را خواهیم کشت! {... به جرم...} همکاری با روزولت امریکائی در ساخت بمب اتم (!) که جنایت بشری تو میباشد {......و......} بیش از این نمیتوانی برای این چنین فقیهان {...}(= آقای بروجردی) تبلیغ کنی!! {......}".
************************************************** ************
پاورقی ها:nicht-existierend(۱). 2-Koran
3- سوره بقره/ آیه260. 4- سوره17: اسراء(بنی اسرائیل)/ آیه اول. 5- حدیثی معروف است: بحارالانوار/علامه
محمدباقرمجلسی/ جلد76 / ص3





(اینشتین برای آقای بروجردی پیرامون نامه ی توهین آمیز تروریستها به خودش چنین شرح میدهد):
جناب بروجردی/ این تمام آن نامه بود. گرچه نمیخواستم آنرا- بجهت رعایت ادب - در مکتوب پایانی خودم بیاورم/ ولی دیدم - اگرچه شما با خواندن متن زشت این نامه و القابی که به شما...در آن داده شده غمگین خواهید شد - اما آوردن آن لازم است/ تا تاریخ (آینده) بین ما و این جماعت تروریست و بی ادب فرق گذاشته و قضاوت بنماید!
پس نامه را با خشم مچاله کردم و به سینه ی آن جوانک پرت نمودم. نامه روی چمن کناری ما افتاد. جوانک رفت و عکس العملی بروز نداد! ناگهان به فکرم آمد که باید این نامه را بردارم و بعنوان سندی از این گروه تروریستی نگه دارم......
آن شب با "حسابی عزیزم" تماس گرفته و با وی مشاوره نمودم."حسابی" که سخت ناراحت شده بود/ گفت: "استاد! آنها شما را میکشند! مراقب باشید و درخواست محافظ کنید/ تنها بیرون نروید و نگهبانی هم (برای اطراف محل یا منزل) استخدام نمائید. این جماعت را من(= دکتر حسابی) ... شناخته ام. اینها تفکرات "دووتیسم"(= فدائی گری)(*1*) دارند... همانند تابعان و فدائیان حسن صباح اسماعیلی {.........}. من(=دکتر حسابی) در سفری که خدمت جناب آقای بروجردی رسیدم و ایشان بسیار به من ابراز لطف و علاقه نمود... به من گفت: " {.........} من(= آیت الله بروجردی) از وجود چنین حزب هائی در میان مسلمانان سخت نگران و ناراحتم و حتم دارم که بالاخره اینها کاری را که نباید بکنند خواهند کرد و چه بسا خود من(=آیت الله بروجردی) را نیز بکشند! به استادت (= اینشتین) سلام من را برسان .... اینها به مراتب از شخص هیتلر ... خطرناک تر و بی باک تر هستند!!".





*********************************
(*1*)devotism.
.
.
.
(ادامه)
صحبتهائی که "حسابی عزیز" برای من بازگو نمود و از شما(= آقای بروجردی) نقل کرد/خیلی دردناک/ بجا و شنیدنی بود. حرفش را قطع کردم و گفتم:"عزیزم! ...... من را بی جهت نترسان! از وقتی که آن نامرد عهدشکن بمب اتم را روی سر آن مردم بی دفاع در هیروشیما فروریخت/ مردن برای من آسان شده ......... مرگ مفتخرانه برای اینشتین پیر و دردمند لذت شب زفاف (*1*) را دارد!". "حسابی" که سخت مضطرب شده بود گفت:"من طاقت چنین حادثه ای را برای شما ندارم! شما اگر زنده بمانید نفع بیشتری......می رسانید......".
شب جمعه (*2*) فرا رسیده بود. باران می بارید. در تخت خواب خودم دراز کشیدم و به نقطه ای نا معلوم خیره شدم. صدای قطرات باران خیلی پرمعنا وآرامش دهنده بود! زنگ دوبار به صدا درآمد/ بارانی را بر دوش انداختم و با احتیاط پشت در آمدم/گفتم:"کیست این موقع شب؟!"/ صدا را که شنیدم آرام شدم/یکی از واسطه های من(=اینشتین) و شما(=بروجردی) بود(؟)/او را به درون دعوت کردم/ پس از صرف قهوه گفت:"پیامی محرمانه برای شما دارم!"/ گفتم: چیست؟ گفت:"دکتر حسابی نگران وضعیت شما بوده و تمامی داستان شما {.........} را برای آقای بروجردی (بازگو نموده و) پیغام فرستاده است". سری تکان داده و گفتم:"چرا حسابی این کار را کرد؟
مگر من (=اینشتین) نگفته بودم که راضی نیستم؟؟". او ادامه داد:"به هر حال/ آقای حسابی نگران و علاقمند به شما بودند (ادامه دارد)
(*1*)hochzeitsnacht.
(*2*)nacht vor freitag.
.
.
.
(ادامه مکالمه اینشتین با شخص واسطه/ واسطه ادامه میدهد و میگوید
آقای بروجردی نیز در جواب پیغام (محرمانه دکتر حسابی) گفته اند:"هرکس تعرضی به جان اینشتین گرامی بنماید کشتنش جایز و بلکه لازم(=واجب) است.لذا به وی(= اینشتین) بگوئید که ازدولت امریکا تقاضای محافظ مسلح بنماید ولی تا درگیری رخ نداده کاری نکند که ایجاد فتنه (= تحریک تروریستها) بشود". من (=واسطه؟) نیز حامل این پیام محرمانه بودم. آقای (بروجردی) نیز سلام رسانده و جویای سلامتی شما(= اینشتین) شده اند و به من(=واسطه؟)سفارش نمودند که ...... چند دعا را به زبان آلمانی برای شما ترجمه کنم و تلفظ صحیح ...
آن را نیز به حروف آوانگاری لاتینی بنویسم تا شما آنها را بخوانید و از خطر تروریست ها محفوظ بمانید".{...............}. پس با خواندن و تمرین متن این دعای شریف (= سمات =نامها = شبور= شیپور)(*1*) با کمک ترجمه آلمانی و آوانگاری لاتینی که وی (= واسطه)با عجله برای من(= اینشتین) در چندین برگه نوشته بود/ آرامش یافتم و همان روزجمعه بعداز عصر ...... به خواندن آن مشغول شدم تا جائی که میگوید:"خواسته ی (= حاجت) خود را بخواه"... و به زبان مادری خودم - آلمانی - عرض کردم:"{.........}خود میدانی که من (= اینشتین) یهودی بودم/ راه تو... را حق یافتم و آن را پذیرفتم و تعصب (بنی) اسرائیلی(*2*) به خرج ندادم! اگر میدانی که زنده بودن من به نفع دین و آئین اسلام است خودت با آن نیروی غیبی مرا حفاظت کن! و اگر میدانی که در زنده بودن من(= اینشتین) نفعی برای دین اسلام نیست پس من برای هرگونه مردنی آماده ام! ولی اگر زنده بمانم قول میدهم که اثری علمی را - که در آن رفع هرگونه شبهه پیرامون ... دین پیامبر اسلام و قرآن مقدس باشد - بنویسم و برای...سید حسین بروجردی بفرستم.پس از انجام این کار/دیگر میلی ندارم که زنده
بمانم! و بستگی به مصلحت اندیشی تو دارد!".و اشک من(= اینشتین) جاری شد(ادامه دارد)

