ريشه واژه آنكارا
به قلم: جواد مفرد كهلان
نام آنکارا به معنی تاکستان است: نام دیرین آنکارا در منابع کهن بومی یعنی کتیبه های هیتی
آنکو واش آمده است. اما در این که معنی این نام چه بوده است؟ گروهی از محققین به زبانهای
اروپایی از جمله زبان سلتی متوسل شده و آن را به معنی لنگر انداختن گرفته اند. اگر آنکارا یک
شهر ساحلی بود میشد روی این نظریه حساب باز کرد ولی چون چنین نیست خیلی راحت باید
آن را کنار گذاشت و دنبال آلترناتیو منطقی تری گشت. نام انگور که در زبانهای کهن هندوایرانی
(از جمله کردی) که با زبان هیتی خویشاوندی نزدیکی دارند، در این باب سند زنده نیرومندی است.
می دانیم که انگور دانه سیاه آنکارا هم از قدیم معروف بوده است.
http://far-hang.blogspot.com/2009/06/blog-post.html
====================================================================
ریشه پهلوی نام فندق
نگارنده: جواد مفرد كهلان
نگارنده در پی یافتن معنی لفظی نامکشوف پافلاگونیه در شمال آسیای صغیر بر آمده بودم که منجر
به تنظیم این مطلب شد. چون دانشنامه ویکیپدیا محصول اصلی پافلاگونیه باستان را فندُق آورده است
و این منطقه آسیای صغیر را مرکز تولید فندُق در عهد باستان ذکر نموده است. چون واژه فندق به زبانهای
ژرمن هاسل نوت (یعنی محصول دارای هسته پوشیده) را می دهد. از سوی دیگر در این زبانها که محتملا
ریشه در زبانهای اروپای جنوبی دارد پاپولا به معنی دانه است و گون به یونانی به معنی هسته و نطفه
است یعنی پافلاگون به معنی دانه دارای هسته نهفته بوده است . پس بر این اساس پافلاگونیا معنی
سرزمین فندق را می دهد. نام میوه مقدس هندی پیپلا (انجیر هندی) را هم که از نظر بزرگی و گردی شباهت
زیادی به فندق دارد می توان گواهی بر این نظر گرفت. خود نام ایرانی فندق را با توجه به تلفظ عربی آن یعنی
بندوق علی القاعده به سادگی می توان مرکب از بُن و توک (لای، تاه) یعنی دانه دارای هسته پوشیده معنی
نمود که تقریباً متضاد معنی پسته (پوز- اوستک= یعنی محصول پوزه باز) است.
دانشنامه آزاد ویکیپدیای فارسی که با اصل متن انگلیسی خود تفاوتهای زیادی دارد مطلب را در باب نام
و نشان فندق چنین آورده است:
ریشه واژه
واژه فندق ريشه و بنياد فارسي داشته و از فارسي به زبانهای ترکی، عربي، هندی و اردو داخل شده است.
ترکیبات شیمیایی
مغز فندق که یکی از خشکبار است در حدود ۶۰ درصد روغن دارد که بهرنگ زرد روشن بوده و دارای طعمی
ملایم و بوی مطبوعی میباشد. این روغن به مصرف تغذیه، عطرسازی و نقاشی میرسد. مغز فندق دارای
مقدر زیادی فسفر میباشد.
شناسنامه درخت فندق
• تیره: Corylaceae
• نام لاتین: Corylusavellana
• نام انگلیسی: Filber tree –Hazelnut tree –cobnut
• نام فارسی: فندق – گلوز – گلاغوزه
• نام عربی: بندق – جلوز – مچجرالبندق
شرح گیاه
درختچهای به ارتفاع یک و نیم متر که در اماکن مساعد به ارتفاع ۶ تا ۷ متر (گاهی بیشتر) در میآید و به
سهولت جنگلی انبوه به وجود میآورد. برگهایی پهن و نوکتیز با دو ردیف دندانه، به رنگ سبز و گلهایی
بر دو نوع نر و ماده دارد. نوع نر این گلها دارای ۳ تا ۸ پرچم است و مجموعه آن به صورت سنبلههای آویخته
در پاییز ظاهر میشود. میوه آن که فندق نامیده میشود، در حالت تازه از پوشش سبز رنگی پوشیده شدهاست
ولی تدریجاً پس از خشک شدن از آن جدا میشود. گونه Cavellane به عنوان فندق اروپایی شناخته شده و به
صورت تجاری کاشته میشود.
