یادگاری شما ...

مدیران انجمن: parse, javad123javad

user16220

عضویت : شنبه ۱۳۸۷/۳/۱۸ - ۲۲:۰۱


پست: 374

سپاس: 122

Re: یادگاری شما ..

پست توسط user16220 »

اسمت چیه ؟سعید؟
تصویر

نمایه کاربر
ashkanOo

نام: اشکان

محل اقامت: تهران

عضویت : چهارشنبه ۱۳۹۰/۹/۳۰ - ۱۵:۱۱


پست: 733

سپاس: 414

جنسیت:

تماس:

Re: یادگاری شما ..

پست توسط ashkanOo »

korosh_vfd نوشته شده:از کسایی که میشناختین یاد کنین چه توی هوپا ونت چه بیرون از نت
از خودتون هم همینطور با چند خط توضیح و جمله و یه تاریخ نه بیشتر

از خصوصیاتش بگین ...(نه از خصوصیات خودتون!)
یه جورایی یه یادگار ثبت کنین توی هوپا تا همیشه بمونه
هرچقدر خواستین.. smile072


من دلم برا سه نفر تنگ شده!
1. mamy
2.fargol
3.کارتوش
و..........................

اینا رو خیلی دوس داشتم! smile072
B.Sc physics at amirkabir university of tehran

نمایه کاربر
TopNotch

عضویت : سه‌شنبه ۱۳۹۰/۶/۲۲ - ۱۵:۱۴


پست: 693

سپاس: 322

Re: یادگاری شما ..

پست توسط TopNotch »

اسمش آئولوس بود خدای باد خودم این اسمو روش گذاشتم آخه اون موقع همش قصه های یونان باستانی میخوندم
11 سالم بود که از مدرسه برگشتم تمام فکرم این بود که بابام ببرتم اصطبل سوارش شم
هفته ی پیش حالش اصلا خوب نبود اصلا غذا نمیخورد حال نداشت فک میکردم این هفته خوب میشه
وقتی رفیتم فهمدیم مرده بابام از قبل میدونست ولی بهم نگفته بود
اسمه بیماریش مشمشه بود.
اون اسبه فوق العاده ایی بود هیچوقت منو زمین نزد هیچوقت ترکم نکرد از همه آدما بیشتر دوسش داشتم و دارم
هیچوقت تو هیچ مسابقه ایی شرکت ندادیمش با اینکه خیلی سریع میدوید
خیلی گریه کردم نذاشتن برم تو ی قسمتی که بود گفتن بیماریش ممکنه به آدم هم سرایت کنه
اینقدر گریه کردم که فک کنم تو عمرم اینقدر گریه نکرده باشم.
همش به خودم میگفتم الکیه احتمالا اشتباه شده.
فرداش به خودم گفتم من که مثه دخترای لوس نیستم نباید گریه کنم باید مرد باشم ! اما نشد
تا چن سال پیش هروقت یادم میومد بغض گلومو میگرفت.
اون از همه ی آدما بهتر بود دلم براش تنگ شده الان فقط تو ذهن من هست و آلبوم عکس.هیچکس دیگه یادش نیست...
اینم یادگاری من . smile072
it is a tale told by an idiot, full of sound and fury, signifying nothing.

ناردانا

محل اقامت: تهران

عضویت : سه‌شنبه ۱۳۹۱/۶/۲۸ - ۱۸:۴۸


پست: 83

سپاس: 23

جنسیت:

تماس:

Re: یادگاری شما ..

پست توسط ناردانا »

korosh_vfd نوشته شده:اسمش آئولوس بود خدای باد خودم این اسمو روش گذاشتم آخه اون موقع همش قصه های یونان باستانی میخوندم
11 سالم بود که از مدرسه برگشتم تمام فکرم این بود که بابام ببرتم اصطبل سوارش شم
هفته ی پیش حالش اصلا خوب نبود اصلا غذا نمیخورد حال نداشت فک میکردم این هفته خوب میشه
وقتی رفیتم فهمدیم مرده بابام از قبل میدونست ولی بهم نگفته بود
اسمه بیماریش مشمشه بود.
اون اسبه فوق العاده ایی بود هیچوقت منو زمین نزد هیچوقت ترکم نکرد از همه آدما بیشتر دوسش داشتم و دارم
هیچوقت تو هیچ مسابقه ایی شرکت ندادیمش با اینکه خیلی سریع میدوید
خیلی گریه کردم نذاشتن برم تو ی قسمتی که بود گفتن بیماریش ممکنه به آدم هم سرایت کنه
اینقدر گریه کردم که فک کنم تو عمرم اینقدر گریه نکرده باشم.
همش به خودم میگفتم الکیه احتمالا اشتباه شده.
فرداش به خودم گفتم من که مثه دخترای لوس نیستم نباید گریه کنم باید مرد باشم ! اما نشد
تا چن سال پیش هروقت یادم میومد بغض گلومو میگرفت.
اون از همه ی آدما بهتر بود دلم براش تنگ شده الان فقط تو ذهن من هست و آلبوم عکس.هیچکس دیگه یادش نیست...
اینم یادگاری من . smile072
smile072 مطمئنم اسمش مثل خودش خوشگل بوده! smile072