************
(*1*)Die Namen.
(*2*)israelisch.




( در ادامه ی فراگیری خواندن دعای عربی با کمک آوانگاری لاتین و ترجمه ی آلمانی آن توسط شخص واسطه - اینشتین خواندن دو دعای دیگر را نیز فرا میگیرد که یکی از آنها
صلوات بر پیشوای دوازدهم(= امام عصر- عج) و به گفته ی اینشتین: شامل نفرین بر تروریستها میباشد( رجوع شود به مفاتیح/ "ذکرصلوات برآنحضرت" که پس از "زیارت حضرت صاحب الامر" آمده است).همچنین اینشتین از یک نسخه "مفاتیح"- با همین عنوان عربی - یاد کرده که جلد آن چرمی بوده و آیت الله بروجردی آن را برایش هدیه فرستاده و درصندوق خصوصی و قفل دار خود از آن نگهداری مینموده و از روی آن تمرین خواندن متن عربی را با کمک شخص واسطه ی مذکور انجام میداده است.......)(اکنون مینویسد):
... با خواندن این سه دعای شریف/آرامش و عظمتی بی سابقه در روح خود احساس کردم. گویا هر کلمه از این دعاها بمب اتمی بود که بر سر دشمنانم فرو میریخت! و هر یک بقدر یک اقیانوس برای من معنی و مفهوم متافیزیکی داشت.....
.....آن شب به آرامی خوابیدم.صبح که برای انجام تکلیف مذهبی (= نماز صبح) برخاستم / بارانی را به دوش انداخته و برای هواخوری- با احتیاط- بیرون رفتم.ناگهان آن جوانک... به سمت من آمد.اول گمان کردم که قصد جانم را کرده و دست به اسلحه ی درون پالتو بردم / ولی بعد متوجه شدم که اشاره کنان می گوید: "کاری ندارم! فقط یک لحظه!". او دستان خالی خود را روبروی من گرفت و کمی جلو آمد و شروع به گریه کرد و گفت:"من از آن لحظه که آن استدلالات را از دهان شما شنیدم / به شک افتادم! به من دروغ گفتند! آنها (= باند تروریستی) میگفتند شما یک جنایتکار بدعقیده هستید!...گفته بود: وقتی اینشتین نامه وحکم اعدامش را خواند/معطل نکن و با گلوله به سینه او شلیک کن و بعد او را با یک تیر خلاص بکش ! ولی حرفهای شما آنقدر بر روح من تسلط یافت که گویا ندای وجدان خود را شنیدم ...... و تمام اندام من به لرزه افتاده بود! اکنون فقط آمدم از شما رضایت بطلبم.من از آن گروه(تروریستی)بیرون آمده ام...جناب اینشتین! من را عفو کنید! نفهمیدم! من شما را ناراحت و آزرده ساختم! لیکن شما مثل پدری مهربان با من برخورد کردید!".این را گفت و با گریه خداحافظی کرد/ من(=اینشتین) هم دستی بر سر او کشیده و خداحافظی کردم. دیگر او را ندیدم و اطلاع ندارم که اکنون چه میکند؟ و تا حال که این...رساله را مینگارم دیگرهیچ تهدیدی...به من نشده است...



با تشکر از کاربر نیچه ی عزیز و همچنین کاربر بنیادی گرامی

منبع : تاپیک <<نامه اینشتین به آیت ا... بروجردی.شما چی می دونید؟>>

با سپاس سرشار
بدرود . . .

نمایه کاربر
خروش

عضویت : پنج‌شنبه ۱۳۸۶/۱/۲۳ - ۱۲:۱۵


پست: 3009

سپاس: 2067

Re: آدرسی از پروفسور مهدوی میخواستم ...