در اثر دورگهگیری این گونه و سایر گونههای موجود در این جنس، تنوع زیادی در ارقام فندق ایجاد شدهاست.
فندق در لغت نامه دهخدا:
آوا : ف َ دُ / ف ُ دُ
نوع لغت : اِ
فینگلیش :
شرح : درختي است از تيره پياله داران و از دسته فندقها که در مناطق گرم و معتدل نيمکره شمالي ميرويد. برگهايش
داراي بريدگيهاي مضاعف است و پهنک برگها در سطح خلفي داراي پرز ميباشد. گلهاي نر اين گياه از گلهاي ماده جدا
هستند ولي هر دو بر روي يک پايه قرار دارند بنابراين فندق جزو گياهان يکپايه است . گلهاي نر در بهار تشکيل سنبله
هاي درازي ميدهند و گلهاي ماده تشکيل اعضاء پياله مانند قرمزي را ميدهند که پس از باروري ميوه فندق در داخل اين
پياله ها تشکيل ميشود. تکثير اين گياه اکثر بوسيله قلمه يا خوابانيدن صورت ميگيرد. مغز دانه فندق به مصرف خوراک
انسان ميرسد و از آن روغني هم ميگيرند که درعطرسازي به کار ميرود. جلوز. بندق. شجرةالجلوز. جوزفنطس . قويون .
فندقآغاجي . (فرهنگ فارسي معين ). گلوز.جلوز. بندق. (يادداشت مولف ). اگر مغز آن را با انجير و سداب بخورند زهر
کار نکند. (برهان):
اگر چون فندقم بر سر زني سنگ
ز عنّابم نيابد جز تو کس رنگ.
نظامي .
فندقي رنگ داده عنابش
گشته شنگرف سوده سيمابش .
نظامي .
تات چو فندق نکند خانه تنگ
بگذر از اين فندق سنجاب رنگ.
نظامي .
آهشان فندق سربسته و چون پسته همه
زُ استخوان ساخته خفتان به خراسان يابم .
خاقاني .
سربسته همچو فندق اشارت همي شنو
ميپرس پوست کنده و بادام کآن کدام ؟
خاقاني .
ترکيب ها:
-فندق بستن . فندقبند. فندقچه . فندق زدن . فندقزنان . فندق سنجاب رنگ. فندق سيم . فندق شکستن . فندقشکل .
فندقشکن . رجوع به هر يک از اين کلمات شود .
-فندق صحرايي ; گونه وحشي درخت فندق را گويند که در جنگلها ميرويد. فندق وحشي(فرهنگ فارسي معين).
-فندقلو . رجوع به اين کلمه شود.
-فندق وحشي ; فندق صحرايي . (فرهنگ فارسي معين ). رجوع به ترکيب فندق صحرايي شود.
ترکيبات هاي ديگر :
-فندقه . فندق هندي . فندقي کردن . رجوع به هر يک از اين کلمات شود.
کنايه از لب معشوق هم هست . (برهان).
کنايه از سرانگشت محبوب . (فرهنگ فارسي معين ). ظاهراً از نظر خضاب دادن سرانگشت به حنا و جز آن ، آن را به
فندق تشبيه کنند، چه فندق بستن به همين معني است:
فرنگيس بگرفت گيسو به دست
به فندق گل ارغوان را بخست .
فردوسي .
به مشکين کمند اندرافکند چنگ
به فندق گلان را به خون داد رنگ.
فردوسي .
ز بادام بر ماه مرجان خرد
گهي ريخت ، گاهي به فندق سترد.
اسدي .
رجوع به کلمات مرکب با فندق شود
http://far-hang.blogspot.com/2009/06/blog-post_06.html
http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=11410
====================================================================
ريشه واژه مغ و مجیک و مجوس
به قلم : ح. جوشنلو
در این نوشتار به بررسی یکی از واژههای فارسی باستان میپردازم که در زبانهای اروپایی و زبانهای سامی از
خود ردپایی درخور توجه برجای گذاشته است. این واژه همانا "مگو" magu است که بگواهی فرهنگهای
ریشهشناختی خود از ریشهی هندواروپایی magh (قدرت داشتن) گرفته شده است.
اینک پیشینهی این واژه را در زبان فارسی، زبانهای اروپایی و سامی بررسی می کنیم.
