شعر طنز

مدیران انجمن: parse, javad123javad

ارسال پست
hesamph

نام: حسام

محل اقامت: همدان

عضویت : چهارشنبه ۱۳۹۳/۶/۲۶ - ۰۱:۴۰


پست: 41

سپاس: 14


تماس:

شعر طنز

پست توسط hesamph »

شعر طنز بگین

hesamph

نام: حسام

محل اقامت: همدان

عضویت : چهارشنبه ۱۳۹۳/۶/۲۶ - ۰۱:۴۰


پست: 41

سپاس: 14


تماس:

Re: شعر طنز

پست توسط hesamph »

بعد از افطاری ،همین یکشنبه شب

رفته بودم منزل مشتی رجب

در حدود هشت یا نه هفته بود

همسرش از دار دنیا رفته بود

تسلیت گفتم که غمخواری کنم

این مصیبت دیده را یاری کنم

رفت و ظرفی میوه آورد آن عزیز


با ادب بگذاشت آن را روی میز

در همین هنگام آمد خا له اش

خاله ی هشتاد یا صد ساله اش

او زبان بر حرف و بر صحبت گشود

من حواسم پیش ظرف میوه بود

در میان حرف او گفتم چنین

آفرین ، به به ،هلو یعنی همین

ناگهان آن پیرزن از جا پرید

از ته دل جیغ ناجوری کشید

داد زد الاف بودن تا به کی

هی به فکر داف بودن تا به کی

یک کم آدم باش این هیزی بس است

داستان گربه و دیزی بس است

مردکِ کم جنبه ی بی چشم و رو

تو غلط کردی به من گفتی هلو

hesamph

نام: حسام

محل اقامت: همدان

عضویت : چهارشنبه ۱۳۹۳/۶/۲۶ - ۰۱:۴۰


پست: 41

سپاس: 14


تماس:

Re: شعر طنز

پست توسط hesamph »

شما را گر شب یلدا بلنده



مرا لیست طلبکارا بلنده



از اول شانس و اقبالم کج افتاد



زمانه ناقلا با من لج افتاد



اگرچه بخت من چون شام تاره



در اون بالا ندارم یک ستاره



ولی هندونه ام در شام یلدا



سفیدیش بود چون شیر گاوا



انارم ترش و گردوهام پوچه



و چشمان زنم افسوس لوچه



بود آجیل تلخ و سیب ها کال



و قطعاً می شود وارونه ام فال



خلاصه در شب یلدای بنده



بود اوضاع و حالم باب خنده

hesamph

نام: حسام

محل اقامت: همدان

عضویت : چهارشنبه ۱۳۹۳/۶/۲۶ - ۰۱:۴۰


پست: 41

سپاس: 14


تماس:

Re: شعر طنز

پست توسط hesamph »