پست توسط خروش »

آيا كسي مي داند كه اين عكس هاي اينشتين
با داويد بن گوريون David Ben Gurion
رئيس جمهور اسرائيل، پيش از پذيرش
دين مبين اسلام و آئين تشيع 12 امامي توسط
اوست و يا پس از آن؟
تصویر

تصویر
گفتم به شیخ شهر كه كارت ریاست، گفت
آنكس كه شیخ هست و ریاكار نیست، كیست

نمایه کاربر
بيتا

عضویت : چهارشنبه ۱۳۸۵/۱۱/۱۱ - ۰۰:۳۱


پست: 713

سپاس: 7


تماس:

Re: آدرسی از پروفسور مهدوی میخواستم ...

پست توسط بيتا »

امیر خان . دوست عزیز واقعا تشکر میکنم . این زیباترین و موثرترین متنی بود که تا حالا خونده بودم ....تا حالا اردات خاصی به آلبرت انیشتین داشتم اما با خوندن این نامه ها این حس عمیقتر شد و به نظر من او بزرگترین مرد علمی تاریخ هست که تا ابد باید به عنوان یک انسان کامل (!) ستوده بشه .

در ضمن اگر نامه های دیگه ای از انیشتین دارید ممنون میشم ببینم . smile036

در من کسی آهسته میگرید ....

نمایه کاربر
خروش

عضویت : پنج‌شنبه ۱۳۸۶/۱/۲۳ - ۱۲:۱۵


پست: 3009

سپاس: 2067

Re: آدرسی از پروفسور مهدوی میخواستم ...

پست توسط خروش »

241)پیام اینشتین به تمامی یهودیان و همگی مردم دنیا/ انتقاد از عُمَر و هیتلر/"هولوکاست"

من (=اینشتین) افتخار میکـنم که از نسل اسرائیل
(لقب حضرت یعقوب -ع- و به معـنی "عـبد الله")
هستم وبه تمام برادران یهودی خود وبلکـه به تمام
مردم زمین پیام میدهم که: دین اسلام وآئین تشیّع
دوازده گانه(=دوازده امامی)تکـامل دین وشریعتِ
موسی(ع) و عیسی(ع) و هـر پیامبـر دیگر است.
یهودی راه یافتۀ حقیقی، من(=اینشتین) هستم که
به فرمان خود موسی(ع) در"تورات اصیل"- کـه
نیوتون عزیز، نسخۀ آن را در اختیار داشته - به
"محمّد" و"علی" و"فاتیما"(=فاطِمَة) و"حَسان"
(=حَسَن) و"حُسَین" و نـُه فرزند بعدی حسین(ع)
که نام آخرین آنها "مَهدی"(عج)اسـت، و اسامی
ایشان در " تورات اصیل" آمـده، ایمان آورده ام
و هرگز نافرمانی نخواهم کرد.
براستی اگرما (بنی)اسرائیلیان جهان، این مذهب
حقیقی(شیعه) را پذیرفته بودیم، این آیه از" قرآن
مقدّس" را به چشم مشاهده میکردیم وبه جهانیان
(نیز آنـرا) اظهار می نمودیم که: " ای فـرزنـدان
اسرائیل(=یعقوب -ع)! به یاد آورید نعمت من بر
شما را! که من(خدا) شما را ازجهانیان-درهـوش
و خِرَد واستعداد راهیابی بسوی حق- برتـر قرار
داده ام!"(*1*).
براستی[............] اگر "عُمَر(بن) خـَطـّاب"[...
......](*2*)خِلافت(*3*) را غصب نمیکرد وبر
جایگاه پیامبر اسلام(ص) وعلی(ع) ، به اجبار،
"ابوبَکـر"[......] و[......](*4*)را نمی نشاند،و
به سرزمیـنهای اطراف حمله ور نمیشد و[.....]،
امروز، یهودیان ومـا، درسایۀ عدل خاندان پیامبر
اسلام(ص)وشاید خود"مَهدی"(ع)درآسایش بودیم؛
ولی سگ هایی مثل[...] و"آدولف هیتلر"،همیـشه
ما را آزار داده؛ وبلـکـه ما را در کوره های آتش
زنده زنده سوزانده اند! خدایا، مگرکودکان وزنان
و بلکه مردان ما چه کرده بودند، که این سگ (=
هیتلر) آنها را زنده زنده سوزاند؟! وآن[...](*2*)
که خود را " خلیفۀ اسلام " لقب داده بـود، آنها را
به بردگی واسارت کشیـد؟! نفرین برروح شخص
مسلـمان نمایـی، که چنین [..........] ی را خلیفۀ
بر حق بدانـد و از " خاندان پیامبر اسلام " (ص)
دوری گزیند!
******************************************
1- یَا بَنِی إسرائیـلَ اذکـُرُوا نِعـمَتِیَ الـَّـتـی أنعَـمـتُ
عَلـَیکـُم وَأنـِّی فـَضَّلتـُکـُم عَلـَی العالـَمینَ(بقره/۴۷).
2- درایـنجا اینشتین الفاظی را درمورد خلیفۀ دوم
و اظهار نفرت از او، بکار برده، که درج آنها بر
خِلاف مقرّرات ((بلاگـفـا)) و قوانین ایران اسـت؛
لذا خوانندگان محترم ما را معذوربدارند. اسکندر.
3- Die Statthalterschaft
(دی اِشتات هالترشافت=خِلافت)
4-دراینجا نیز،اینشتین از بی اطلاعی وبیسوادی
خلیفۀ اوّل و اظهار نفرت از او، با الفاظی تعبیر
کرده که درج آنها خِلاف مقرّرات وبلاگها است.