در فارسی
در فارسی باستان، "مگو" به چم "یکی از اعضای طبقهی روحانیون" است. "مگوش" maguš نیز حالت فاعلی مفرد
مذکر آن است. این واژه در فارسی میانه (پهلوی) فرسایش می یابد و تبدیل به "مغ" می شود که به معنای روحانی
زرتشتی به کار میرفته است. البته در زبان پهلوی به "مغ"ها، "مگوگ" هم گفته میشده (فره وشی) که بیگمان
این واژه گونهی دیگر همان واژهی فارسی باستان است. صورت دیگر این واژه در پهلوی "مو"mow است که در ترکیبهایی
چون "موبد" (مغوپت: رئیس مغان) دیده می شود. در زبان فارسی دری نیز این واژه بصورت "مغ" تاکنون به حیات
خویش ادامه داده است.
در زبانهای اروپایی
گونهی باستانی این واژه) maguš ( از فارسی بصورت magos وارد زبان یونانی شده و سپس در لاتین magus شده است
(جمعش magi) به معنای " جادوگر". گویا مغان ایران باستان توانایی انجام کارهایی سحرآمیز داشتهاند که موجب شده
است غربیها چنین برداشتی از این واژه کنند.
این واژه از لاتین وارد زبان انگلیسی شده و سیر تکاملی خود را پیموده است و امروزه در این زبان چندین واژه یافت می
شود که در پیوند با همین معنا به حیات خود ادامه میدهند. Magic به معنای جادو زبانزدترین بازمانده این خط تکامل
است.
همچنین magical (جادویی)، magician (جادوگر)، mage (دانشمند، جادوگر) و ...
در فرانسه نیز به همین ترتیب است. Mage در فرانسه به معنی "مغ" و "جادوگر" است. Magie به معنای جادو و Magique
نیز به معنای "جادویی" به کار می رود.
در تورات و انجیل نیز به این واژه برمی خوریم که جالبترین آن همان سه "مغ" ستارهشناسی هستند که در زمان هیرودیس
با هدایت یک ستاره برای ستودن حضرت عیسا به بیت لحم آمده بودند. (انجیل متی/باب دوم)
عدهای از ایرانیان تند رفتهاند و واژه magnet به معنای "آهنربا" و همخانوادههایش را نیز از این ریشه دانستهاند (افزون بر
شباهت، با این استدلال که آهنربا سنگی جادویی است و با جادوگری در پیوند است) که فرهنگهای ریشهشناختی چنین
فرضیهای را تایید نمی کنند.
در زبانهای سامی و عربی
"مگوش" فارسی باستان بصورت "مَجوس" به زبان آرامی راه مییابد و سپس به همین ترتیب به زبان عربی می رسد (دهخدا). "المجوس" در عربی اسم جمع است و مفردش "المجوسی" است.
اینکه این واژه در ابتدا در زبان عربی چه کاربردی داشته است آوردگاه دیدگاههای گوناگون است، اما، کمکم کاربردش به چم
"زرتشتیان" و "پرستندگان آفتاب و آتش" گسترش یافته است. در قرآن (17/22) نیز این واژه به معنای "زرتشتیان" و یا "یک
فرقه از زرتشتیان " به کار رفته است.
از این واژه، درعربی، سه حرف (مجس) مبنای اشتقاق شده و واژههای دیگری نیز ساخته شدهاند. برای نمونه: مَجّسَ ( اورا مجوسی/زرتشتی کرد)، تُمجَّسَ (مجوسی/زرتشتی شد) و المجوسیة (مجوسیگری).
بنمایهها
راهنمای زبان فارسی باستان / دکتر چنگیز مولایی
فرهنگ دهخدا
المنجد فی اللغة
فرهنگ فارسی به پهلوی فره وشی
فرهنگ فرانسه به فارسی لاروس
American Heritage Dictionary
Online Etymology Dictionary
Oxford Dictionary
http://goftavard.blogspot.com/2008/01/blog-post_11.html
====================================================================
ريشه واژه فرنگ
به قلم : ح. جوشن لو
فرانک ها Franks قومی بودند از تبار ژرمن که بر سلتهای celts سرزمین باستانی گُل Gaul غلبه کردند و سرزمین
خود را با نامی برگرفته از نام خودشان، فرانسه france نامیدند.
ایرانیان از دیرباز با این قوم و سرزمین آشنا بوده و نام فرانک Frank یا فرانسه france را با توجه به دستگاه واگویش
خودشان بصورت "فرنگ" به اصطلاح قدما "مفرّس" (=فارسی شده) کرده اند. گاهی "افرنگ" هم گفته شده و کسی
که منسوب به دیار فرنگ است نیز "فرنگی" نامیده شده است.