نمایه کاربر
فروهر

عضویت : جمعه ۱۳۹۱/۶/۳۱ - ۲۲:۱۷


پست: 1086

سپاس: 107


تماس:

Re: یادگاری شما ..

پست توسط فروهر »

amishtain نوشته شده:اسمش حسین بود...
نزدیک ترین رفیقم بود...هر روز میدیدمش..اصن به هم وابسته بودیم همیشه توی درسام کمکم میکرد..
تا اینکه یه روز از مدرسه اومدم در کمال نا باوری دیدم اعلامیشو به در خونشون زدن....))))):
علت مرگش ایست قلبی بود و دیر رسیدن اورژانس...
الان حدود 4 سال هست که فوت کرده...واقعا" افسردگی گرفتم وقتی فوت کرد...اصن از کوچمون بدم اومده...هر جا نگاه میکنم خاطراتشو میبینم...فوتبال هایی که بازی میکردیم...تابستونایی که اکثر اوقات پیش هم بودیم...
هر مراسمی که بود(چه شادی و چه غم) با هم میرفتیم یعنی پسر همسایمون بود و 2 سال از خودم بزرگتر بود...
دلم براش خیلی تنگ شده...خیلی..
هنوزم بعد 4 سال باورم نمیشه که فوت کرده..
از همه دوستانی که این متنو میخونن خواهش میکنم یه یادی از رفتگان ما بکنن ممنونتون میشم..××:
خدا رحمتش كنه.
عشق صیدیست که تیرت به خطا هم برود
لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند...

نمایه کاربر
فروهر

عضویت : جمعه ۱۳۹۱/۶/۳۱ - ۲۲:۱۷


پست: 1086

سپاس: 107


تماس:

Re: یادگاری شما ..

پست توسط فروهر »

بر عكس شما تمام دوستايي كه من داشتم نه تنها ذره اي مريض نشدن بلكه بسيار سر زنده تر از منم هستن.
به اين راحتي جان به عزرائيل نمي دن.

اما دوستاي زيادي دارم كه يا پدرشون و يا مادرشون فوت كرده يا پدر و مادرشون از هم جدا شدن.
عشق صیدیست که تیرت به خطا هم برود
لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند...

نمایه کاربر
TopNotch

عضویت : سه‌شنبه ۱۳۹۰/۶/۲۲ - ۱۵:۱۴


پست: 693

سپاس: 322

Re: یادگاری شما ..

پست توسط TopNotch »

ناردانا نوشته شده:
korosh_vfd نوشته شده:اسمش آئولوس بود خدای باد خودم این اسمو روش گذاشتم آخه اون موقع همش قصه های یونان باستانی میخوندم
11 سالم بود که از مدرسه برگشتم تمام فکرم این بود که بابام ببرتم اصطبل سوارش شم
هفته ی پیش حالش اصلا خوب نبود اصلا غذا نمیخورد حال نداشت فک میکردم این هفته خوب میشه
وقتی رفیتم فهمدیم مرده بابام از قبل میدونست ولی بهم نگفته بود
اسمه بیماریش مشمشه بود.
اون اسبه فوق العاده ایی بود هیچوقت منو زمین نزد هیچوقت ترکم نکرد از همه آدما بیشتر دوسش داشتم و دارم
هیچوقت تو هیچ مسابقه ایی شرکت ندادیمش با اینکه خیلی سریع میدوید
خیلی گریه کردم نذاشتن برم تو ی قسمتی که بود گفتن بیماریش ممکنه به آدم هم سرایت کنه
اینقدر گریه کردم که فک کنم تو عمرم اینقدر گریه نکرده باشم.
همش به خودم میگفتم الکیه احتمالا اشتباه شده.
فرداش به خودم گفتم من که مثه دخترای لوس نیستم نباید گریه کنم باید مرد باشم ! اما نشد
تا چن سال پیش هروقت یادم میومد بغض گلومو میگرفت.
اون از همه ی آدما بهتر بود دلم براش تنگ شده الان فقط تو ذهن من هست و آلبوم عکس.هیچکس دیگه یادش نیست...
اینم یادگاری من . smile072
smile072 مطمئنم اسمش مثل خودش خوشگل بوده! smile072
خودش مثه اسمش خوشگل بوده! smile023 smile026
بعدا عکسشو میذارم smile072
it is a tale told by an idiot, full of sound and fury, signifying nothing.

user16220

عضویت : شنبه ۱۳۸۷/۳/۱۸ - ۲۲:۰۱


پست: 374

سپاس: 122

Re: یادگاری شما ..