242) اوّلین مقتول رسالۀ اینشتین/ قتل علیرضا پهلوی توسط عوامل "کا.گ.ب" شوروی...
(توجه:ازاینجا بخش سیاسی رسالۀ مرحوم اینشتین
در پی قتل شاهپور علی رضا پـ... توسط عـوامـل
سازمان "کا.گ.ب" شوروی درایران، شروع شده
واین اوّلین قتلی بوده که برای تهدید اینشتین و نیز
دیگر دست انـدرکـاران برنامۀ جهانی سازی دیـن
اسلام و مذهب شیعه، در زمان نگارش این رساله
( دی اِرکلِرونگ = بیانیّه) رخ داده اسـت. ولی ما
درآغازاین مجموعه عهد بستیـم که وارد جریانات
سیاسی مربوط به رجال سلطنتی سابق ایران و یا
تعریف و تمجید اینشتین از آنها نشـویـم؛ زیرا این
کار خلاف مقرّرات نویسندگی درایران است. پس
ضمن عرض پوزش از خوانـنـدگان گرامی، تـنها
رؤوس مطالب پراهمّـیّت این بخش رسالۀ اینشتین
را فهرست وار نوشته و ارائه میدهـیـم. امیدواریم
که روح اینشتین از این عملکرد ما راضی باشد:)

******************************************
(( Die Tragödie ! ))

(( واقعۀ غم انگیز ! ))

(اکتبر ۱۹۵۴ م = اوائل آبان ۱۳۳۳ ش)
..............................
( /1/ آگاهی اینشتین از خبر قتل علیرضا پهلوی،
توسط جان فیتزجرالد کِنِدی(*1*)از رجال سیاسی
آمریکا که در راستای جهانی سازی اسلام وشیعه
با آیت الله بروجردی مکاتبات سرّی زیادی داشته
ووعده داده بود که اگر رئیس جمهورآمریکا شود
در فرصت مناسـبی، ایـن طـرح را عـملی سازد)
(کـندی، هـنگام نگارش این رساله رئیس جمهـور
نبوده وفقط مردی سیاسی بوده است. اوهفت سال
پس از نگارش رسالۀ حاضر، وشش سال پس از
درگـذشت اینشتین و درهمان سال رحلت مرحوم
آیت الله بروجردی، و یک سـال قبل از درگذشت
نیلز بور دانمارکی، بالاخره به ریاست جمهوری
آمریکا نائل شـد- یعنی در1961- ؛ ولـی خود او
نیز شایـد حدس نمی زد که یک سال پس ازمرگ
مشکوک نیلز بور، ونه سال پـس از قتل شاهزاده
علیرضا پـ...،وهشت سال پس از مرگ مشکوک
اینشتین و فلمینگ، قربانی بعـدی این برنامه خود
اوسـت!-1963پس از دوسال ریاست جمهوری).

( /2/ تسلیت اینشتین به آیت الله بروجردی و شاه
واظهاراندوه شدید ازشنیـدن خبر سقوط هواپیمای
علی رضا پـ... و قـتـل او توسط عوامل سـازمان
"کا.گ.ب" شوروی کمونیستی. بخشی از نـامه:)
((...من در مرگ غم انگیز این شاهزادۀ نوجوان
خون گریه میکنم! ... براستی که من (=اینشتین)
او را خیلی دوست می داشتم!...)).
عاقبت یک انسان در دنیای حیوانی امروز
تصویر
*******************************************
* پاورقی:
1- John Fitzgerald Kennedy

http://einstein2007.blogfa.com/
گفتم به شیخ شهر كه كارت ریاست، گفت
آنكس كه شیخ هست و ریاكار نیست، كیست

نمایه کاربر
خروش

عضویت : پنج‌شنبه ۱۳۸۶/۱/۲۳ - ۱۲:۱۵


پست: 3009

سپاس: 2067

Re: آدرسی از پروفسور مهدوی میخواستم ...

پست توسط خروش »

اما از همه زيباتر مسلمان شدن كندی با هدايت و ارشاد توماس اديسون است:


....

244 ) کِنِدی - سالها پیش از ریاست جمهوری آمریکا - با اینشتین ملاقات محرمانه داشته است