پیشینهی نام "فرنگ" در زبان فارسی به گذشتههای دور می رسد تا آنجا که دهخدا در "لغتنامه" برای این واژه از
خاقانی و سعدی و کتاب حبیب السیر شاهد می آورد. برای نمونه از خاقانی:
سگبانْت شه فرنگ یابم / دربان شه عسقلان ببینم
در ابتدا فارسی زبانان از این نام همان سرزمین فرانسه را قصد می کرده اند اما آشکار است که در این اواخر در زبان
فارسی کاربرد این واژه گسترهای عامتر یافته و به کل اروپا و حتی امریکا نیز اطلاق می شود. حال برای من سوال است
که برای نامیدن مردم مشرق زمین باید از چه واژهای بهره برد!
در زبان عربی نیز- یا مستقیما یا به میانجی زبان فارسی- این واژه وارد شده است و "فرنج" و "افرنج" همان معانی را
دارند که این واژه در فارسی می دهد.
http://goftavard.blogspot.com/2008/08/blog-post_28.html
====================================================================
ريشه واژه پسته
به قلم: دكتر محمد حسن ابريشمي
در دو سده ی گذشته، بسیاری از پژوهشگران غربی درباره ی خاستگاه واژه ی پسته نظرهای گوناگونی ارایه کرده اند.
برخی از آنان ریشه و اصل این واژه را برگرفته از واژه ی یونانی "بیستاکیون" Bistakion به معنی پسته دانسته و برخی
این واژه را یونانی و برگرفته از پارسی باستان یا میانه (پهلوی) ذکر کرده اند.
بارتولد لومر ایران شناس امریکایی در کتاب "سینو ایرانیکا" Sino Iranica پژوهش های جامع و عالمانه ای در باره ی
روابط فرهنگی میان ایران و چین دارد و واژه ی پسته را ایرانی و از ناحیه ی خراسان و سُغد دانسته که به یونانی و
دیگر زبان های جهان رفته است.
دانشمندان ایرانی نیز در باره ی واژه ی پسته نظرهای گوناگونی دارند. ملک الشعرای بهار واژه هایی چون پسته و
نرگس را از واژگان یونانی – رومی داخل شده در زبان فارسی بر شمرده و محمد معین اصل و ریشه واژه ی پسته و
عربی آن " فستق" را از واژه ی آرامی "پستقا" Pestaga و یونانی "پیستاکیون" Pistakion دانسته که خاستگاه آن شام
(در سوریه) است و به یونانی رفته و از آن به دیگر زبان های اروپایی داخل شده است.
ابوالقاسم سلطانی واژه ی "بسطاقیا" به معنی پسته را در کتاب "وسقوریدوس" جداشده از واژه ی پهلوی "بیستک"
Bistak یا سریانی "بستقا" Bestaga متذکر شده است.
ابراهیم پورداود نیز گفته است که : «واژه ی پسته دیرگاهی است که از زبان ایرانی به زبان های اروپایی وارد شده است».
وی معتقد است که در سده ی ۱۲ میلادی در هنگام جنگ های عیسویان و مسلمانان، صلیبیان در برگشت از سوریه،
سکر (شکر)، کنجد (Samsam) و پسته و بسیاری از رستنی های دیگر را با نام هایشان به اروپا بردند. دکتر پرویز ناتل
خانلرینیز می گوید: «درخت پسته از نباتات ناحیه سغد و شمال خراسان بوده و کلمه ی پسته از همین نواحی به دیگر
نقاط رفتهاست».
بی تردید واژه ی پسته یک واژه ی ایرانی بسیار کهن است که خاستگاه اصلی آن را باید در سرزمین پسته یعنی
گهواره ی نخستین درحتان پسته ی خودرو جست و جو کرد. مطابق بررسی های تاریخی و واژگانی و بر پایه ی
منابع کهن و مستندات موجود، درختان پسته خودرو در عرصه ی بسیار پهناوری در محدوده ی خراسان قدیم و
ماوراالنهر به مفهوم جغرافیایی وسیع این سرزمین ها به صورت جنگل های انبوه و توده های درختی پراکنده وجود
داشته که بقایای آن ها در شمال شرقی ایران، بخش هایی از شمال افغانستان، جنوب ترکمنستان، تاجیکستان تا
سر حد قرقیزستان و ناحیه ی کاشغر در چین همچنان برجاست.