پست توسط user16220 »

چه جالب،من با هیچ کس ارتباط ندارم
تصویر

Vita

عضویت : دوشنبه ۱۳۹۰/۱۱/۱۷ - ۲۱:۴۳


پست: 717

سپاس: 288

Re: یادگاری شما ..

پست توسط Vita »

korosh_vfd نوشته شده:اسمش آئولوس بود خدای باد خودم این اسمو روش گذاشتم آخه اون موقع همش قصه های یونان باستانی میخوندم
11 سالم بود که از مدرسه برگشتم تمام فکرم این بود که بابام ببرتم اصطبل سوارش شم
هفته ی پیش حالش اصلا خوب نبود اصلا غذا نمیخورد حال نداشت فک میکردم این هفته خوب میشه
وقتی رفیتم فهمدیم مرده بابام از قبل میدونست ولی بهم نگفته بود
اسمه بیماریش مشمشه بود.
اون اسبه فوق العاده ایی بود هیچوقت منو زمین نزد هیچوقت ترکم نکرد از همه آدما بیشتر دوسش داشتم و دارم
هیچوقت تو هیچ مسابقه ایی شرکت ندادیمش با اینکه خیلی سریع میدوید
خیلی گریه کردم نذاشتن برم تو ی قسمتی که بود گفتن بیماریش ممکنه به آدم هم سرایت کنه
اینقدر گریه کردم که فک کنم تو عمرم اینقدر گریه نکرده باشم.
همش به خودم میگفتم الکیه احتمالا اشتباه شده.
فرداش به خودم گفتم من که مثه دخترای لوس نیستم نباید گریه کنم باید مرد باشم ! اما نشد
تا چن سال پیش هروقت یادم میومد بغض گلومو میگرفت.
اون از همه ی آدما بهتر بود دلم براش تنگ شده الان فقط تو ذهن من هست و آلبوم عکس.هیچکس دیگه یادش نیست...
اینم یادگاری من . smile072
آخه... منم نسبت به خرگوشام، و هر حیوون دیگه ای که تا حالا داشتم، همین احساسو دارم.... از هر کسی که به عنوان دوست ازشون یاد می کردم و می کنم صمیمی تر بودن...
در ضمن، گریه کردن وجه تمایز دخترای لوس از پسرای غیر ِلوس نیست!

نمایه کاربر
Archimedes

عضویت : دوشنبه ۱۳۹۲/۵/۱۴ - ۱۰:۴۵


پست: 1233

سپاس: 824

Re: یادگاری شما ..

پست توسط Archimedes »

از سه سال پیش تا حالا دیگه دوستی نداشتم و نخواهم داشت.
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

نمایه کاربر
TopNotch

عضویت : سه‌شنبه ۱۳۹۰/۶/۲۲ - ۱۵:۱۴


پست: 693

سپاس: 322

Re: یادگاری شما ..

پست توسط TopNotch »

Dr.Bishop نوشته شده:از سه سال پیش تا حالا دیگه دوستی نداشتم و نخواهم داشت.
کار خوبیه
در ضمن، گریه کردن وجه تمایز دخترای لوس از پسرای غیر ِلوس نیست!
برای قانع کرده "من وقتی بچه بودم" باید یه ماشین زمان بسازی
البته نیازی نداره حالا خیلی چیزا عوض شده smile072 smile072
it is a tale told by an idiot, full of sound and fury, signifying nothing.

ali.rs.1374

نام: علیرضا

عضویت : جمعه ۱۳۹۱/۸/۵ - ۱۹:۴۹


پست: 135

سپاس: 115

جنسیت:

Re: یادگاری شما ..

پست توسط ali.rs.1374 »

یه دوس دارم با صفا تر از اون تا حالا ندیدم و مطمئنم که نمی بینم چون تکه
تو هوپا هم فقط یکی اونم ..... smile021 (خودش فهمید کی و میگم)
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست رد آمد و بر سینه ی نامحرم زد

ارسال پست