* امّـا آن اسـراری که جـنـاب "جان اف. کِـنِـدی"،
سیاستمدار اسلام آوردۀ امروز آمریکا ، بـرای مـن
(=اینشتین)، از ایران شما و حوادث تلخ اخیر این
سرزمین، بازگو نمود، بدین شرح است - که بپاس
احترام وقدردانی از روح جوان پَرپَرشده:علیـرضا
پـ...، تتمّۀ بحث (ثـمـرات) نِسبیّت را به بعد از این
مبحث ضروری و بجا، مَوکول مینمائیم:
*در پارک، طبق عادت، مشغول هواخوری بودم؛
که ناگاه مردی درشـت اندام و با مَتـانت، که یـک
پالتوی سیاه بر تن داشت، پیش آمده و به انگلیسی
روان آمریکـائی، به من سلام وعرض ادب نمـود.
او را نمی شناختم؛ پس از طیّ تعارفات، پرسیدم:
"من(اینشتین) شما را به جا نمی آورم؟!"
او بر روی نیمکـت، کنار من نشسـت و کلاه خود
را از سر برداشته، گفت: "ولـی من شما را خوب
به جا می آورم! این جانـب، جان فیتزجرالد کِندی
از فعّالان سیاست امریکا و بَینَ المِلل هستم".
ترس تمامی وجود مرا گرفت. گمان کردم وی از
راز من(=اینشتین) و شما (=آیت الله بروجردی)
مطـّلع شده باشد. ولی او بلافاصله گفت:"نترسید؛
من(=کِنِدی) نیز مانند شـما، و بلکه مدّتها پیش از
شما، با دین اسلام و مذهب شیعه آشنا گـشته ام و
آن را پذیرفته ام!".
من(=اینشتین) با ناباوری و تردید، در چشمان او
خیره شده بودم! وی افزود:" برای اطمینان خاطر
شما، "جملۀ کامل رمز شما" با جناب "بروجردی
بزرگ" را بازگو میکنم!". و او جمله را سریع و
کامل و بی غلط گفت! سپس ازکیفـش، نامه هایی
از طرف حضرت عالی (=آیت الله بروجردی) و
عالمان دیگر سابق برشما درآورد،که همگی آنها
مُهرشده به مُهر حضرت عالی و ایشان بوده وبه
انگلیسی روان ترجمه شده بودند.
من(=اینشتین) بی آنکه چیزی بگویم،مضمون آن
نامه ها را نگاهی انداختم و آنگاه قلبم آرام شـد و
از چهرۀ پاک این مرد(=کِنِدی) نیز دریافتم که او
راست میگوید. پس گفتم: " به شما تبریک عرض
میـکنم! کارتان با من چیست؟". کندی گفت: "مـن
نیز به شما تبریک توأم با تسلیت عرض میکـنم!"
و بعد، جریان مرگ دلخراش شاهزاده علیرضای
عزیز ما را بازگو نمود. اشـک در چشم من جمع
شد و نتوانستم خود را کنترل کنم وسخت گریستم!
کندی گفت: " شما نباید اینجا گریه کنید! چون بما
مشکوک خواهند شد" ؛ و من را دلداری داد.
تصویر

245 ) ادیسون، حلقه ای دیگر از زنجیرۀ مخفی اسلامگرائی اروپا و آمریکا، که از نیوتون آغاز شد!

پس(کندی) جریان خود را اینگونه بازگو کرد که:
((من نوجوانی 14 ساله بودم، مشغول به تحصیل
خودوسرگرم تفریحات دوران دل انگیز نوجوانی؛
زندگی نسبتاً خوبی را میگذراندم؛که ناگهان درماه
اکتبر سال1931،ازطرف "توماس ادیسون"(1)
مخترع معروف "چراغ برق" و میکروفون، نامـۀ
محرمانه ای توسّط پیکی ناشناس، هنگام بازگشت
از مدرسه، به من داده شد. در آن نوشته بود:
" جان فیتزجرالد، کِنِدی عزیز؛
من، توماس ادیسون، در حال مردن هستم؛
وصیّتی دارم، که فقط نوجوان مستعدّی چون تو-
که من را بیاد دوران نوجوانی خودم می اندازد -
توانایی دریافت آن وعملی ساختن آن را دارد.
هنگامی که درمورد تو تحقیق کردم،همگی گفتند
که تو رازدار و با استعداد هستی ومقام "ریاست
جمهوری امریکا" درآینده، ازآن تو میباشد!
پس به نزد من بیا، تا نمرده ام!
زیرا حال من وخیم است ".
پس من(=کندی)، بدون اطلاع خانواده، بسرعت،
همراه آن پیک، روانۀ ملاقات با ادیسون در بستر
بیماری ومرگ، شدم. وی(ادیسون) با نگاه ناتوان
خود،بمن نگریست ولبخند زد.سپس با لحن لرزان
خود گفت:کاغذ وقلمی به او(کندی نوجوان) بدهید،
چون گوشهای من (=ادیسون) چیزی نمی شنـوند!
******************************************
1- Thomas Alva Edison /1847-1931
مخترع مشهور آمریکائی؛بیش از1300 اختراع
بنام او ثبت شده است. در1879اوّلین لامپ برق
را - که قابل تجارت جهانی بود - ساخت. نیز در
1882 اوّلین مرکز تولید و توزیع برق را، برای
روشنائی شهرها، بوجود آورد. روحش شاد و قبر
او پُرنور باد، که روشنائی امروزجهان ازاوست!
عکس پیری توماس ادیسون:
Thomas Alva Edison
تصویر
گفتم به شیخ شهر كه كارت ریاست، گفت
آنكس كه شیخ هست و ریاكار نیست، كیست

نمایه کاربر
خروش

عضویت : پنج‌شنبه ۱۳۸۶/۱/۲۳ - ۱۲:۱۵


پست: 3009

سپاس: 2067

Re: آدرسی از پروفسور مهدوی میخواستم ...

