صفحه 9 از 14

Re: دیالوگ های ماندگار

ارسال شده: سه‌شنبه ۱۳۹۵/۶/۲ - ۰۰:۵۹
توسط DARKENERGY
تصویر

بلبل اگه تو قفس طلا هم بمونه، زندونیه،
می خونه!
ولی داره ادایِ خوندن رو در میاره...!

قارچ سمی

---------------
میترا حجار smile043

Re: دیالوگ های ماندگار

ارسال شده: چهارشنبه ۱۳۹۵/۶/۳ - ۰۱:۳۳
توسط DARKENERGY
تصویر

فرنکی: تو حتی نمی‌شناختیش، ولی داشتی براش گریه میکردی.
جانی: لازم نیست برای غمگین بودن کسیو بشناسی، بهش میگن هم‌دلی...


Frankie and Johnny

Re: دیالوگ های ماندگار

ارسال شده: چهارشنبه ۱۳۹۵/۶/۳ - ۰۱:۴۳
توسط DARKENERGY
تصویر

میدونی قشنگی زدن کسی تا سر حد مرگ چیه ؟
اینه که هیچکس متوجه یک زخم اضافه تر نمیشه.


Sicario 2015
--------
این فیلم فوق العاده بود. بازیه benicio del toro و امیلی بلانت یه چیزی بیشتر از معرکه بود! smile041 smile043

"گوش کن... هیچی اینجا با منطق آمریکایی تو جور در نمیاد! و تو به تمام کارهایی که ما میکنیم شک خواهی کرد...
اما آخرش... بالاخره درک میکنی..."

کل فیلم ماجرای همین دیالوگِ

Re: دیالوگ های ماندگار

ارسال شده: پنج‌شنبه ۱۳۹۵/۶/۲۵ - ۱۰:۰۰
توسط DARKENERGY
تصویر
هدیه تهرانی :
وقتی کسی هنوز تو ذهنت تموم نشده به زور نمی شه تمومش کرد (پل چوبی)

Re: دیالوگ های ماندگار

ارسال شده: جمعه ۱۳۹۵/۷/۲ - ۲۱:۰۸
توسط DARKENERGY
تصویر

ﻣﻦ ﺻﺒﺢ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺎ ﻣیشم ﺩﻟﻢ میخواد ﻛﺴﯽ ﻧﺒﺎﺷﻪ ﺑﺎﻫﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻪ؛
میخوام ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﻛﻪ ﻣیرم ﺑﻴﺮﻭﻥ، ﻛﺴﯽ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻧﺒﺎﺷﻪ ﺗﺎ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ
ﺩﻝ ﻛﺴﯽ ﺗﻨﮓ ﻧﺸﻪ ﻭﺍﺳﻢ؛ ﻛﺴﯽ ﻣﻨﻮ ﻧﺨﻮﺍﺩ؛ ﻣیخوام ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎﺷﻢ
ﻣیخوام ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎﺷﻢ

ﮐﻨﻌﺎﻥ

Re: دیالوگ های ماندگار

ارسال شده: جمعه ۱۳۹۵/۷/۲ - ۲۱:۱۳
توسط DARKENERGY
تصویر

من میخوام برُم جایی که هشت ساعت کار کنُم، هشت ساعت بخوابُم و هشت ساعت تفریح...

ارتفاع پست

Re: دیالوگ های ماندگار

ارسال شده: جمعه ۱۳۹۵/۷/۲ - ۲۱:۲۱
توسط DARKENERGY
تصویر

لئون: اگه نمیتونستی خانوادتو تحمل کنی پس چرا داری گریه میکنی؟
ماتیلدا: چون اونا برادرمو کشتن، مگه چی کار کرده بود؟ فقط چهار سالش بود.
هیچوقت گریه نمیکرد. فقط کنار من مینشست و منو بغل میکرد.
من براش بیشتر مادر بودم تا اون خوک کثیف
لئون: درباره خوکا اینجوری حرف نزن. از اکثر آدما بهترن


Leon The Professional

Re: دیالوگ های ماندگار

ارسال شده: دوشنبه ۱۳۹۵/۷/۵ - ۰۰:۰۳
توسط DARKENERGY
تصویر

تئودور: بعضی وقت ها ...
بعضی وقت ها فکر می کنم همه احساس هایی رو که لازمه رو تجربه کردم.
و از اینجا به بعد دیگه احساس جدیدی نخواهم داشت.
هر چی هست فقط یه نسخه ضعیف تر از احساساتیه که قبلا داشتم.