در باره ی ریشه ی لغوی واژه ی پسته، در منابع پس از اسلام نیز مطالبی آمده است. قدیمی ترین اظهارنظر در این
باره از آن دانشمند ایرانی به نام ابومنصور ازهری هروی است که به گفته ی زنده یاد دهخدا، وی امام لغت عرب و جامع
شناخت واژگان پارسی و تازی در سده ی چهارم و پنجم هجری است. ابوریحان بیرونی از قول ازهری که اهل ناحیه ی
پسته خیز هرات بوده است، چنین می نویسد: «ازهری گوید فستق معرب است از لغت پارسی پسته».
واژه ی فارسی پسته در گویش مردمان نواحی پسته خیز خراسان قدیم "پیسته" تلفظ می شده که هنوز هم در بسیاری
از نواحی خراسان، افغانستان، تاجیکستان و فارسی زبانان آسیای میانه با همین تلفظ مصطلح است. مثلن در بخارا به
مغز پسته "پیسته مغز" pista maghz می گویند. واژه ی پسته در گویش لاسگروی و سرخه ای (از نواحی پسته خیز سمنان)
"پستک" و در سمنانی "پستکه" تلفظ می شود.
واژه های گویشی پیستک، پیسته و پستک برگرفته از نام پسته در پارسی میانه (پهلوی) Pistak است و واژه ی "پستکه"
از نظر تلفظی (فونتیکی) شباهت به نام پسته در پارسی باستان دارد که لومر آن را به صورتpistaka متذکر شده است.
صوت ضبط شده ی ناشی از شکستن دانه ی پسته ی ریز تداعی کننده ی تلفظ نام پسته در گویش های ایرانی (پیسته،
پیستک، پستک) است. از این رو گمان قوی وجود دارد که واژه ی ایرانی "پسته" ریشه ی صوتی داشته است. بدین ترتیب
که در زمان های بس دور، مردمان خراسان قدیم با شنیدن صدای شکستن پسته، به محصول جنگل های این نواحی یک
"آوا نام" یا یک واژه ی صوتی onomatopoica داده اند.
در تایید این نظریه که واژه ی "پسته" مانند واژه ی "بوس" یا "بوسه" فارسی، یک واژه ی صوتی یا "آوا نام" است (اولی
از صدای شکستن دو پوسته ی سخت پسته و دومی از برخورد دو لب به هنگام بوسیدن) شواهدی در منابع کهن فارسی
نیز وجود دارد:
رودکی سمرقندی (سده ی سوم هجری) در مضمونی شاعرانه تعبیر دلنشین از صوتی بودن واژگان "بوس" و "پسته" را
در این بیت دارد:
منم خو کرده با بوسش چون باز بر مسته / چنان بانگ آرم از بوسش چنان چون بشکنی پسته
رودکی در مصراع دوم صدای بوسه را با صدای ناشی از شکستن پسته مقایسه و تشبیه کرده است. شاید رودکی این
بیت را در دوره ی نابینایی سروده باشد، زیرا از دیدن لبان زیبا محروم بوده و شباهت دهان خندان پسته را با دو لب معشوق
نادیده گرفته و صدای بوسه و شکستن پسته را برای تعبیر و تشبیه خود ترجیح داده است.
سنایی غزنوی (سده ی ششم هجری) نیز در این بیت با تعبیر و تشبیه شاعرانه اش موضوع "آوا نام" بودن واژه های "پسته"
و "بوس" و ریشه ی صوتی آن ها را در نظر داشته است:
پسته ها خوش توان شکست از بوس / بر یکی پسته و دو بادامش
امروز واژه ی پسته در لهجه های کنونی با تلفظ کم و بیش نزدیک رایج است. در یزد آن را "پستَه" و کلیمیان آن را "پسو"
می نامند. در گویش تاتی (نواحی قزوین) در سگزآباد به صورت "پستیه"، در گویش افتری (از توابع فیروزکوه) به صورت
"پسه"، در دلیجان "پسدون" و در لهجه های خوانساری، بروجردی و شوشتری "پسَه" مصطلح است و در ترکی آذربایجان به
آن "پوستَه" گفته می شود.
http://aryaadib.blogfa.com/cat-16.aspx
====================================================================
نوشته هاي ديگر آقاي جوشن لو پيرامون ريشه واژه هاي "سيمرغ" ، "نوستالژي" ،
"كشتي كج" ،"ديو" ، "تازي" و... را ميتوانيد در لينك زير و در برچسب "اتيمولوژي"
دنبال كنيد:
http://goftavard.blogspot.com/