پست توسط خروش »

246) ادیسون در بستر مرگ، عضویت خود در زنجیرۀ مخفی اسلام گرائی نیوتونی را فاش میکند

پس (ادیسون) بی مقدّمه گفت: " کِـنِدی عزیز؛ من
45 سال در آزمایشگــاه خانگـی خودم،اختـراع و
اکتشاف نمودم؛ ودرکنارآن، درمورد مذهب و دین
خود(نیز)مطالعه وتحقیق وسیعی کردم. اکنون کـه
مرگ را به چشم خود می بیـنم، هـراسی ندارم از
اینکه برای تو افشا کنم که: مـن (=ادیسون) فردی
مسلمان و معتقـد به محمّد(ص) و 12 پیشوای پس
از وی، بویژه مَهدی، که اکنون چون عیسی مسیح
زنده است وانتظار ظهور جهانی خود را میـکشد،
هـستم و بر همین عقیده می میرم! حاصل زحماتِ
من(=ادیسون) پیرامون تحقیق درمورد دیـن اسلام
وآئین شیعۀ 12 گانه (=دوازده امامی) دراین دفتر
جمع آوری شده اسـت؛ آنـرا به کسی نشان نـده، و
خوب آنرا بخوان؛ اگر آنرا پذیرفتی،آنگاه یک فرد
شیعه ومسلمان واقعی و پابرجا شـو؛ و برای روح
من طلب آمرزش کن! وصیّت من(ادیسون) به تــو
(=کندی) این است که ...... برای وصول به پست
ریاست جمهوری آمریکای عزیـزمان، تلاش کن و
خسته وناامید نشو! پس هـرگاه درآن پُست استقرار
یافتی، در فرصتی مناسـب، آئین شیعۀ 12گـانه را
بعنوان دین رسمی امریکا، به جهانـیان اعلام کن!
و با دانش و استدلال سالم، دنیا را بسوی این دیـن
درست صلح آمیز وبرجسته، سوق بـده، تا زمیـنه
برای آشکـارشـدن(=ظهور) مَهدی و عیسی مسیح
آماده شـود و نورمهدی بر تاریکی های دنیای بی-
محبّت وبی تعهّد امروز، چیره وغالب گردد؛ بیـش
از آنچه که نور چراغ برق من (=ادیسون) دنیا را
روشن ساختــه اسـت! من درحال مردن هستم وآن
روز را نخواهم دید. اکنون نزد خانواده ات برگرد
تا نگران تو نشوند. خداوند نگهدار تو باشد ".

247) جان اف کندی افشا کرده که در 14 سالگی تحت القائات ادیسون، مسلمان شده است!

این خلاصۀ صحبتهای ادیسون با من(=کندی) بود
که در آن سن وسال(14 سالگی)- تا هفتۀ بعـد که
خبرمرگ ادیسون درامریکا پیچید- من را مبهوت
و گنگ کرده بود! و مـن(=کِنِدی) تمامی دلائـل و
استدلالات ادیسون فقید را درآن دفـترچه خوانده و
پذیرفتم. روحش نورانی باد!
آری؛ من(=کندی) در 18 سالگی، بطور کامل با
مذهب شیعه آشنا شـدم و تاکـنـون جمعی از رجال
سیاسی امریکا را درهمـین اعتقاد پاک -محرمانه-
با خود همراه نموده و متـّحد کرده ام! و چیـزی تا
رسیدن من به پست ریاست جمهوری نمانده است!
نخستین مکاتبات مذهبی من(=کندی) با "سیّد ابو-
ال-حسن اصفهانی" فقید، مقیم نجف - عِـراق، بود
وتمامی دستورهای(=احکـام) ضروری را از راه
مکاتبه با وی و مترجمهای سرّی تعیین شده، فرا-
گرفتم و وظایف (=تکالـیف) دینی خود را دانستم.
وچون ادیسون فقید، تأکید میکرد که: آمریکا نباید
به تنهائی وارد عمل شود - تا مذهب صلح آمیز و
درخشان شیعه را جهانی کند - بلکه باید دوکشور
ایران وعِراق را - که گهـوارۀ تشیّع 12 گانه (=
دوازده امامی)بوده وهستـند - (نیز) با خود همراه
سازد،(لذا، من) پیوسته با "اصفهانی" فقید(=سـیّـد
ابوالحسن اصفهانی، مرجـع وقـت شیعه درعِراق)
ارتباط داشتم(*1*).
******************************************
1- خوانندۀ آگاه و باریک بین، از خواندن اینگونه
مطالب هرگز احساس شگفتی نمیکند؛ زیرا وجود
بیش از 60 رسالۀ خطی چاپ نشده از دانشمندان
اروپایی پس از داوینچی و نیوتون، که همگی در
ترجیح اسلام بر مسیحیت و یهودیت نوشته شــده،
ودر صندوق امانات سرّی دولت انگلستان(لندن)
محافظت میشوند،بهترین گواه برای ما هستند.این
که شورای فرهنگی اتحادیۀ اروپا،اجازۀ چاپ یا
تکثیر هیچیک را به بهانۀ پرهـیز ازایجاد گِردباد
مذهبی در دنیا(!!) نمیدهد، بیانگر وجود زنجیرۀ
مخفی"اسلام گرایی"500 ساله (داوینچی تاکنون)
و 300 ساله (از نیوتون تا کنون) می باشـد، که
بزودی سر وصدای آن در جهان بلند خواهد شـد.
ادیسون وجان اف کندی تنها دوحلقه از " زنجیرۀ
نیوتونی اسلامگرایی" بوده اند و این زنجیره باز
هم مخفیانه ادامه خواهد یافت.
اسکندرجهانگیری.
http://einstein2007.blogfa.com/
گفتم به شیخ شهر كه كارت ریاست، گفت
آنكس كه شیخ هست و ریاكار نیست، كیست

ghazal

عضویت : یک‌شنبه ۱۳۸۴/۴/۵ - ۱۰:۲۲


پست: 292

سپاس: 31

Re: آدرسی از پروفسور مهدوی میخواستم ...

پست توسط ghazal »

smile012

نمایه کاربر
سحر666

عضویت : چهارشنبه ۱۳۸۵/۲/۲۰ - ۱۹:۴۱


پست: 173



Re: آدرسی از پروفسور مهدوی میخواستم ...

