paradoxy نوشته شده:در هر صورت هرکسی نظر شخصی خودشو داره، من هیچ وقت خودم رو نمیتونم اونقدر نابغه فرض کنم که بیام یه تغییر اساسی توی فیزیک یا ریاضی بدم و به حقیقت خاصی برسم. نه الان، نه هیچ وقت! و اصلا راستش رو بخوای دنبال چنین کاری هم نیستم.
خوب راستشو بخوای، آدمای شکست خورده یا افرادی با ظرفیت های پایین این حرفا رو می زنن. نمی گم خودتو نابغه فرض کن ولی اگرم دیدی دیگران دارن در قبالت حماقت به خرج می دن یا تو رو مکرراً ابله فرض می کنن، در برابرشون بایست و حتی اگه خواستی می تونی با احتیاط مسخرشون هم کنی. این نابغه انگاری نیست. بلکه اگر در اون شرایط تواضع به خرج بدی به احتمال زیاد داری کار اشتباهی می کنی. اینشتین هم که تغییرات اساسی توی فیزیک داد، یه روز صبح پا نشد با خودش بگه که: "خوب چون بنده نابغم حالا باید تغییرات اساسی توی فیزیک بدم". اون برچسبی که توده ی مردم به اسم "نابغه" روی برخی افراد میذارن، یه توجیه ناشیانه برای زندگی بی هدف خودشونه. یعنی می خوان بگن، اگه ما هم "مادرزادی" نابغه بودیم، نیوتن و انیشتین می شدیم ولی چون مادرزادی اینجوری نیستیم پس باید به همین زندگیِ سگیِ خودمون بچسبیمو تا می تونیم به روزمرّگی بپردازیم.
آرمانگرا بودن اصلاً کار بدی نیست حتی اگه تو رو از واقعیت های زندگی کمی دور کنه. همین آرمانگرایی اسحاق کوچولو رو "نیوتن" و آلبرتِ کَمْرو رو "اینشین" کرد. اگر هم بعدها متوجه شدی که به دانش یا قدرتِ بزرگی توی خودت رسیدی، این به معنای کِبر نیست. غرور وقتی بده که از نوع کاذب باشه. یعنی فرد خیال کنه کسی هست ولی در "حقیقت" پُخی نباشه! (این همون حقیقتیه که ظاهراً دیدگاهِ شفافی راجع بهش نداری.)
paradoxy نوشته شده:یعنی حتما آدم باید حقیقتی در عالم هستی رو کشف کنه، مرز های علم رو جا به جا کنه و چه میدونم نام خودشو در تاریخ به جای بزاره تا از کارای علمی (یا اساسا هرچی) لذت ببره یا انجامشون بده؟ البته نمیگم بده اگه کسی هدف درازمدتش این باشه، اما باور کن کارای خیلی کوچک هم میتونن خیلی خوب باشن ها.
خوب این حرفا خطرناکه، چون داری توی بیست سالگی موضع خودت رو مشخص می کنی و می گی که "ظرفِت" کوچیکه. پس همونطور که قبلاً هم بهت هشدار دادم بازم بهت می گم که این ظرفِ "کوچیک" رو هم بالاخره ناملایمات روزگار و تلقیناتِ توده ها خواهد شکست و مسیر زندگیت رو به عنوان یه سیاهه لشکر به کلی تغییر خواهد داد.
paradoxy نوشته شده:حقیقت، حقیقت، حقیقت! ای لعنت به این حقیقت، اگه اصلا وجود خارجی داره اون بیرون.
آره آقا جان! قطع بدونْ که وجود داره. فقط افرادی بهش نزدیک میشن و عظمتشو درک می کنن که همون "ظرفیت" وجودیشون بزرگ باشه یا تلاش کنن که بزرگش کنن . افرادی که حُسنِ نیّتشون به اون حقیقت رو با فدا کردن حداقل بخشی از غرایز حیوانیشون نشون می دن و در برابر تمسخرها و تحقیرهای دیگران می ایستن و نمی ذارن که القای مردم جاهل، اونا رو از مسیرشون منحرف کنه.
paradoxy نوشته شده:یعنی ما آدما، با این مغز کوچکمون چقدر بچه پر رو باشیم که تصور کنیم میتونیم به حقیقت این عالم برسیم. چهارتا مدل، با شهود چسکیمون فرض میکنیم که از قضا جواب میده (چون اصلا جوری فرضشون کردیم که جواب بدن و هرجا هم جواب ندادن زوری اصلاح میکنیم که جواب بدن) و بعد فکر میکنیم الان پرده از اسرار عالم برداشتیم، یه حس خفنی پیدا میکنیم که آره، ما هم اشرف مخلوقات!
به قدر تلاشت به حقیقت هم خواهی رسید و از آشوب های روحی رها خواهی شد. هدفت اگه "رسیدن" به حقیقتی که خودتم درست ازش سر در نمیاری باشه ایرادی نداره، ولی مهم اینه که همّ و غمت باید "در راه بودن" باشه و روز و شب تلاش کنی که از مسیر خارج نشی، بعدها خواهی دید که دست هایی از غیب آنچنان تو رو به سر منزلی خواهد رسانید که هرگز گمانش رو هم نمی بردی.
paradoxy نوشته شده:نبرد آکادمیک با غیر آکادمیک، حقیقت با شبه حقیقت، ایرانی با دنیا، و و و lol! بابا تمام اینا کشکه.