her

Re: دیالوگ های ماندگار

ارسال شده: یک‌شنبه ۱۳۹۵/۸/۲ - ۱۲:۲۱
توسط ali shariei
مرد بادیه نشین:تو پیش از این نصرانی بودی هفت روز پیش حسین بن علی تقریبا جایی ایستاده بود که اینک تو ایستادی
این سنگی ست که او بر آن پا نهاد این تیرکی ست که ذوالجناح را به آن بستند این جایی ست که زینب نماز خواند. این دلوی ست که عباس علمدار دو دست خود را در آن شست.
عبدالله:آیا از این سفر چیزی نگفت؟
مرد بادیه نشین:شنیدم که فریاد کرد
عبدالله:آیا چیزی گفت؟
مرد بادیه نشین:ندیدم سری به سرداری مگر بسیار سرها در زیر پایش افتاده خودستایان تکیه بر اریکه ها زده اند کتاب خدا را چنان میخوانند که سود ایشان در آن است آنان که طیلسان زهد پوشیده اند تک پیرهنان را پیرهن بر تن میدرند آنان که دستار بر سر مینهند سر از گردن خداترسان می اندازند اینان سپاه آز می آرایند و کوشک های غرور می سازند و انبانشان را از انباشتن پایانی نیست.
این نیست آنچه ما می گفتیم.
چون هنگام رفتن شد ما را گفت هفت روز بعد جوانی به جستجوی ما می آید تشنگی اش را بنشانید و اسبی به او دهید.
ایام عزا داری و سوگواری سید و سالار آزاد مردان تسلیت باد.

Re: دیالوگ های ماندگار

ارسال شده: دوشنبه ۱۳۹۵/۸/۱۰ - ۱۸:۲۸
توسط ali shariei
مهدی فتحی :ابا یزید!!!
برای پیروزی در این جنگ نه به نیرنگ و خدعه های من امیدوار باش نه به قدرت و شجاعت شمشیر زنانت
برای پیروزی در این جنگ فقط و فقط به جهل این جماعت امیدوار باش.

Re: دیالوگ های ماندگار

ارسال شده: سه‌شنبه ۱۳۹۵/۸/۱۸ - ۲۰:۵۶
توسط ali shariei
حسین پناهی:پدرانم متولیان معابد بودند و من اکنون گناه ایشان میخرم
علیرضا شجاع نوری:ایکاش می دانستم حسین بن علی درباره ایشان چه گفت
حسین پناهی:چگونه بر بتهای مرده سنگی بیندازم حال آنکه بتهای زنده هنوز بر روی زمینند.
اگر راه کوفه را میجویی از بیراه برو

Re: دیالوگ های ماندگار

ارسال شده: دوشنبه ۱۳۹۵/۹/۱ - ۱۸:۳۵
توسط DARKENERGY
سخت ترین موقع واسه دروغ گفتن به کسی
وقتیه که میدونه قراره بهش دروغ بگی.

The Imitation Game

Re: دیالوگ های ماندگار

ارسال شده: سه‌شنبه ۱۳۹۵/۹/۲ - ۲۲:۲۹
توسط DARKENERGY
مرضیه :
این دنیا ب هیچ بنی بشری وفا نکرده
هاشم:
نه نکرده ...
اینو وقتی فهمیدم که یه عزیزی رو از دست دادم ...
همینجوریاس که قلب آدما هی ته میگیره ....هی ته میگیره
تا بالاخره یه جا میسوزه و تموم میشه
اونوقت دیگه حتی حوصله خودتم نداری !


شهرزاد

Re: دیالوگ های ماندگار

ارسال شده: سه‌شنبه ۱۳۹۵/۹/۹ - ۲۱:۳۱
توسط DARKENERGY
سه تا قورباغه رو انداختند تو یه وان آب جوش قورباغه ها فهمیدند پریدند بیرون، نمردند...
همون قورباغه ها رو انداختند تو یه وان آب سرد کم کم آب جوش ریختند قورباغه ها نفهمیدند،مردند.

-----
آفریقا 1389 هومن سیدی

Re: دیالوگ های ماندگار

ارسال شده: سه‌شنبه ۱۳۹۵/۹/۹ - ۲۱:۳۴
توسط DARKENERGY
پلیس: پاشو ببینم... اینجا چی میخوای؟! واسه چی خوابیدی؟!
منصور: منتظر کسی ام
پلیس: ماشین مال کیه؟
منصور: مال خودمه.
پلیس: چرا دم خوابگاه دخترا؟!
منصور: منتظر خواهرمم
پلیس: دروغ نگیا... دروغ بگی، میزنم تو گوشتا !
منصور: نه بابا دروغ نمیگم ... واسه چی دروغ بگم؟!
پلیس: چون قیافت داره نشون میده که داری دروغ میگی
منصور: ایناهاش اومد
آیدا: چیزی شده؟!
پلیس: سلام خانوم ایشون چیکارتونه؟
آیدا: نامزدمه !
پلیس: نامزدتونه؟!
مسئول خوابگاه: سلام جناب سروان خسته نباشین
پلیس: قربون شما
مسئول خوابگاه: این آقا مورد نداره پسر خالشه اونم دانشجوی اینجاس!
پلیس: مطمئن باشم پسر خالشه؟!
مسئول خوابگاه: بله جناب سروان
پلیس (خطاب به همکارش): بریم آقا جون... بریم... اینا همه باهمن !


نفس عمیق، پرویز شهبازی