پست توسط سحر666 »

جناب خروش واقعا عالی بود و جالب .........آدم را به فکر وامی دارد. smile072

خوب است که کمی هم از دکتر محسن هشترودی بگوییم چرا که نام ایشان هیچ جا برده نمی شود .
تقدیم به همه ی دوستداران فلسفه
معرفی کتاب :
پرسیدن مهم تر از پاسخ دادن است.
دنیل کلاک
ریموند مارتین
ترجمه حمیده بحرینی
ویراسته ی هومن پناهنده
چاپ دوم 88
قیمت 2800
متاسفانه تیتراژ 2000 نسخست

نمایه کاربر
mamy72

عضویت : جمعه ۱۳۸۸/۴/۲۶ - ۱۷:۰۳


پست: 3299

سپاس: 264

جنسیت:

Re: آدرسی از پروفسور مهدوی میخواستم ...

پست توسط mamy72 »

سلام

اول اينكه سوال اصلي بي جواب ماند يعني آدرسي از پروفسور مهدوي فكر نمي كنم تو دنياي ديجيتالي امروز ايشون يك وب سايت شخصي نداشته باشن

دوم اينكه خروش اينكه شما اسن مسائل رو نقل قول كرديد يعني بهش اعتقاد داريد؟

سوم اينكه عليرضا پهلوي شاهزاده ايراني بود و واقعا در اثر سقوط هواپيما كشته شد؟

نمایه کاربر
خروش

عضویت : پنج‌شنبه ۱۳۸۶/۱/۲۳ - ۱۲:۱۵


پست: 3009

سپاس: 2067

Re: آدرسی از پروفسور مهدوی میخواستم ...

پست توسط خروش »

mamy72 درود بر شما،
mamy72 نوشته شده:
[...] اينكه عليرضا پهلوي شاهزاده ايراني بود و واقعا در اثر سقوط هواپيما كشته شد؟
علیرضا پهلوی برادر شاه پیشین ایران در سال ١۳۳۳ خورشیدی در یك سانحه هوایی
كشته شد. تا اینجا واقعیتی است كه روی داد. برخی بر این باورند كه شاه و همسرش
ثریا اسفندیاری بچه دار نمی شدند و شاه برادرش را رقیب خود دید و او را سر به نیست
كرد. من در این باره پژوهشی نكردم و این گفته را نه راست و نه دروغ می دانم.[١]
mamy72 نوشته شده: [...]
دوم اينكه خروش اينكه شما اسن مسائل رو نقل قول كرديد يعني بهش اعتقاد داريد؟
[...]
آلبرت اینشتین در یك خانواده یهودی در شهر اولم آلمان زاده شد (اولم شهر كوچكی
نزدیك شهر اشتوتگارت (مركز كنسرن مرسدس بنز است)).

با آنكه خود او یهودی نبود، از خشم نازی ها بدور نبود. نازی ها كار چندانی به باور
آنها نداشتند و تنها ریشه و نژاد آنها را معیار خود می دانستند. بسیار كسان دیگر
چون مارسل رایش رانیسكی (معروف به پاپ ادبیات آلمانی، اكنون زنده است) بی دین بودند
و با خانواده خود در اردوگاه های هیتلری برده شدند، بیشتر آنها را در اتاقك های گاز
كشتند، آنها را سوزاندند دندان های طلایشان را غنیمت خود دانسته،...
مارسل رایش رانیسكی [٢] آنچه بر او در آن دوران گذشت و زندگی ادبی خود را در كتاب
"ماین لبن "(mein Leben) "زندگی من" [۳] ؛ بسیار زیبا نوشته است، شاید روزی مترجم چیره دستی پیدا شده و جرات برگردان خامه ی او را داشته باشد.
نمایش نویس برجسته پتر وایس[۴] ، Peter Weiss محاكمه آوشویتس را به فرم تئاتر نوشت. نام كتاب Die Ermittlung" "دی ارمیتلونگ" رسیدگی و پژوهش".[۵]
این كتاب بر خلاف كتاب پیشین، متن دشواری ندارد. در این كتاب بسیاری از جنایات نازی ها نوشته شده است.
امیدوارم كه این كتاب به فارسی ترجمه شده باشد و اگر نشده بزودی ترجمه شود، خواندن این كتاب هم برای
ستمگران و جانیان و هم برای ستم دیدگان و قربانیان آموزنده است.


باری بر گردم به پرسش شما، اینشتین به دین و خدای ابراهیمی باوری نداشت، او به خدای كه به آنجای گناه كاران گرز آتشین فرو كند، باور نداشت. او در پاسخ پرسش خاخامی در نیویورك كه از او پرسید، كه آیا به خدا باور دارد یا نه گفت: من به خدای اسپینوزا باور دارم، خدایی كه خود را در نظم هماهنگ باشندگان آشكار می كند و نه به خدایی كه خود را با سرنوشت و رفتارهای آدمیان سرگرم می كند.[۶]

به دید من باید قفسه دین و مذهب را از دانش جدا كرد، دانش مرز نمی شناسد، دانش ابزار ها و روش های
خود را برای پژوهش دارد.
از جایگاه و ارزش یك دانشمند هم نمی توان پی به درستی دین و باور او برد و پرسش اصلی این است، كه اصلا باید درستی دینی را بررسی كرد؟ آیا درستی و یا نا درستی باور یكی، اصلا معنی دارد؟