اتفاقاً اینا می تونه در لایه های عمیق تری کاملاً معنا داشته باشه. امروز به نظر من، جریان آکادمیک داره جا پای همون نظامِ مشرکانه ی قرون وسطی می ذاره. فقط، اون کشیشِ نفهمِ قرونِ وسطایی عقاید احمقانشو پشتِ لباسِ روحانی پُرطمطراقش یا کلاهو و عصا و جایگاهِ اجتماعیش مخفی می کرد و الان، قشر دانشگاهی خودشو پشتِ یه مشت اسباب بازی به اسم تکنولوژی و پشتِ قبای فارغ التحصیلی و جایگاهش توی دانشگاه قایم می کنه و خیال می کنه کسیه ولی کسی نیست که این میشه غرور کاذب.
paradoxy نوشته شده: یکی پیدا میشه یه نظریه جدید میده بهتر از نسبیت عام، اونم میمیره، یکی دیگه پیدا میشه بهتر از قبلی و این چرخه تا وقتی آدما هستن ادامه پیدا میکنه.
مهم اینه که اون فرد چطوری یه نظریه ی جدید می ده و ما چه رفتاری در قبالش داشتیم. آیا برای رسیدن به نظریه اش مجبوره با امثالِ منو تو مبارزه کنه؟ آیا ما خودشو راهشو آرمانشو مسخره می کردیم؟ معلومه که این چرخه ادامه داره ولی مهم جایگاه و رفتار ماست که "ثبت" میشه.
paradoxy نوشته شده:سیستم آکادمیک فعلی، به زحمت افرادی مثل همونی که مثالش زدی و امثال خودت بارها و بارها عوض میشه، تدریجی و سخت، ولی تغییر پیدا میکنه.
نمی خوام بحثو مذهبی کنم ولی قومِ یهود هم به ظهورِ یه منجی اعتقاد داره ولی وقتی یحیی و بعدش مریمو و بعدش مسیح اومد، یهودیای اون دوران اکثراً مسخرشون کردنو گفتن شماها شیادین و منجی یکی دیگستو هنوز نیومده، به مریم انگِ فاحشگی زدنو و طبعاً مسیح حرومزاده شد. وقتی سال ها بعد محمد اومد، بازم گفتن تو منجی نیستی و یکی دیگست که هنوز نیومده! اینکه منِ نوعی به عنوانِ یه یهودی یا غیر یهودی بشینم بگم: "بالاخره روزگار، یهودیا رو تغییر می ده و مسیحو محمدها بالاخره میانو میرن" هنر نیست که! همونطور که گفتم رفتار و موضعِ من در قبال این مسیحو محمدها در زمانی که خودم دارم توش زندگی می کنم مهمه.
paradoxy نوشته شده:هیچ چیز موندنی نیست، حتی اینشتین هم مرد، الان به نظرت براش مهمه که چقدر توی این دنیا شهرت داره یا حتی چیکار کرده؟ بگذریم.
آخه یه طوری حرف می زنی که انگار اگه اینشتین دائم الخَمرو فاحشه بازو قاتل هم بود مهم نیست. هر کی که مُرده مرده و مهم نیست چه غلطی کرده! نمی دونم دقیقاً چی می خوای بگی. اتفاقاً یه زنِ میانسالِ نفهمی تو خونوادمون هست، یکی دوبار به من گفت: "انیشتینم مُرد، آخرش چی شد؟ برو به عشقو حالت برسو از زندگیت لذت ببر!" راستش، این حرفت منو یادِ نصایحِ صد مَن یه غازِ این زنه انداخت!
paradoxy نوشته شده:بهرصورت برای بهتر شنیده شدن کارهات، به علت پر مخاطب تر بودن ژورنالای علمی مثل نیچر، مجبوری بری همین جاهایی که ازشون اظهار نفرت و بیزاری میکنی چاپ کنی. حتی بهترین مقاله دنیا رو هم بنویسی اگر به اندازه کافی به دست مخاطبای خودش نرسه، عین میمونه که به کل وجود نداره. حالا من با توجه به تجربه اطرافیان چیزی که میدونستم رو گفتم، دلگرمی یا غیر دلگرمی این چیزی بودش که من میدونستم.
والّا بالاخره من نفهمیدم تو دنبال شهرتی یا نه. ازونور شهرت رو تقبیح می کنی، از اینور هر کاری می کنی تا دیده بشی و بقیه برات کف بزنن.
paradoxy نوشته شده:این مقاله اونی نیست که به کارت میاد و متنشو نمیتونم بهت بدم چون نویسندش من نیستم، این یه چیز نسبتا کشکی هست که نمیدونم چطوری اسم مین استریم روش گذاشتی و خب قبلا در موردش توی هوپا مختصر نوشتم توی گفت و گوی آزاد. شما فیزیک مسئله رو بزاری کنار، به یه مسئله ساده میرسی که جزو مسائل حل نشده هست، یک میلیون دلارم به کسی که حلش کنه (یا ثابت کنه که حل ناپذیره) میدن. سوال اینه، یک مکعب داریم با ابعاد مشخص. N تا توپ رو دقیقا در چه موقعیتی درون این مکعب قرار بدیم تا توپ ها بیشترین حجم ممکن رو اشغال کنن؟ هنوز شیوه ای پیدا نشده.
وقت کنم روش فکر می کنم ولی اگه راهکاری توضیحی چیزی داری بگو.