روزی به رهی مرا گذر بود

خوابیده به ره جناب خر بود

از خر تو نگو که چون گهر بود

چون صاحب دانش و هنر بود

گفتم که جناب در چه حالی

فرمود که وضع باشد عالی

گفتم که بیا خری رها کن
آدم شو و بعد از این صفاکن

گفتا که برو مرا رها کن

زخم تن خویش را دوا کن

خر صاحب عقل و هوش باشد

دور از عمل وحوش باشد

نه ظلم به دیگری نمودیم

نه اهل ریا و مکر بودیم

راضی چو به رزق خویش بودیم

از سفرۀ کس نان نه ربودیم

دیدی تو خری کشد خری را؟

یا آنکه برد ز تن سری را؟

دیدی تو خری که کم فروشد ؟

یا بهر فریب خلق کوشد ؟

دیدی تو خری که رشوه خوار است؟

یا بر خر دیگری سوار است؟

دیدی تو خری شکسته پیمان؟

یا آنکه ز دیگری برد نان؟

دیدی تو خری حریف جوید؟

یا مرده و زنده باد گوید؟

دیدی تو خری که در زمانه؟

خرهای دیگر پیش روانه

یا آنکه خری ز روی تزویر

خرهای دیگر کشد به زنجیر؟

هرگز تو شنیده ای که یک خر؟

با زور و فریب گشته سرور

خر دور ز قیل و قال باشد

نارو زدنش محال باشد

خر معدن معرفت کمال است

غیر از خریت ز خر محال است

تزویر و ریا و مکر و حیله

منسوخ شدست در طویله

دیدم سخنش همه متین است

فرمایش او همه یقین است

گفتم که ز آدمی سری تو

هرچند به دید ما خری تو

بنشستم و آرزو نمودم

بر خالق خویش رو نمودم

ای کاش که قانون خریت

جاری بشود به آدمیت

hesamph

نام: حسام

محل اقامت: همدان

عضویت : چهارشنبه ۱۳۹۳/۶/۲۶ - ۰۱:۴۰


پست: 41

سپاس: 14


تماس:

Re: شعر طنز

پست توسط hesamph »

اتل متل توتوله

این پسره سوسوله

.

موهاش همیشه سیخه

نگاش همیشه میخه

.


چت میکنه همیشه

بی مخ زدن؟نمیشه

.

پول از خودش نداره

باباش رو قال میذاره

.

دی اند جیشو میپوشه

میشینه بعد یه گوشه

.

زنگ میزنه به دافش

میبنده هی به نافش

.

که من دوست میدارم

تاج سرم میذارم

.

صورت رو کردی میک آپ

بیا بریم کافی شاپ

.

تو کافی شاپ،می خنده

همش خالی میبنده

.

بهم میگن خدایی!

چقدر بابا بلائی!

.

همه رو من حریفم

میذارم توی کیفم

.

هزارتا داف فدامن

منتظر یه نامن

.

ولی تویی نگارم

برات برنامه دارم

.

اگه مشکل نداری

میام به خواستگاری!

fatemeh_yal

عضویت : جمعه ۱۳۹۳/۶/۱۴ - ۲۰:۰۸


پست: 48

سپاس: 53

جنسیت:

Re: شعر طنز

پست توسط fatemeh_yal »

باید که شیو ه ی سخنم را عوض کنم


شد، شد، اگر نشد، دهنم را عوض کنم
گاهی برای خواندن یک شعر لازم است

روزی سه بار انجمنم را عوض کنم
از هر سه انجمن که در آن شعر خوانده ام

آنگه مسیر آمدنم را عوض کنم
در راه اگر به خانه ی یک دوست سر زدم

اینبار شکل در زدنم را عوض کنم
وقتی چمن رسیده به اینجای شعر من

وقت است قیچی چمنم را عوض کنم
پیراهنی به غیر غزل نیست در برم

گفتی که جامه ی کهنم را عوض کنم
دستی به جام باده و دستی به زلف يار

پس من چگونه پيرهنم را عوض کنم؟
شعرم اگر به ذوق تو باید عوض شود

با ید تما م آنچه منم را عوض کنم
دیگر زمانه شاهد ابیات زیر نیست

روزی که شیوه ی سخنم را عوض کنم
***
باید پس از شکستن یک شاخ دیگرش

جای دو شاخ کرگدنم را عوض کنم
مرگا به من! که با پر طاووس عالمی

یک موی گربه ی وطنم را عوض کنم
وقتی چراغ مه شکنم را شکسته اند!

باید چراغ مه شکنم را عوض کنم
عمری به راه نوبت ماشین نشسته ام

امروز می روم لگنم را عوض کنم
تا شاید اتفاق نیفتد از اين به بعد

روزی هزار بار فنم را عوض کنم
با من برادران زنم خو ب نیستند

باید برادران زنم را عوض کنم!
دارد قطار عمر کجا می برد مرا؟

یارب! عنایتی! ترنم را عوض کنم

ور نه ز هول مرگ زمانی هزار بار



مجبور مي شوم کفنم را عوض کنم



از: ناصر فیض

ارسال پست