ما دانشمندانی داشتیم و داریم چون نیوتن كه بسیار مذهبی و دانشمندان بی خدایی چون ادیسون. بنابر این
نمی شود چندان این دو را به هم ربط داد. تنها می توان گفت كه آنانی كه خود را با دانش مشغول می كنند، حتی اگر به خدایی هم باور داشته باشند (بیشترشان)، نمی توانند به شریعت و بكن- نكن ها و نكیر و منكر و اژدها و آتش جهنم و یا آنگونه كه آیت الله دستغیب فرمودند، در بهشت قصری با ۷۰ حجره و در هر حجره ۷۰ تخت و در هر تختی ۷۰ فرش و بر هر فرشی ۷۰ حوری بهشتی به انتظار یك شهید نشسته اند، [۷] باور كنند. البته اگر مغز های آدمیان شبانه روز شستشو داده نشوند، برای دریافت درستی و یا نادرستی بسیاری از این داستان ها نیازی به اینشتین بودن نیست. می توان یك كشاورز بی سواد هم بود و این داستان ها را نپذیرفت. شما چه فكر می كنید، آیا براستی ۷۰ به توان ۴ یعنی بیش از ٢۴ میلیون حوری در بهشت منتظر یك شهیدند؟
ما هزاران حدیث اینچنینی داریم. به دید من (در پذیرش آن پافشاری ندارم) نمی شود فیزیكدان بزرگی بود و در عین حال به توضیح المسائل و یا به كتاب های مجلسی و همانند آن باور داشت، اما این را ممكن می دانم كه فیزیك دان و یا شیمدان و یا دانشمند در رشته ای دیگری باشید و به خدا باور داشته باشید.

--------
[١]
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B9%D9% ... 9%88%DB%8C
[٢]
http://de.wikipedia.org/wiki/Marcel_Reich-Ranicki
[۳]

[۴]
http://de.wikipedia.org/wiki/Peter_Weiss
[۵]
http://de.wikipedia.org/wiki/Die_Ermittlung
[۶]
http://www.mensch-einstein.de/biografie ... =3934.html
[۷]
کتاب معاد نوشته ایت اله دستغیب شیرازی
گفتم به شیخ شهر كه كارت ریاست، گفت
آنكس كه شیخ هست و ریاكار نیست، كیست

ph87

عضویت : پنج‌شنبه ۱۳۸۸/۸/۱۴ - ۲۳:۳۹


پست: 54



Re: آدرسی از پروفسور مهدوی میخواستم ...

پست توسط ph87 »

واقعا مطالب جالبی بود و من ازش اطلاع نداشتم
میدونستم که انشتین اسلام رو خیلی تکریم میکردند اما همیشه فکر میکردم چرا بس مسلمان نشده بودند ؟حالا از خوندن این مطالب خیلی از سوالام جواب داده شد.
بازم ممنون smile072
باران باشیم بباریم و هرگز نبرسیم که ظرف های خالی از ان کیست!

نمایه کاربر
mamy72

عضویت : جمعه ۱۳۸۸/۴/۲۶ - ۱۷:۰۳


پست: 3299

سپاس: 264

جنسیت:

Re: آدرسی از پروفسور مهدوی میخواستم ...

پست توسط mamy72 »

درود

پس همونطور كه فكر مي كردم شما اعتقادي به اين نامه ها نداريد

آيا در ايران كسي هست يا بوده(از نزديكان آيت الله بروجردي يا حسابي و ... ) كه ادعا كند اين مسائل و مكاتبات واقعا اتفاق افتاده
در مورد مرگ كندي هم توضيح مي ديد

alisqar

عضویت : چهارشنبه ۱۳۸۹/۱/۲۵ - ۱۸:۵۵


پست: 164

سپاس: 9


تماس:

Re: آدرسی از پروفسور مهدوی میخواستم ...

پست توسط alisqar »

می تونید متن تقریبا کامل در ارکلرونگ را از اینجا دانلود کنید
http://hupaa.com/forum/viewtopic.php?f= ... 97#p203597
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم /// جامه‌ی کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم /// سِرّ حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است /// کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم
آسمان کشتی ارباب هنر می‌شکند /// تکیه آن به که بر این بحرِ معلق نکنیم
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید /// گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
حافظ! ار خصم خطا گفت نگیریم بر او /// ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم

نمایه کاربر
MRM

عضویت : جمعه ۱۳۸۶/۱/۳۱ - ۲۱:۲۴


پست: 366

سپاس: 2

Re: آدرسی از پروفسور مهدوی میخواستم ...

پست توسط MRM »

دکتر مهدوی زیاد داریم؛ کدوم مهدوی منظورتون هست؟

اگه سید محمد مهدوی رو میگید این پروفایلش تو شریفه، ولی به نظرم نمیرسه منظورتون ایشون باشن!

http://physics.sharif.edu/~web/index.ph ... &Itemid=73
من اکنون در این شرایط سخت میگویم خدایی هست

میرحسین موسوی خامنه


آنگاه که غرور کسي را له مي کني،
آنگاه که کاخ آرزوهاي کسي را ويران مي کني،
آنگاه که شمع اميد کسي را خاموش مي کني،
آنگاه که بنده اي را ناديده مي انگاري ،
آنگاه که حتي گوشت را مي بندي تا صداي خرد شدن غرورش را نشنوي،
آنگاه که خدا را مي بيني و بنده خدا را ناديده مي گيري ،
مي خواهم بدانم،
دستانت را بسوي کدام آسمان دراز مي کني تا براي خوشبختي خودت دعا کني؟.
بسوي کدام قبله نماز مي گزاري که ديگران نگزارده اند؟

ارسال پست